فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار عاشورایی /عبدالله بن حسن (ع)

    بانک اشعار عاشورایی /عبدالله بن حسن (ع)

    بانک اشعار عاشورایی /عبداللهبن حسن (ع)
    اشعار شب پنجم محرم الحرام – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع)
    ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده
    نشان سرخی خون برادر آورده
    به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
    فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده
    شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
    دلی برای سپردن به دلبر آورده
    رسید و دید که افتاده است و میزندش
    به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده
    میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
    نگاه غربتت آه از دلم برآورده
    هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
    شکاف قلب تو اشک مرا در آورده
    چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
    چه ها به روز شما داغ اکبر آورده
    بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
    چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
    با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
    تو را به یقین یاد مادر آورده
    سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...
    .... اگر برای گلوی تو خنجر آورده
    برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
    به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده


    *******************
    اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) - وحید قاسمی
    پا برهنه شد و به میدان زد
    داد میزد عمو رسیدم من
    دست من هست پس نبُر دیگر
    تیغِ زیر گلو ....رسیدم من
    **
    تا بیایم غریب لب تشنه
    با خدا دردِ دل مُفصَّل کن
    با مناجات گوشه ی گودال
    نیزه ها را کمی معطّل کن
    **
    چه قدر دیر آمدم تیغی
    بوسه بر دست مهربانم زد
    قاری خوش صدای آل الله
    چه کسی نیزه بر دهانت زد
    **
    چند خط شکسته ی مُمتَدّ
    شکل زخم عمیق پیشانی
    بی علمدار بودن خیمه
    علت اصلی پریشانی
    وحید قاسمی
    ******************
    اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) - قاسم نعمتی
    می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش
    ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش
    گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
    بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
    تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
    پای خود برداراز روی لبان اطهرش
    دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
    با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
    دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو
    تا سپر باشد برای ناله های آخرش
    نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن
    طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش
    از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا
    پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش
    دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی
    عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش
    قاسم نعمتی
    اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – علی اکبر لطیفیان
    غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
    شعله ی بال و پرش میل سفر داشت
    آنکه در این یازده سال یتیمی
    تا که عمو بود انگار پدر داشت....
    ....از چه بماند در این خیمه ی خالی
    آنکه ز اوضاع گودال خبر داشت
    گفت: به این نیزه ی خشک و شکسته
    تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت
    رفت مبادا که بگویند غریب است
    یا که بگویند عمو کاش پسر داشت
    آمد و پیشانی زخمی شه را
    از بغل دامن فاطمه برداشت
    دید که از شدت ضربه ی نیزه
    زخم عمیقی عمو پشت کمر داشت
    دید که شمشیر کُند ته گودال
    حنجره ی شاه را زیر نظر داشت
    در وسط بهت دلشوره ی زینب
    شکر خدا دست ‍، یعنی که سپر داشت
    علی اکبر لطیفیان
    اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – حسن لطفی
    هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
    دیدار تو تو میداد امیدم که بمیرم
    دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
    من یک نفس این راه دویدم که بمیرم
    با هر تب افسوس نمردم که نمردم
    در خون تو این بار امیدم که بمیرم
    با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم
    از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم
    می گفتم و می سوختم از ناله زینب
    وقتی زتنت نیزه کشیدم که بمیرم
    شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
    در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
    حسن لطفی

    *****************
    اشعار شب پنجم محرم – روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) _ وحید قاسمی
    ثواب
    عمو رسيدم و ديدم؛ چقدربلوا بود
    سر تصاحبِ عمامه ي تو دعوا بود
    به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
    هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود
    ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
    سرِ زبان همه جمله ي - بفرما- بود
    عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد
    چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود
    زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
    نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود
    براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
    به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود
    تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
    به فكر جايزه ي بردن سر ما بود
    بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
    من آمدم سويِ گودال، عمه تنها بود

    جــلـوه ي ذات کــبــریــا شــده ای

    کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای



    زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

    مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای



    چقدر نیزه خورده ای!چه شده؟

    دم عـصــری پر اشتها شده ای



    نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

    مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!



    همـه ي مـوی عمه گشـته سپید

    خـوب شد خمره حنا شده ای



    کــاوش تیــغ هـا برای زر است

    تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟



    نـقـشه ي ری خطـوط زخـم تنـت

    پس برای همین تو تا شده ای؟!



    بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت

    بــاعــث گـریــه ي خــدا شـده ای



    وحید قاسمی



    *******************



    اشعار شب پنجم محرم– روضه حضرت عبدالله بن حسن(ع) – وحید قاسمی



    غربت پیر عشق



    لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

    فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟



    خواهر دل شکسته اش،همره دختران او

    زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟



    بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان

    پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟



    حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-

    حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟



    آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما

    مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟



    عمو رمق ندارد و، همه هجوم می برید!

    مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟



    یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه

    که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟



    وحید قاسمی



    *********************



    اشعار شب پنجم محرم - روضه حضرت عبد الله بن حسن (ع) - علیرضا لک



    يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزني

    كه به اين سينه ي مجروح تو با پا نزني



    ذكر لا حول ولا از دو لبش مي بارد

    با چنين نيزه ي سر سخت به لبها نزني



    عمه نزديك شده بر سر گودال اي تيغ

    مي شود پر به سوي حنجره حالا نزني؟



    نيزه ات را كه زدي باز كشيدي بيرون

    مي زني باز دوباره نشد آيا نزني؟



    من از اين وادي خون زنده نبايد بروم

    شك نكن اينكه پرم را بزني يا نزني



    دست و دل باز شو اي دست بيا كاري كن

    فرصت خوب پريدن شده! در جا نزني



    عليرضا لك



    *********************

    اشعار شب پنجم محرم - روضه حضرت عبد الله بن حسن(ع) - احسان محسنی فر



    در سرش طرح معما می کرد

    با دل عمه مدارا می کرد



    فکر آن بود که می شد ای کاش

    رفع آزار ز آقا می کرد



    به عمویش که نظر می انداخت

    یاد تنهایی بابا می کرد



    دم خیمه همه ی واقغه را

    داشت از دور تماشا می کرد



    چشم در چشم عزیز زهرا

    زیر لب داشت خدایا می کرد



    ناگهان دید عمو تا افتاد

    هر کسی نیزه محیا می کرد



    نیزه ها بود که بالا می رفت

    سینه ای بود که جا وا می کرد



    کاش با نیزه زدن حل می شد

    نیزه را در بدنش تا می کرد



    لب گودال هجوم خنجر

    داشت عضوی ز تنش وا می کرد



    هر که نزدیکترش می آمد

    نیزه ای در گلویش جا می کرد



    زود می آمد و می زد به حسین

    هر کسی هرچه که پیدا میکرد



    آنطف هلهله بود و این سو

    ناله ها زینب کبری میکرد



    گفت ای کاش نمی دیدم من

    زخمهایت همه سر وا می کرد



    براي پرزدنت حجم آسمان كم بود
    ولي به بال و پر خسته ات، توان كم بود
    شتاب كردي و واماند بند نعلينت
    چقدر شوق شهادت ؟ مگر زمان كم بود؟
    چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
    درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟
    جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد
    براي كشتن تو بغض نهروان كم بود
    به فكر جايزه ي بردن سرت بودند
    شراب خون تو در سفره هاي شان كم بود
    نفس كشيدن تو رنگ و بوي زهرا داشت
    ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود
    شاعر:وحید قاسمی
    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
    فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
    خواهر دل شکسته اش همره دختران او
    زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟

    بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
    پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
    حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
    حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
    آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
    مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
    عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید
    مرد نبوده اید اگر، چند نفر به یک نفر؟
    شاعر:وحید قاسمی

    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    عمو نگاه صمیمانه پدر داری
    شکسته بالی و اما هنوز پر داری
    دوباره مثل فدیم یتیم خواهم شد
    اگر هوای غریبانه سفر داری

    اسیر هلهله سایه های شمشیری
    هزار فتنه نیزه به دور و بر داری
    به غیر این همه تیری که سینه ات دارد
    چه زخم های عمیقی در کمر داری
    اگر چه از نفس افتاده هیبت تیغت
    ولی ببین دم آخر دو تا سپر داری
    عمو به جان رقیه باور کن
    میان این همه دشمن تو هم پسر داری
    همین که دست من و جان تو به مو بند است
    همین که سوی نگاهم نگاه تر داری
    برای بردن پیراهن تو آمده اند
    مخواه پیکر من را ز سینه برداری

    شاعر:محمد امین سبکبار


    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
    که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
    ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
    با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

    عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
    می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
    نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
    می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
    نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
    ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
    من از این وادی خون زنده نباید بروم
    شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
    دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
    فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی
    شاعر:علیرضا لک

    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
    شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
    چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
    روی خاک تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته

    دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
    نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
    اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
    مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه
    میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
    سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
    از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
    جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
    توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
    اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم
    خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
    مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت
    خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
    پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن
    شاعر:محسن عرب خالقی
    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    تنها نرو، تو را به خدا راه بده عمو
    با خود مرا ببر و به بابا بده عمو
    دلتنگ گریه ام دوباره در آغوش گرم تو
    بر سینه جای تیر مرا جا بده عمو


    ***

    تو مثل بابا بوده ای من هم چو اکبر می شوم
    در غربت و تنهایی ات قاسم و اصغر می شوم
    هل من معینت بی جواب مانده مرا طاقت نماند
    دستان من ارزانی ات، عباس دیگر می شوم
    شاعر:سراج
    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    روح والای عبادت به ظهور آمده بود
    یا که عبدالله در جبهه نور آمده بود
    کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
    یازده لیله قدرش به حضور آمده بود

    یازده عید به ابروی هلالیش هلال
    تا به قربانگه جانان به سرور آمده بود
    یازده برگ، گل یاس حسن بیش نداشت
    که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
    یوسف دیگری از آل علی کز رخ او
    چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
    باغبان در ورق چهره گرمازده اش
    گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
    صورتش صفحه برجسته قرآن کریم
    صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
    بی کلاه و کمر از خیمه به صحرا رو کرد
    بس که از تاب تجلی به سرور آمده بود
    قتلگه طور و حسین بن علی همچو کلیم
    به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
    لَن تَرانی نشنید از اَرِنی گفتن خویش
    پاسخش چون ز خداوند غفور آمده بود
    به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
    دل ز جان شسته به شیدایی و شور آمده بود
    طفل نوخاسته و خاسته از جان و جهان
    آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
    عجب از این همه مستی چو برادر را دید
    که چه ها بر سرش از سم ستور آمده بود
    قتلگه طور و حسین بن علی هم چو کلیم
    به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
    این یک آیینه حُسن آن دگر آیینه لطف
    زین دو آیینه روان چشمه نور آمده بود
    سر این آینه، آن آینه بر سینه گرفت
    زآن سر و سینه محبت به ظهور آمده بود
    بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق دریغ
    نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود

    شاعر:سراج
    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی
    كه به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی
    ذكر لا حول و لا از دو لبش می بارد
    با چنین نیزه ی سر سخت به لب ها نزنی
    عمه نزدیك شده بر سر گودال ای تیغ
    می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
    نیزه ات را كه زدی باز كشیدی بیرون
    می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟
    من از این وادی خون زنده نباید بروم
    شك نكن اینكه پرم را بزنی یا نزنی
    دست و دل باز شو ای دست بیا كاری كن
    فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی

    پیش فرض پاسخ : اشعار برای عبدالله بن حسن علیه السلام

    ای عمو تا ناله هَل مِن مُعینَت را شنیدم
    از حرم تا قتلگاه با شور جانبازی دویدم
    آن چنان دل برد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
    کآستینم را ز دست عمه ام زینب کشیدم
    فرصتی نیکو ز هَل مِن ناصِرَت آمد به دستم
    تو کرم کردی که من در قُلزم خون آرمیدم
    جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت
    بانگ مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم
    کس نداند جز خدا کز غصه مظلومی تو
    با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم
    دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد
    سر چه باشد تیر عشقت را به جان خود خریدم
    تا برون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد
    تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بریدم
    جای بابایم امام مجتبی خالی است این جا
    تا ببیند من به قربان گاه تو آخر شهیدم
    ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل
    شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم
    شاعر:حاج غلامرضا سازگار
    به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

    نشسته بود و سر در خم گریبان داشت

    بلند مثل سپیدار ناگهان رویید

    در آن دیار که رگبار تیغ و طوفان داشت



    جهان ندید از این لاله تازه تر هرگز

    اگر چه باغ از این لاله ها فراوان داشت

    گرفت رخصت اهلی من العسل از عشق

    که در حمایت آیین عشق فرمان داشت

    رکاب بوسه به زحمت به پای او میداد

    اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت

    سوار اسب سواری که ساعتی دیگر

    حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت

    طنین مبهم یک استغاثه می آمد

    که سوز آن اثر ناله ی یتیمان داشت

    به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

    نشسته بود و سر در خم گریبان داشت

    بلند مثل سپیدار ناگهان رویید

    در آن دیار که رگبار تیغ و طوفان داشت

    جهان ندید از این لاله تازه تر هرگز

    اگر چه باغ از این لاله ها فراوان داشت

    گرفت رخصت اهلی من العسل از عشق

    که در حمایت آیین عشق فرمان داشت

    رکاب بوسه به زحمت به پای او میداد

    اگر چه پای شجاعت به فرق کیوان داشت

    سوار اسب سواری که ساعتی دیگر

    حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت

    طنین مبهم یک استغاثه می آمد

    که سوز آن اثر ناله ی یتیمان داشت



    گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
    بیشتر از یازده بهار ندارد

    عشق تو با سن و سال کار ندارد
    سر کشی عشق من مهار ندارد

    هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
    هرکسی عبدلله است عبد حسین است

    من که پسر خوانده ی سرای عمویم
    ماحصل زحمت دعای عمویم

    دست چه باشد کنم فدای عمویم
    دار و ندارم همه برای عموم

    در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
    مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست

    حضرت عزوجل که ترس ندارد
    کوه وقار از کوتل که ترس ندارد

    طفل حسن از جدل که ترس ندارد
    بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

    وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
    زیر و زبر میکنم به عشق امیرم

    از سر شوق است اگر که بی کفنم من
    مرد بی دفاع عمو حسین منم من

    طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
    عمه مهیای جنگ تن به تنم من

    یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
    عمه سپاهت منم برابر کوفه

    حال که در خیمه های او پسری نیست
    از علی اکبرش دگر خبری نیست

    ماندن من در حرم چنان هنری نیست
    دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

    دست من از جنس دست مادر آقاست
    ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

    جان که نباشد حرم چه فایده دارد
    بعد عمو پیکرم چه فایده دارد

    از همه کوچکترم چه فایده دارد
    حبس شدن در حرم چه فایده دارد

    عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است
    دور عمو را ببین چقدر شلوغ است

    زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
    از روی مرکب بی اختیار که افتاد

    با طرف راست یک کنار که افتاد
    بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

    عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
    موی عموی مرا ز پشت گرفتند

    عمه بس است این همه تپیده شدن ها
    ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

    زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
    این طرف و آنطرف کشیده شدن ها

    دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
    عمه برو در میان خیمه دعا کن

    آمد و آن تیرهای جدا شده را دید
    روی تنش زخمهای وا شده را دید

    دور سرش چند مرد پاش ده را دید
    در بدنش نیزه های تا شده را دید

    یابن خبیثه چرا به سینه نشستی
    روی حسینیه ی مدینه نشستی
    ***علی اکبر لطیفیان***

    [ جمعه 27/8/90 ] [ 9:16 صبح ] [ سائل ] [ 2 نظر ]
    اشعار شب پنجم محرم - اشعار حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)

    حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
    شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
    چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
    روی خاک تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
    دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
    نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
    اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
    مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه
    میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
    سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
    از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
    جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
    توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
    اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم
    خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
    مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت
    خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
    پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن
    ***محسن عرب خالقی***



    [ جمعه 19/9/89 ] [ 2:5 عصر ] [ سائل ] [ بدون نظر ]
    اشعار شهادت حضرت عبدالله (ع)

    ***نقل و درج اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***

    یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
    که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
    ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
    با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی
    عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
    می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
    نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
    می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
    نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
    ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
    من از این وادی خون زنده نباید بروم
    شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
    دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
    فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی
    ***علیرضا لک***

    غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
    شعله بال و پرش میل سفر داشت
    آن که در این یازده سال یتیمی
    تا که عمو بود انگار پدر داشت
    از چه بماند در این خیمه خالی
    آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت
    گفت: به این نیزه خشک و شکسته
    تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت
    رفت مبادا بگویند غریب است
    یاکه بگویند عمو کاش پسر داشت
    آمد و پیشانی زخمی شه را
    از بغل دامن فاطمه برداشت
    در وسط بهت دلشوره زینب
    شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت
    ***علی اکبر لطیفیان***

    عمو نگاه صمیمانه پدر داری
    شکسته بالی و اما هنوز پر داری
    دوباره مثل فدیم یتیم خواهم شد
    اگر هوای غریبانه سفر داری
    اسیر هلهله سایه های شمشیری
    هزار فتنه نیزه به دور و بر داری
    به غیر این همه تیری که سینه ات دارد
    چه زخم های عمیقی در کمر داری
    اگر چه از نفس افتاده هیبت تیغت
    ولی ببین دم آخر دو تا سپر داری
    عمو به جان رقیه باور کن
    میان این همه دشمن تو هم پسر داری
    همین که دست من و جان تو به مو بند است
    همین که سوی نگاهم نگاه تر داری
    برای بردن پیراهن تو آمده اند
    مخواه پیکر من را ز سینه برداری
    ***محمد امین سبکبار***

    [ چهارشنبه 10/9/89 ] [ 5:39 عصر ] [ سائل ] [ 2 نظر ]
    اشعار شب پنجم محرم 2

    لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
    فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
    خواهر دل شکسته اش همره دختران او
    زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟
    بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
    پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
    حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
    حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
    آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
    مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
    عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید
    مرد نبوده اید اگر، چند نفر به یک نفر؟
    ***وحید قاسمی***

    در سرش طرح معما می کرد
    با دل عمه مدارا می کرد
    فکر آن بود که میشد ای کاش
    رفع آزار ز آقا می کرد
    به عمویش که نظر می انداخت
    یاد تنهایی بابا می کرد
    دم خیمه همه ی واقعه را
    داشت از دور تماشا می کرد
    چشم در چشم عزیز زهرا
    زیر لب داشت خدایا می کرد
    ناگهان دید عمو تا افتاد
    هرکسی نیزه مهیا می کرد
    نیزه ها بود که بالا می رفت
    سینه ای بود که جا وا می کرد
    کاش با نیزه زدن حل می شد
    نیزه را در بدنش تا می کرد
    لب گودال هجوم خنجر
    داشت عضوی زتنش وا می کرد
    هر که نزدیکترش می امد
    نیزه ای در گلویش جا می کرد
    زود می آمد و میزد به حسین
    هرکسی هر چه که پیدا می کرد
    آن طرف هلهله بود و این سو
    ناله ها زینب کبری می کرد
    گفت ای کاش نمی دیدم من
    زخمهایت همه سر وا می کرد
    دست من باد بلا گردانت
    ذبح گشتم به روی دامانت
    ***احسان محسنی فر***

    [ چهارشنبه 10/9/89 ] [ 5:35 عصر ] [ سائل ] [ بدون نظر ]
    اشعار شهادت حضرت عبدالله بن حسن (ع)

    شمع‌ها از پای تا سر سوخته
    مـانده یک پروانه ی پر سوخته
    نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
    اختری تـابنده‌تر از مـاه بود
    کرده از اندام لاهوتی خروج
    یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج
    خون پاکش زاد و جانش راحله
    تـار مـویش عالمی را سلسله
    صـورتش مـانند بابا دلگشــا
    دست‌های کوچکش مشکل‌گشا
    رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
    آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش
    مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
    بر دو کتفش زلف قاسم ریخته
    از درون خیمه همچون برق آه
    شـد روان با ناله سوی قتلگاه
    پیش رو عمـو خریدارش شده
    پشت سر عمـه گرفتارش شده
    بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
    کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
    ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
    ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو
    کودک ده سالـه و میـدان جنگ
    یک نهال نازک و باران سنگ
    دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
    شیر اگـر خواهد زند او را به تیر
    تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
    بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است
    با شهامت گفت آن ده ساله مرد
    طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد
    بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
    بـا عمو مـردن کمال زندگی است
    تشنگی با او لب دریا خوش است
    آب اگر او تشنـه باشد، آتش است
    بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
    تـا کنم جـان در ره جانان نثار
    جـان عمه بود و هستم را مگیر
    وقت جانبازی است دستم را مگیر
    عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام
    آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام
    ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید
    آستیـن از پنجه زیــنب کــشید
    تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
    پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت
    دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
    تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه
    تــا نیایـد دست داور را گـزند
    کرد دست کوچک خود را بـلند
    در هــوای یـاری دستِ خـدا
    دسـت عبـدالله شـد از تن جدا
    گفت نه تنها سر و دستم فدات
    نیستم کـن ای همـه هستم فدات!
    آمدم تا در رهت فـانی شوم
    در منـای عشق قربـانی شوم
    کاش می‌بودم هزاران دست و سر
    تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر
    قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد
    ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد
    تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
    دست ساقی باز اگر ساغر شکست
    ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت
    دســت عبــدالله وقـف دامنـت
    چون به پاس دست حق از تن جداست
    دست ما هم بعد از این دستِ خداست
    هر که در ما گشت، فانی ما شود
    قطره دریایی چو شد، دریا شود
    تا دهم بر لشکر دشمن شکست
    دست خود را چون عَلم گیرم به دست
    بــا همین دستم تو را یاری کنم
    مثــل عبّــاست علـمداری کنم
    بــود در آغوش عمّش ولوله
    کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله
    تیر زهرآلود با سرعت شتافت
    چون گریبان حنجر او را شکافت
    گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
    مرغ روحش از قفس پرواز کرد
    بــا گلوی پاره در دشت قتال
    شه تماشا کرد و او زد بال بال
    همچو جان بگْرفت مولا در برش
    تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش
    گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
    اشک «میثم» باد وقفِ دامنش
    ***استاد حاج غلامرضا سازگار- برگرفته از سایت مداحان قم***

    [ چهارشنبه 10/9/89 ] [ 5:31 عصر ] [ سائل ] [ بدون نظر ]
    اشعار شب پنجم محرم

    کودکی را نام عبدالله بود
    با عمو در کربلا همراه بود
    از گل رخسار داغ لاله بود
    لاله اش را از عطش تبخاله بود
    همچو بخت اهل بیت بو تراب
    بود ظهر روز عاشورا به خواب
    لحظه ای آن ماه رو در خواب بود
    آب اندر خواب هم نایاب بود
    گرچه بودش از عطش سوزان جگر
    در دلش عشق عمو بُد بیشتر
    گشت چون بیدار از بهر عمو
    خیمه ها را کرد یک سر جستجو
    کودک آن دم سر سوی صحرا نهاد
    بر سر چشم ملائک پا نهاد
    شد برون از خیمه ها آن ماه روی
    کرد سوی قتلگاه شاه روی
    گفت خواهر از منش مایوس کن
    ساعتی در خیمه اش محبوس کن
    دامنش بگرفت زینب با نیاز
    گفت جانا زین سفر برگرد باز
    از غمت ای گلبن نورس مرا
    دل مکن خون داغ قاسم بس مرا
    گفت عمه والهم بهر خدای
    من نخواهم شد ز عمّ خود جدای
    دور دار ای عمّه از من دامنت
    آتشم ترسم بسوزم خرمنت
    جذبه ی عشقش کشان سوی شه اش
    در کشش زینب به سوی خرگه اش
    عاقبت شد جذبه های عشق چیر
    شد سوی برج شرف ماه منیر
    دید شه افتاده در دریای خون
    با تن تنها و خصم از حد فزون
    گفت سویت نَک بکف جان آمدم
    بر بساط عشق مهمان آمدم
    بانگ زد بر او که ای جان عزیز
    تیغ می بارد در این دشت ستیز
    تو به خیمه باز گرد ای مه وشم
    من بدین حالت که خود دارم خوشم
    دید ناگه کافری در دست تیغ
    آورد بر تارک شه بی دریغ
    نامده آن تیغ کین شه را به سر
    دست خود را کرد آن کودک سپر
    تیغ بر بازوی عبدالله گذشت
    وه چه گویم چه ز آن بر شه گذشت
    گفت دستم گیر ای سالار کون
    ای به بی دستان به هر دو کون عون
    شه چو جان بگرفت اندر تنش
    دست خود را کرد طوق گردنش
    مرغ روحش پر به رفتن باز کرد
    هم چو باز از شصت شه پرواز کرد
    *** جیحون طلوعی گرگانی***
» بازگشت | تاریخ : 10 فروردین 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 6 500 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA