فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار عاشورایی - حضرت عباس (ع)

    بانک اشعار عاشورایی - حضرت عباس (ع)

    اشعار شب تاسوعا - اشعار حضرت عباس (علیه السلام)
    ای که آواره چشمان تو دریا می­شد
    ‏غرق در نیل غمت حضرت موسی می شد
    می­رسی دست نداری وکسی از پس نخل
    ‏با عمودی، به سر راه تو پیدا می شد
    همه دیدند به روی بدن تو هر تیر
    ‏با چه زوری بغل تیر دگر جا می­شد
    رفتی و باد سیاهی طرف معجر رفت
    ‏اول بی کسی زینب کبری می­شد
    رفتی و با همه غربت خود حس کردم
    ‏بی تو ای پشت و پناهم کمرم تا می شد
    مادرم آمد و عطر نفس علقمه ات
    ‏پر طرفدارترین روضه دنیا می شد
    ای دلبر زبانزد آئینه‌های نور
    هر لحظه‌ روشنی بدرخشی به پای نور
    هفت آسمان شكوه تو را جلوه می‌دهد
    ای نور باشكوه تویی ماجرای نور
    از هالة وجود تو ماه آفریده‌اند
    از روشنای هر سخن تو دعای نور
    ای آشنای سبز ولایت به شوق تو
    باید زمین ترانه بخواند برای نور
    پشت سری و سایة نور برادری
    آری چه دیدنی است زمین با دو آیه نور
    ای حضرت زلال وجودت مطهر است
    تو چشمه‌ای زلالیت از حوض كوثر است
    ای چشمة محبت عالم وجود تو
    باران كرامتی است به امواج جود تو
    دنیا بهشتی است ز شرح معطرت

    هر جا كه بو كنیم رسد بوی عود تو

    دریا نمایشی است ز اوج فضائلت

    پیچیده موج موج در عالم سرود تو

    سقا اگر نیامده بودی صفا نبود

    دریا نداشت جلوه‌گری‌ با نبود تو

    پیشانی سپیدة تو پینه بسته بود

    از بس زیاد بوده شكوه سجود تو

    با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهی

    تو عبد صالحی كه خدا را نشان دهی

    هر كس كه دید روی تو را چشم بر نداشت

    این خانواده مثل تو دیگر قمر نداشت

    تا عرش سر كشیده‌ای ای قلة ادب

    گر چه زمین ز اوج شكوهت خبر نداشت

    بر شانة تو پرچم باب الحوائجی است

    هرگز كسی ز روی تو این نام برنداشت

    تكرار جنگ‌های تو صفین دیگری است

    این جنگ‌ها به جز تو دلیر دگر نداشت

    تنها‌ترین كبوتر عرش خدا حسین

    غیر از علیّ اكبر و تو بال و پر نداشت

    پرتاب نیزه تو نظیری نداشته

    این علقمه به جز تو امیری نداشته

    دست خدا تو را به بلندا كشیده است

    رعناترین صنوبر باغ آفریده است

    یك قطره بود و جلوه دریا شدن گرفت

    آبی كه از دهانة مشكت چكیده است

    بیهوده نیست گریة صبح طلوع تو

    گر آفتاب غنچه ز دست تو چیده است

    خیره شده به سمت تو چشمان آسمان

    حتماً شبیه روی تو ماهی ندیده است

    مولا ببین تو شوق طواف فرات را

    دیگر چه عاشقانه به كعبه رسیده است

    هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست

    پائین پای مرقد تو اعتكاف اوست

    دریا نشسته زیر قدم‌های مشك آب

    با موج، بوسه‌ها زده بر پای مشك آب

    زخمت كه خنده می‌زند او گریه می‌كند

    خونابه می‌چكد ز سراپای مشك آب

    بر شانه‌های خسته‌ات اكنون نشسته است

    چندین نگاه غرق عطش جای مشك آب

    از چشم‌های پارة مشكت امید ریخت

    تا تیر گشت محو تماشای مشك آب

    لب تشنه روی خاك اگر مانده غم مخور

    بانوی آبها شده سقای مشك آب

    ای كاش دستهای شما بر زمین نبود

    آقا چقدر خوب شد ام‌البنین نبود

    گویا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

    سقای دشت تب زده بی آب مانده بود

    دریا كه از نوازش دست تو آب خورد

    در اوج تشنگی تو سیراب مانده بود

    گهواره‌ای ز دست عطش تاب می‌گرفت

    چشم انتظار آب چه بی تاب مانده بود

    باران تیر بود تو را دوره کرده بود

    دریا میان حلقة مرداب مانده بود

    آنجا که می گریست کنار تو آفتاب

    زخمی عمیق بر سر مهتاب مانده بود

    با یاد قبر کوچکت ای آیة‌ رشید

    آهی بلند بر لب هر سرو قد کشید

    شاعر: امیر حسین مومنی

    با چشم پر زخون یا ایها الناس
    تیر آوردم برون از چشم عباس
    من بی علمدار او کشته ی یار
    واویلا، واویلا، آه و واویلا



    قرآن مرتضی نقش زمین شد
    پرپر باغ گل ام البنین شد
    صدپاره پیکر بی دست و بی سر
    واویلا، واویلا، آه و واویلا

    دستی که بوسه زد دست خدایش
    کردند باتیغ کین ازتن جدایش
    یا ایها الناس شدکشته عباس
    واویلا، واویلا، آه و واویلا


    سقا خیری ندید از آب دریا
    دریا خون گریه کرد برحال سقا
    سقا فدا شد دستش جدا شد
    واویلا، واویلا، آه و واویلا

    بردسته گل های باغ مدینه
    سقایی می کند چشم سکینه
    با چشم گریان با کام عطشان
    واویلا، واویلا، آه و واویلا

    ای تشنگان دگر سقا ندارید
    در خیمه نام آب برلب نیارید
    سقا فدا شد دستش جدا شد
    واویلا، واویلا، آه و واویلا

    عباس در علقمه تنهای تنها
    جسمش چون لاله شد نقش چمن ها
    تن پاره پاره دل پر شراره
    واویلا، واویلا، آه و واویلا

    ای دلبر زبانزد آئینه‌های نور

    هر لحظه‌ روشنی بدرخشی به پای نور

    هفت آسمان شكوه تو را جلوه می‌دهد

    ای نور باشكوه تویی ماجرای نور

    از هالة وجود تو ماه آفریده‌اند

    از روشنای هر سخن تو دعای نور

    ای آشنای سبز ولایت به شوق تو

    باید زمین ترانه بخواند برای نور

    پشت سری و سایة نور برادری

    آری چه دیدنی است زمین با دو آیه نور

    ای حضرت زلال وجودت مطهر است

    تو چشمه‌ای زلالیت از حوض كوثر است

    ای چشمة محبت عالم وجود تو

    باران كرامتی است به امواج جود تو

    دنیا بهشتی است ز شرح معطرت

    هر جا كه بو كنیم رسد بوی عود تو

    دریا نمایشی است ز اوج فضائلت

    پیچیده موج موج در عالم سرود تو

    سقا اگر نیامده بودی صفا نبود

    دریا نداشت جلوه‌گری‌ با نبود تو

    پیشانی سپیدة تو پینه بسته بود

    از بس زیاد بوده شكوه سجود تو

    با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهی

    تو عبد صالحی كه خدا را نشان دهی

    هر كس كه دید روی تو را چشم بر نداشت

    این خانواده مثل تو دیگر قمر نداشت

    تا عرش سر كشیده‌ای ای قلة ادب

    گر چه زمین ز اوج شكوهت خبر نداشت

    بر شانة تو پرچم باب الحوائجی است

    هرگز كسی ز روی تو این نام برنداشت

    تكرار جنگ‌های تو صفین دیگری است

    این جنگ‌ها به جز تو دلیر دگر نداشت

    تنها‌ترین كبوتر عرش خدا حسین

    غیر از علیّ اكبر و تو بال و پر نداشت

    پرتاب نیزه تو نظیری نداشته

    این علقمه به جز تو امیری نداشته

    دست خدا تو را به بلندا كشیده است

    رعناترین صنوبر باغ آفریده است

    یك قطره بود و جلوه دریا شدن گرفت

    آبی كه از دهانة مشكت چكیده است

    بیهوده نیست گریة صبح طلوع تو

    گر آفتاب غنچه ز دست تو چیده است

    خیره شده به سمت تو چشمان آسمان

    حتماً شبیه روی تو ماهی ندیده است

    مولا ببین تو شوق طواف فرات را

    دیگر چه عاشقانه به كعبه رسیده است

    هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست

    پائین پای مرقد تو اعتكاف اوست

    دریا نشسته زیر قدم‌های مشك آب

    با موج، بوسه‌ها زده بر پای مشك آب

    زخمت كه خنده می‌زند او گریه می‌كند

    خونابه می‌چكد ز سراپای مشك آب

    بر شانه‌های خسته‌ات اكنون نشسته است

    چندین نگاه غرق عطش جای مشك آب

    از چشم‌های پارة مشكت امید ریخت

    تا تیر گشت محو تماشای مشك آب

    لب تشنه روی خاك اگر مانده غم مخور

    بانوی آبها شده سقای مشك آب

    ای كاش دستهای شما بر زمین نبود

    آقا چقدر خوب شد ام‌البنین نبود

    گویا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

    سقای دشت تب زده بی آب مانده بود

    دریا كه از نوازش دست تو آب خورد

    در اوج تشنگی تو سیراب مانده بود

    گهواره‌ای ز دست عطش تاب می‌گرفت

    چشم انتظار آب چه بی تاب مانده بود

    باران تیر بود تو را دوره کرده بود

    دریا میان حلقة مرداب مانده بود

    آنجا که می گریست کنار تو آفتاب

    زخمی عمیق بر سر مهتاب مانده بود

    با یاد قبر کوچکت ای آیة‌ رشید

    آهی بلند بر لب هر سرو قد کشید

    شاعر: امیر حسین مومنی




    ای که می پرسی ، کجا من لعل خندان داشتم
    بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم
    چون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا امید
    با وجود آنکه امید فراوان داشتم
    دجله از سرچشمه ی آبش چه کم می شد اگر
    من به دست آرزوها جامی از آن داشتم
    در کنار علقمه ازخجلت دست تهی
    ظهرعاشورا،غم شام غریبان داشتم
    هرچه گل بود از عطش پژمرد و من بی اختیار
    گریه بر آن غنچه سر در گریبان داشتم
    گلشن توحید را سیراب می کردم ز اشک
    (گر به قدر عقده ی دل چشم گریان داشتم)
    باغبان چشم انتظار دیدن من بود و من
    با خیال روی جانان گل به دامان داشتم
    کی فریبم می دهد خط امان اهرمن
    من که عمری دست در دست سلیمان داشتم
    ای مراد عاشقان ای کاروان سالار عشق
    پاسداری کردم از راه تو تا جان داشتم
    از حرم وقتی برای بردن آب آمدم
    با کبوترهای معصوم تو پیمان داشتم
    پیش این گلهای پرپر ، عذر بی دستی بس است
    گرچه من از شرمساری اشک پنهان داشتم
    بست چون تیر ستم شیرازه ی چشم مرا
    روی گلبرگ لبم آیات قرآن داشتم
    با کدامین دیده اینک برجمالت بنگرم
    من که از دیدار تو امید درمان داشتم
    اشک من رنگ شفق شد کاروان در کاروان
    بس که رنج و غم بیابان در بیابان داشتم
    ***محمد جواد غفورزاده(َشفق)***

    وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
    خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى
    آب از هیبت عباسى تو مى‏لرزد
    بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
    به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند
    یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى
    یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
    کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى
    منم و داغ تو و این کمر بشکسته
    تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى
    سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
    اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى
    مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟
    اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى
    مادرت آمده یا مادر من آمده است
    با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى
    تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
    در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى
    ***علی اکبر لطیفیان***


    باید حسین دم بزند از فضائلت
    وقتی حسینی است تمام خصائلت

    تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
    در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

    بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
    آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

    ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
    غم می بری ز قلب همه با شمائلت

    در آستانة تو گدایی بهانه است
    دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

    با زورق شکستة دل سال های سال
    پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

    بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
    سقای با فضیلت و دریا دل حسین

    تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
    از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

    در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
    الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

    هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
    هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

    باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
    وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

    در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
    تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

    در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
    فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

    فرماندة سپاهی و آب آور حسین
    ای نافذ البصیره ترین یاور حسین

    بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
    خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

    تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
    بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

    عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
    جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای

    قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
    وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

    ما را بس است وقت عبور از پل صراط
    از تار و پود بیرق تو دستگیره ای

    چشم امید عالم و آدم به دست توست
    باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

    فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
    حتی نگاه آینه محو جمال توست

    تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
    این آب نیست زمزمه های زلال توست

    ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
    تنها بیان مختصری از کمال توست

    در محضر امام تو تسلیم محضی و
    والاترین خصائل تو امتثال توست

    فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
    فردا تمام عرش خدا زیر بال توست

    باب الحوائجی و اجابت به دست تو
    تنها بخواه، عالم هستی مجال توست

    ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
    ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا

    ای آفتاب روشن شبهای علقمه
    سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

    داده ست مشک تشنة تو آب را بها
    ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

    وقتی که چند موج علیل شریعه را
    کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

    لب تشنة زیارت لبهات مانده است
    آری نگفته ای به تمنای علقمه

    امروز دستهای تو افتاد روی خاک
    تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

    با وعده های مادرت آسوده خاطریم
    چشم امید ماست به فردای علقمه

    این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
    از سمت کربلای تو ، سقای علقمه

    شبهای جمعه نالة محزون مادری
    می آید از حوالی دریای علقمه

    ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
    اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

    فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
    دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

    می آید از کنار شریعه شهاب وار
    بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

    طوفان تیر می وزد از بین نخلها
    حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

    « بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
    تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

    ای مشک جان من به فدای سر حسین
    اما تو آب را برسان تا خیام او »

    اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
    جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

    با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
    تا با امام خود نشود باز رو برو

    تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
    می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

    در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
    خورشید نیزه ها سر عباس می شود
    ***یوسف رحیمی***

    [ پنج شنبه 1/4/91 ] [ 7:4 عصر ] [ سائل ] [ یک نظر ]
    اشعار ولادت حضرت عباس (ع) - علی اکبر لطیفیان

    عشق تکرار آدم و حواست
    سیب ممنوع? بهشت خداست

    عشق یک واژه جدیدی نیست
    سرنوشت قدیمی دنیاست

    مثل یک ماه اول ماه است
    گاه پیدا و گاه نا پیداست

    نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
    عاشقی شغل خانواد? ماست

    عشق مشق شب بزرگان است
    مثل سجاده ای که رو به خداست

    مشق این روزگار اباالفضل است
    صد و سی و سه بار اباالفضل است

    آسمان جلوه ای اگر دارد
    از نماز شب قمر دارد

    شب میلاد تو همه دیدند
    نخل ام البنین ثمر دارد

    آمدی و حسین قادر نیست
    از نگاه تو چشم بر دارد

    کوری چشم ابتران حسود
    چقدر فاطمه پسر دارد

    ای رشید علی نظر نخوری
    شهر چشمان خیره سر دارد

    باب حاجات ، کعبه ی خیرات
    بر تو و قدو قامتت صلوات

    ای نسیم پر از بهار علی
    ماه در گردش مدار علی

    چقدر مشکل است تشخیصت
    تا که تو می رسی کنار علی

    با تو یک رنگ دیگری دارد
    شجره نامه ی تبار علی

    دومین حیدر ابوطالب
    صاحب غیرت و وقار علی

    به شما میرسد ذخیره ی طف
    همه ی ارث ذوالفقار علی

    ای علمدار و سر پناه حسین
    حضرت حمزه ی سپاه حسین

    کاشف الکربی و تمنا من
    دستهای همیشه بالا من

    تو بر این خاکها بکش دستی
    اگر این خاک زر نشد با من

    سر سال است مرد مسکینم
    مکش از دست خالیم دامن

    چقدر فاصله است ای دریا
    از مقام ظهور تو تا من

    تو بزرگ قبیله ی آبی
    تو غدیری ، فراتی اما من

    خشکسالم ، کویر بی آبم
    روزگاری است تشنه میخوابم

    کمرت جایگاه شمشیر است
    لب تو جایگاه تکبیر است

    سر ما رابزن همین امروز
    صبح فردا برای ما دیر است

    هیچ کس روبه روت نیست مگر
    آن کسی که ز جان خود سیر است

    سیزده ساله حیدری کردی
    پسر شیر بیشه هم شیر است

    گیرم افتاده است روی زمین
    دست تو باز هم علمگیر است

    پسر شاه لافتی عباس
    ای جوانی مرتضی عباس

    از نگاه کبوتری وارم
    به مقام تو غبطه میبارم

    سر من را اگر بگیری باز
    به دو ابروی تو بدهکارم

    ارمنی هم اگر حساب کنی
    دست از تو بر نمیدارم

    بده آن مشک پاره ی خود را
    تا برای خودم نگهدارم

    بی سبب نیست گریه ی چشمم
    حسرت صبح علقمه دارم

    با تمامی شور و احساسم
    آرزومند کف العباسم

    زلف ما را ز مشک وا نکیند
    لب ما را از آن جدا نکنید

    پای ما را به جان خالی مشک
    در حریم فرات وا نکنید

    دست بر زیرتان نمی آرد
    آبها اینقدر دعا نکنید

    تیرها روی این تن زخمی
    خودتان را به زور جا نکنید

    تازه طفل رباب خوابیده
    جان آقا سر و صدا نکنید

    تا که از مشک پاره آب چکید
    رنگ از چهره ی رباب پرید
    ***علی اکبر لطیفیان***

    [ چهارشنبه 31/3/91 ] [ 5:51 عصر ] [ سائل ] [ بدون نظر ]
    عاشق اگر شدم اثر چشم های توست...

    عاشق اگر شدم اثر چشم های توست
    اصلا تمام، زیر سر چشم های توست

    دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
    این کیمیاگری هنر چشم های توست

    باید غزل، قلم به دوات عسل زند
    حالا که صحبت شکر چشم های توست

    بعد از ابوتراب تمام حجاز و شام
    مبهوت جرات جگر چشم های توست

    آیا بهشت می بری ام یا نمی بری؟
    محشر خدا پی نظر چشم های توست

    با کاروان گریه سرانجام می رسم
    راه بهشت از گذر چشم های توست

    تا "ان یکاد" صبح و شب زینب تو هست
    بال فرشته ها سپر چشم های توست

    خرده گرفته اند که اغراق می کنم
    تیر سه شعبه در به در چشم های توست

    اینجا مدینه نیست به فکرنقاب باش
    مشتی حسود دور و بر چشم های توست

    بالای نیزه، گریه ی شرمندگی فقط
    از روضه های معتبر چشم های توست

    لعنت به حرمله، که به دنبال نیزه ها
    سایه به سایه همسفر چشم های توست
    ***وحید قاسمی***

    [ یکشنبه 3/7/90 ] [ 8:6 عصر ] [ سائل ] [ 3 نظر ]
    تقدیم به حضرت عباس (ع)

    کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
    تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
    کیست این راز پریشانی من، در موهاش
    تکیه­گاه سر شوریده من، بازوهاش
    کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش
    ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
    این که می­خندد و می­خواند و می­رقصد و مست
    می­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
    نازپرداز همه ناز فروشان زمین
    ساقی اما، ز همه تشنه­لبان تشنه­ترین
    نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
    دستگیر همه خسته­دلان بی‌ دستیش
    کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟
    این‌که بی ­اوست چراغ شب مستان خاموش
    این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
    کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
    گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
    حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
    "دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
    که چنان زو شده ام زار و پریشان که مپرس"
    ***سعید بیابانکی***

    [ چهارشنبه 5/8/89 ] [ 10:52 عصر ] [ سائل ] [ یک نظر ]
    شعر میلاد حضرت عباس(ع)

    وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت
    عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت
    عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند
    وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت
    ای همت بلند تو خلوتگه امان
    بیچاره آنکه حق تو را زیر پا گذاشت
    نور تو را مقام تو را عصمت تو را
    جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟
    فانی فی الحسین شدن از مرام توست
    در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت
    سلطان عشق گفت:فدای تو جان من
    بعد از خودش امام تو سنت بجا گذاشت
    با انتقال رتبه باب الحوائجی
    ارباب ما نهایت منت به ما گذاشت
    انگار علاقه به تو ارث فاطمی است
    در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت
    تقوا و زهد علم وعمل غیرت و وقار
    اینها مظاهری است که در تو خدا گذاشت
    روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند
    پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند
    آنکه تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت
    نام ترا به سر در میخانه ها نوشت
    ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما
    قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت
    قصه نویس مبتکر قصه های عشق
    قد تو را رشید چو افسانه ها نوشت
    ای سایه ات پناه امام زمان، خدا
    کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت
    خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست
    چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت
    جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار
    وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت
    گلبوسه ها به دست تو دارد پیام ها
    دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت
    رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است
    شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت
    حیدر،حسن،حسین اساتید جنگی ات
    درس تو را زمکتب شاهانه ها نوشت
    وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست
    نام تو را به سر در خمخانه ها نوشت
    عشقت جلال ماست، تبارکت یا هلال
    رویت جمال هوست، تعالیت یا جلال
    از بس نوشته اند جمالت منور است
    رویت سزای گفتن الله اکبر است
    ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
    محو تو سید الشهدای پیمبر است
    ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
    چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
    از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
    دستت شفیع امت زهرای اطهر است
    سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
    کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
    آنانکه نام ماه بنی هاشمت دهند
    رخسارشان منور صد ماه و اختر است
    فضل وکمال را به تو تفویض کرده اند
    آنانکه فضلشان همه از فضل داور است
    روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
    آنانکه از شهادتشان فیض محشر است
    دل را شراب صحبت تو مست می کند
    ما را خمار بوسه بر آن دست می کند
    روز ازل که روز علمداری تو بود
    آب حیات تشنه لب یاری تو بود
    روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
    آن روز روز سید وسالاری تو بود
    کافی نبود سر بکشد جام عشق را
    تنها کسی که شاهد میخواری تو بود
    روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
    صحن الست صحنه ی دلداری تو بود
    دل دادی وشد آتش دلبر به کام تو
    لب تشنگی متاع خریداری تو بود
    چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد
    شرم شریعه از عرق جاری تو بود
    وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
    عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود
    بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
    فخر خدا برای گرفتاری تو بود
    آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
    زهرا کنار علقمه در یاری تو بود
    آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
    مشک تو را و اشک تو یکجا خریده است

    *** محمود ژولیده ***
    نوار عشق
    اختر طوسی
    ;ای که هستی طالبِ دیدار با انوار عشق ;دیده ی دل باز کن تا بنگری دیدار عشق
    ;با وجود آن که هر مشکل شود آسان به عقل ;عقل هم حیران بود پیوسته اندر کار عشق
    ;ساغری از باده ی خمخانه ی وحدت بنوش ;تا نمانَد بر تو پنهان سِرّی از اسرار عشق
    ;لب گشا چون «اخترطوسی» به مدحِ آن که بود ;از وجود فایض الجودش پدید آثار عشق
    ;حضرت عباس شِبلِ شیر حق شاه نجف ;آن که بودی نوگلی از گُلبن گلزار عشق
    ;آن که چون در روز عاشورا پیِ رزمِ خَسان ;راند در میدانْ سمندِ چابک رَهوارِ عشق
    ;بر زمین افتاد چون از پشت زین در خون تپید ;پیکر آن جنجگوی وادی خونخوار عشق
    ;داد آن سقّای شاهِ کربلا چون تشنه جان ;کرد سیرابش حق از سرچشمه ی اَنهار عشق
    ;در ره عشق برادر کرد چون جان را نثار ;نام او مسطور آمد بر سر طومارِ عشق

    مَه لقا
    میرزاعبدالجواد جودی خراسانی
    ;ای نوجوان برادرِ با جان برابَرم ;افتاده ای به خون ز چه؟ ای میر لشکرم
    ;برخیز بهر یاری ام ای آن که بوده ای ;در هر بلیّه یارم و هر ورطه یاورم
    ;قد راست کن که گر عَلَمَت آمده نگون ;بهرت ز آه دل عَلَم دیگر آوَرم
    ;رو در حرم نمی کنی ای مَه لقا، چرا؟ ;بی مهری از که دیده ای ای ماه پیکرم
    ;از اشکِ دیده مشک نمایم پر آب، خیز ;آور ز انتظار برون چشم دخترم
    ;دردا که آخر از ستم خصمِ دون شکست ;پشتَم ز مرگ تو، کمر از داغ اکبرم
    ;جسمِ تو پاره پاره و دور است خیمه گاه ;ای پاره پاره تن، تنِ پاکت کجا بَرَم؟
    ;تیری که جا گرفته چون مژگان به چشم تو ;جاری نمود خون دل از دیده ی تَرَم
    ;«جودی» بجاست ار که بگویی ز سیل اشک ;توفانِ نوح می رود از دیده ی تَرَم

    عباس نامدار
    سروش اصفهانی
    ;عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد ;گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد
    ;آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک ;لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد
    ;اندر فرات راند و پر از آب کرد کف ;بر یاد حلق تشنه ی سلطانِ دین فتاد
    ;از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک ;زان پس میان دایره ی اهل کین فتاد
    ;افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را ;چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد
    ;فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر ;وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

    چشمش ز حلقه چون به در افتاد زان عمود;;;;بر ابروانِ حیدر کرار، چین فتاد

    آمد امیر تشنه لبانش به سر روان;;;;او را چو کار با نقشِ واپسین فتاد

    بر روی شاه، خنده زنان جان سپرد و گفت;;;;خرّم کسی که عاقبتش این چنین فتاد

    ماه بنی هاشم
    حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی
    ;دلِ شوریده نه از شور شراب آمده است ;دین و دل ساقی شیرین سُخنم برده ز دست
    ;سر و بالای بلندش چه خرامان می رفت ;نه صنوبر که دو عالم به نظر آمده پَست
    ;شاه اخوان صفا، ماه بنی هاشم اوست ;شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست
    ;ساقی باده ی توحید و معارف عباس ;شاهد بزم ازل، شمع شِبستانِ اَلست
    ;در رَهِ شاه شهیدان ز سَر و دست گذشت ;نیست شد از خود و زد پا به سرِ هر چه که هست
    ;رفت در آب روان ساقی و لب تر ننمود ;جان به قربان وفاداری آن باده پَرَست
    ;سرش از پای بیفتاد و دو دستش ز بدن ;کمرِ پشت و پناهِ همه عالم بشکست
    ;شد نگون بیرق و شیرازه ی لشکر بدرید ;شاه دین را پس از او رشته ی امید گُسَست
    ;حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند ;آه از سرو خرامان که ز رفتار نشست
    ;یوسفِ مصرِ وفا غرقه به خون وا اسفا ;دل ز زندانِ غمِ او ابدالدَّهر نَرَست

    عباسم و خون حسین در بدن دارم

    صد باغ گل بر پیکر از زخم تن دارم

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    اگر شود نشان تیر چشم خونبارم




    دست از حسین ابن علی برنمی‌دارم

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    دریا ز خونِ دیده‌ام گشته گلباران

    پیشانیم را بشکنید ای ستمکاران

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    سقّایم و جاری بود خون ز کام من

    در محضـر زهـرا بود این کلام من

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    در موج دریا بر تنم، التهاب افتاد

    تصویر لبهای حسین روی آب افتاد

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    بر کام خشک تشنگان میکنم زاری

    اشک سکینه گشته از چشم من جاری

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم

    با آنکه در دریای آب لب نکردم تر

    خجلت ز اصغر می‌کشم تا صف محشر

    با حسینم تا که هستم، این دو چشمم، این دو دستم



    فانوسهای اشک - غلامرضا سازگار

    شاه قامت قیامتی داریم

    دلبر با ابهتی داریم

    کاسه لیس جناب عباسیم

    وه چه رزق و لیاقتی داریم

    نسل در نسلمان ابالفضلی است

    درِ این خانه قدمتی داریم

    قسمت کار ما گره نشود

    یاور با محبتی داریم

    ورد لب هایمان ابالفضل است

    هر زمانی که حاجتی داریم

    آرزوی بهشت را نکنیم

    زیر این خیمه جنتی داریم

    وسط روضه های تاسوعا

    آرزوی شهادتی داریم

    تا که دست بریده یاور ماست

    انتظار قیامتی داریم

    خاک سرداب علقمه نشدیم

    ز خدا ما شکایتی داریم
» بازگشت | تاریخ : 10 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 11 051 | نظرات : 2

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

#1 در تاریخ : 10/02/1403 - 05:16 |  توسط: hamid yousefi   |  عضویت: -- |

 
   
  گروه : ميهمان
  تعداد مطالب: 0
  تعداد نظرات: 0
امام فرات
لشکری بیشمار میتازید
ماه دلدُل سوارمیتازید
سدلشکربه یک نگاه شکست
مردسقّاکنارآب نشست
عکس رویش که درفرات افتاد
لرزه برجان کائنات افتاد
دستی آمدولی ازآب نبرد
لب که حتی خیال آب نخورد
دست آمدولی فقط بامشک
گونه ترشدولی فقط بااشک
مشک قُل قُل پرازتولّاشد
وزبانش به درددل واشد:
گفت درگوش آب: واعطشا!
کودکان...التهاب...واعطشا!
خیمه ها...اظطراب...واعطشا
زخم سینه...رباب...واعطشا
درددلهاکه درفرات افتاد
لرزه برجان کائنات افتاد
بغض پرگشت درگلویش آب
رفت انگارآبرویش آب
به تلافی خروش کردوجهید
تاکنارلبان ماه رسید
گفت:لب واکن ای امام فرات
گرچه ناقابل است جام فرات
جرعه ای نوش کن که بتوانی
ذوالفقارِگران بگردانی
رفت کامی بگیردآب ولی
ماه برزین نشست وگفت:علی!
ذکرمولاکه درفرات افتاد
لرزه برجان کائنات افتاد جمعه17آذر.22محرم1391 ...حمیدیوسفی -اراک
 
نقل قول

#2 در تاریخ : 10/02/1403 - 05:16 |  توسط: yousefi   |  عضویت: -- |

 
   
  گروه : ميهمان
  تعداد مطالب: 0
  تعداد نظرات: 0
اگه عموزودبیاد دلم کباب نمیشه عمه یه فکری بکن سیلی که آب نمیشه
معجرمو میبرن گیسوهامومیکشن عمه یه کاری بکن دارن منومیکُشن
وقتی عموپیشم بودچه روزگاری داشتم روشونه های عموچه اعتباری داشتم
کِی کسی جرات میکرددست به موهام بذاره؟ چادرموبگیره مقنعه مودرآره؟
کی کسی جرات میکرددست ماروببنده؟ وقتی کتک میخوریم به حالمون بخنده
کی کسی جرات میکردبه خیمه نزدیک بشه؟ خیمه روغارت کنه به عمه نزدیک بشه؟
عمه توگفتی بابام رفته که اب بیاره داره میادذوالجناح ولی سوارنداره
.............................................
دلم برات تنگ شده بابای نازنینم دلم میخوادبخوابم خواب توروببینم
دورسرت میگردم امشب که مهمونیه کی دندونات شکسته؟لبات چراخونیه؟
باباچشاتوقربون!همه رگاتوقربون وقتی میخونی قرآن سوزصداتوقربون
شعرازحمیدیوسفی-اراک
 
نقل قول

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA