فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار محرم

    اشعار محرم


    «سر می‌كشد از حنجری آتش‌گرفته

    غم‌ناله‌های خواهری آتش‌گرفته

    اينجا كبوتر بچه‌ها را يك كبوتر

    پيچيده در بال و پری آتش‌گرفته

    فرياد عصمت شعله می‌گيرد دمادم

    از تار و پود معجری آتش‌گرفته

    بشتاب زينب در ميان شعله‌ها، باز

    دامان طفل ديگری آتش‌گرفته

    از داغ اين آلاله‌های غرقه در خون

    هر گوشه چشمان تری آتش‌گرفته

    آن سوی فرياد عطش از حنجر درد

    در لای‌لای مادری آتش‌گرفته

    قرآن تلاوت می‌كند، فرزند قرآن

    از روی نيزه، با سری آتش‌گرفته

    پشت نگاه خسته‌ی پروانه، شمعی

    افتاده بر خاكستری آتش‌گرفته

    بی‌شك تمام اين وقايع ريشه دارد

    در اتفاقات دری آتش‌گرفته»



    باز این چه شورش است که در خلق عالم است
    باز این چه شورش است که در خلق عالم است
    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
    بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
    کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

    گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
    کاشوب در تمامى ذرات عالم است

    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
    این رستخیز عام که نامش محرم است

    در بارگاه قدس که جاى ملال نیست
    سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
    گویا عزاى اشرف اولاد آدم است

    خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
    پرورده ى کنار رسول خدا حسین

    کشتى شکست خورده ى طوفان کربلا
    در خاک و خون طپیده میدان کربل

    گر چشم روزگار به رو زار می گریست
    خون می گذشت از سر یوان کربلا

    نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشک
    زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

    از آب هم مضیقه کردند کوفایان
    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

    بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند
    خاتم ز قحط آب سلایمان کربلا

    زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
    فریاد العطش ز بیابان کربلا

    آه از دمى که لشگر اعدا نکرد شرم
    کردند رو به خیمه ى سلطان کربلا

    آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
    کز خوفا خصم در حرم افغان بلند شد

    کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى
    وین خرگه بلند ستون بی ستون شدى

    کاش آن زمان درآمدى از کوه تا به کوه
    سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى

    کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
    یک شعله ى برق خرمن گردون دون شدى

    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
    سیماب وار گوى زمین بی سکون شدى

    کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
    سیماب وار گوى زمین بی سکون شدى

    کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
    جان جهانیان همه از تن برون شدى

    کاش آن زمان که کشتى آل نبى شکست
    عالم تمام غرقه دریاى خون شدى

    آن انتقام گر نفتادى بروز حشر
    با این عمل معامله ى دهر چون شدى

    آل نبى چو دست تظلم برآورند
    ارکان عرش را به تلاطم درآورند

    برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
    اول صلا به سلسله ى انبیا زدند

    نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
    زان ضربتى که بر سر شیر خدا زدند

    آن در که جبرئیل امین بود خادمش
    اهل ستم به پهلوى خیرالنسا زدند

    بس آتشى ز اخگر الماس ریزه ها
    افروختند و در حسن مجتبى زدند

    وانگه سرادقى که ملک مجرمش نبود
    کندند از مدینه و در کربلا زدند

    وز تیشه ى ستیزه در آن دشت کوفایان
    بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

    پس ضربتى کزان جگر مصطفى درید
    بر حلق تشنه ى خلف مرتضى زدند

    اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
    فریاد بر در حرم کبریا زدند

    روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
    تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

    چون خون ز حلق تشنه ى او بر زمین رسید
    جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

    نزدیک شد که خانه ى ایمان شود خراب
    از بس شکستها که به ارکان دین رسید

    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
    طوفاان به آسمان ز غبار زمین رسید

    باد آن غبار چون به مزار نبى رساند
    گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

    یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
    چون این خبر به عیسى گردون نشین رسید

    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
    از انبیا به حضرت روح الامین رسید

    کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار
    تا دامن جلال جهان آفرین رسید

    کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار
    تا دامن جلال جهان آفرین رسید

    هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال
    او در دلست و هیچ دلى نیست بی ملال

    ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند
    یک باره بر جریده ى رحمت قلم زنند

    ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
    دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

    دست عتاب حق به در ید ز آستین
    چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

    آه از دمى که با کفن خونچکان ز خاک
    آل على چو شعله ى آتش علم زنند

    فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
    گلگون کفن به عرصه ى محشر قدم زنند

    جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا
    در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

    از صاحب حرم چه توقع کنند باز
    آن نکسان که تیغ به صید حرم زنند

    پس بر سنان کنند سرى را که جبرئیل
    شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

    روزى که شد به نیزه سر آن بزرگوار
    خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

    موجى به جنبش آمد و برخاست کوه
    ابرى به بارش آمد و بگریست زار زار

    گفتى تمام زلزله شد خاک مطمن
    گفتى فتاد از حرکت چرخ بی قرار

    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
    افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

    آن خیمه اى که گیسوى حورش طناب بود
    شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

    جمعى که پاس محملشان داشت جبرئیل
    گشتند بی عمارى محمل شتر سوار

    با آن که سر زد آن عمل از امت نبى
    روح الامین ز روح نبى گشت شرمسار

    وانگه ز کوفاه خیل الم رو به شام کرد
    نوعى که عقل گفت قیامت قیام کرد

    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
    شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
    هم گریه بر ملیک هفت آسمان فتاد

    هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید
    هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد

    هرجا که بود آهوئى از دشت پا کشید
    هرجا که بود طیرى از آشیان فتاد

    شد وحشتى که شور قیامت بباد رفت

    چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

    هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
    بر زخم هاى کارى تیغ و سنان فتاد

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
    بر پیکر شریف امام زمان فتاد

    بی اختیار نعره ى هذا حسین زود
    سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول
    رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

    این کشته ى فتاده به هامون حسین توست
    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

    این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگى
    دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

    این ماهى فتاده به دریاى خون که هست
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

    این غرقه محیط شهادت که روى دشت
    از موج خون او شده گلگون حسین توست

    این خشک لب فتاده دور از لب فرات
    کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

    این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
    خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

    این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
    شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

    چون روى در بقیع به زهرا خطاب کرد
    وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

    کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین
    ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

    اولاد خویش را که شفیعان محشرند
    در ورطه ى عقوبت اهل جفا ببین

    در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
    واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

    نى ورا چو ابر خروشان به کربلا
    طغیان سیل فتنها و موج بلا ببین

    تنهااى کشتگان همه در خاک و خون نگر
    سرهاى سروران همه بر نیزه ها ببین

    آن سر که بود بر سر دوش نبى مدام
    یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو
    غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو
    غلطان به خاک معرکه ى کربلا ببین

    یا بضعهالرسول ز ابن زیاد داد
    کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

    خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
    بنیاد صبر و خانه ى طاقت خراب شد

    خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
    مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد

    خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
    در دیده ى اشگ مستمعان خون ناب شد

    خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
    روى زمین به اشگ جگرگون کباب شد

    خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
    دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
    از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
    جبریل را ز روى پیامبر حجاب شد

    تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد
    بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد

    اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده اى
    وز کین چها درین ستم آباد کرده اى

    بر طعنت این بس است که با عترت رسول
    بیداد کرده خصم و تو امداد کرده اى

    اى زاده زیاد نکرداست هیچ گه
    نمرود این عمل که تو شداد کرده اى

    کام یزید داده اى از کشتن حسین
    بنگر که را به قتل که دلشاد کرده اى

    بهر خسى که بار درخت شقاوتست
    در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده اى

    با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
    با مصطفى و حیدر و اولاد کرده اى

    حلقى که سوده لعل لب خود نبى بر آن
    آزرده اش به خنجر بیداد کرده اى

    ترسم تو را دمى که به محشر برآورند
    از آتش تو دود به محشر درآورند

    ترسم تو را دمى که به محشر برآورند
    از آتش تو دود به محشر درآورند

    " محتشم کاشانی "


    **************************
    خوش آمدی
    ای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی
    در بیت وحی با لب عطشان خوش آمدی

    ای العطش ترانه قبل از ولادتت
    مادر فدات با لب عطشان خوش آمدی

    ای تشنه ! شیر مادرت از غصه خشک شد
    از بس که بود صوت تو سوزان خوش آمدی

    گریه مکن که کشته اشک خدا شوی
    خون خدا ، به جمع شهیدان خوش آمدی

    اشک تو از تلاطم دریاست بیشتر
    ای آشنای ابر بهاران خوش آمدی

    " محمود ژولیده "
    **************************
    بی تو هوای خیمه ی ما سرد می شود
    بی تو هوای خیمه ی ما سرد می شود
    رنگ رُخ سه ساله ی من زرد می شود

    خورشید انعکاس وجود نجیب توست
    این دایره نباشی اگر سرد می شود

    این حلقه های گریه ی سردرگم و غریب
    زنجیر آهنی و پر از درد می شود

    دامان کودکانه ی یک دختر نجیب
    بی تو اسیر آتش نامرد می شود

    بر گِرد توست گردش سیاره ی زمین
    هر جاذبه بدون تو ولگرد می شود

    رفتی و روز روشن ما در مسیر شام
    دنبال صبح ِ روی تو شبگرد می شود

    " رضا جعفری "
    **************************
    چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی در رثای امام حسین (ع)
    با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
    در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

    ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
    شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

    احساس کرد از همه عالم جدا شده است
    در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

    در اوج روضه ، خوب دلش را که غم گرفت
    وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

    وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
    مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

    باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
    شاعر شکست خورده طوفاان واژه هاست

    بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
    دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

    یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

    حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
    دارد غروب فرشچیان گریه می کند

    با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
    بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

    او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
    حتی براش جای کفن بوریا کشید

    در خون کشید قافیه ها را ، حروفا ر
    از بس که گریه کرد تمام لهوفا ر

    اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
    بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

    این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
    " خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

    بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود "
    او کهکشان روشن هفده ستاره بود

    خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
    پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

    خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
    شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

    در خلصه ای عمیق خودش بود و هیچکس
    شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

    " سید حمید برقعی "
    **************************
    ای خشک لب !
    ای ابتدای شعر های عاشقانه
    وی منتهای آرزوی عارفانه

    ای خشک لب ! مستغنی از امواج دری
    وی در عطشنکی سروده صد ترانه

    ای هفت دریا همچو قطره پیش قدرت
    ای بحر نا پیدا ، کران بی کرانه

    از بهر گلخند لبان غنچه لبخند
    وی بهر آواز تر بلبل ، بهانه

    ای سرالاسرار تمام آفرینش
    در بهت سرگردانی عرفان نشانه

    در خشکی سُکر لبانت راز مستی
    کز هرم آن خیزد ز خُمّ می زبانه

    مییم و قلبی پر نیاز و سوز و سازی
    در پیشگاه حس ناب شاعرانه

    ما را نیید وصف تو با شعر لالی
    هیهات زین سودای خام کودکانه

    در قاف قدر شامخت ما را گذر نیست
    کانجا بجز عنقا ندارد آشیانه

    صد کهکشان چون نقطه ای محو تو هستند
    ای خارج از حد تصور در میانه

    با تو ازل آغاز گردید و روان شد
    تا انتها جاری شد و مانا زمانه

    در لامکان بی زمانی عشق جاوید
    در بهت " لا ادری " میی جاودانه

    ای " مطلع الانوار " اشراقات شرقی
    ای غرب عرفان ابتدای شهر قانه

    لاف تجرد می زند صوفای و لیکن
    مانند ابجد خوان مکتب ناشیانه

    اما به لطف مهر تو گشته مجسم
    تصویر تو در شعر چشمانم شبانه

    آنک تو و موج عطا ای بحر احسان
    اینک گدای عاشقی بر آستنها

    " محمد علی جعفریان "
    **************************
    یوسف طاهائی
    در عشق تو ، حالی است که فانی شدنی نیست
    وصفش نتوان گفت به کس ، دم زدنی نیست

    ین حسن جهانی تو سرحد نشناسد
    غیر از دل عشاق بریت وطنی نیست

    پیوسته عنیات تو بر ماست مسلم
    هر چند که الطاف تو ، گاهی علنی نیست

    هرگز نشود سائل درگاه تو نومید
    چون کار تو ، ی رحمت حق ، دل شکنی نیست

    تو یوسف طاهائی و ، در شرح غم تو
    از گفته " ما اوذی " بهتر سخنی نیست

    با خون تو ثبت است به دیوان عدالت
    پابنده تر از شرع نبی مدنی نیست

    بر ریشه تو ، گرچه بسی تیشه عدو زد
    بر نخل حیاتت ، اثر از تیشه زنی نیست

    پیدا بود از منظره کرب و بلیت
    دردانه زهرا و علی ، گم شدنی نیست

    پوشید لباس شرف از یمن تو انسان
    ای کشته عریان که تو را پیرهنی نیست

    خجلت زده ، شد سرخ ، عقیق از لب اکبر
    زیرا چو لبش ، هیچ عقیق یمنی نیست

    از قتل علی اصغر شش ماهه عیان شد
    جز قصد جنایت ، هدف خصم دنی نیست

    گیرم که رقیه نبود دخت پیمبر
    یک دختر غربت زده ، سیلی زدنی نیست

    از صلح و قیام حسنین است که اسلام
    خود ریشه کن از آنهمه پایمان شکنی نیست

    هرگز به حقیقت ، نتوان گفت حسینی است
    آنکس که ( حسانا ) ز دل و جان ، حسنی نیست

    " حبیب چایچیان "
    **************************
    جلوه گاه حق
    تا ابد جلوه گه حقّ و حقیقت سر ِ تست
    معنى مکتب تفویض ، على کبر تست

    اى حسینى که تویى مظهر آیات خداى
    این صفت از پدر و جدّ تو در جوهر تست

    درس آزادگى عبّاس به عالم آموخت
    زآن که شد مست از آن باده که در ساغر تست

    طفل شش ماهه تبسّم نکند ، پس چه کند ؟!
    آن که بر مرگ زند خنده على اصغر تست

    اى که در کرب و بلا بى کس و یاور گشتى
    چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور تست

    خواهر غمزده ات دیده سرت بر نى و گفت:
    آن که باید به اسیرى برود خواهر تست

    اى حسینى که به هر کوى عزاى تو به پاست
    عاشقان را نظرى در دَم جانپرور تست

    خواست " مهران " بزند بوسه سراپاى تو ر
    دید هرجا اثر تیر ز پا تا سر تست

    " احمد مهران "
    **************************
    ای کار ساز من
    ای درگهت حریم مناجات و راز من
    الله من ، پناه من ، ای کار ساز من

    تنهاا و بی سپاهم و ، از غیر بی نیاز
    چون سوی توست ، چشم امید و نیاز من

    بهر حمیتم نکشم ناز هیچکس
    تا رحمت تو ، می‌کشد از لطف ، ناز من

    مسلم ، نکرد بیعت و ، با دشمنان نساخت
    پیداست ، راه و رسم من از پیشتاز من

    هانی ، بداد جان و ، به دشمن نداد دست
    صد آفرین ، به همت این پاکباز من

    این دشت کربلاست خدیا ، که رحمتت
    در برگرفته ، این دل پر سوز و ساز من

    در سینه ام که آتش سینای دیگری است
    از شوق توست ، این همه سوز و گداز من

    اینجاست ، اوج رتبه زینب ، که باره
    در خلوتم نشسته و ، بشنیده راز من

    اینجا ، رسول و ، حیدر و زهرا و مجتبی
    هستند خود شریک غم و ، همطراز من

    با خون دل نوشته ام انشای عشق ر
    صد شکر اگر قبول کنی ، این فراز من

    اینجا که انبیا نگرانند و مضطرب
    زین شوق و ، یکه تازی بی احتراز من

    ترسد خلیل از اینکه : بدا گردد این قض
    کامش روا نگشته ، دل عشقباز من

    لرزد مسیح از اینکه : شهادت نیافته
    بر آسمان رود بدنم ، در نماز من

    یا رب عنیتی ، که درین امتحان عشق
    غم های عالم آمده خود پیشواز من

    این عاشقان ، سپید و سیاه و بزرگ و خرد
    قربانیم ، به درگهت ای دلنواز من

    آوردم آنچه هدیه ، پذیرفتی از حسین
    این است ، بر جمیع بشر ، امتیاز من

    شد اوج نیزه جای من و ، گود قتلگاه
    در راه توست ، جمله نشیب و فراز من

    در کربلا و ، کوفاه و ، دیرو ، تنور و ، شام
    مقصد توئی ، ازین ره دور و دراز من

    در راه کربلا که گذرنامه لازم است
    دیوان من ، ( حسان ) ، بود آنجا جواز من

    "حبیب چایچیان "
    **************************
    وداع آتشین
    زین وداع آتشین ، کز شهر قرآن می کنی
    آستان وحی را ، بی تاب و حیران می کنی

    ای که با جمعی پریشان ، از مدینه می روی
    قلب زهرا را ، ز حال خود پریشان می کنی

    تا ابد بنیاد غم ، از غصه ات ماند بپا
    کاخ شادی را چرا با خاک یکسان می کنی ؟

    ای که مصباح هدیت هستی و فلک نجات
    از چه با این اشک ها ایجاد طوفاان می کنی ؟

    با عزیزان می روی و ، زادگاه خویش ر
    پیش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می کنی

    سینه بشکسته او ، رفت از یادش دگر
    با دلی بشکسته هجران را چو عنوان می کنی

    مصطفی را قصه پیراهنت مدهوش کرد
    زینب از این پیرهن بردن ، پشایمان می کنی

    ای ذبیح کربلا ، جانها فدای حج تو
    ای که خود را در منای عشق ، قربان می کنی

    در طوفات کعبه بر گرد تو می گردد حسین
    کآمدی ، در بیت حق ، تجدید پایمان می کنی

    اشک بیت الله می‌جوشد ، ز چشم زمزمش
    از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران می کنی

    کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسین
    این حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان می کنی

    مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صف
    کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان می کنی

    نهضت خونین تو ، سرمشق آزادی بود
    بهترین تعلیم را ، از درس قرآن می کنی

    جان فدای تربت تو ، ی طبیب جسم و جان
    درد عالم را به درد خویش درمان می کنی

    ابر رحمت می شود ، این چشمه اشکت ( حسان )
    ز آن ، تاریک قبرت ، نور باران می کنی

    " حبیب چایچیان "
    **************************
    سر سفره حسین (ع)
    بازار برده ها ارباب حسین (ع) منو خرید
    سر سفره حسین (ع) چه چیزایی به من رسید

    عکس تو اندازه قاب دل من شده است
    عشق تو قاطی این آب و گل من شده است

    صداهای شهد تو گوش ما هی می خونن
    قافله داره میره حسینی ها جا نمونن

    زندگی بی شهد برای ما جهنمه
    هرچی از هجر اونا گریه کنیم بازم کمه

    چی میشه با زینبت (س) ی شب بیای هیئت م
    به خودت قسم آقا ، اینجا میشه کربُبل

    به دلم آرزوی مرقد کربلا دارم
    دلخوشم یه ارباب کریم و بوفاا دارم

    هر کی ام یا هر چی ام آقا فقط تو رو دارم
    این بار رو راست میگم ، من بخدا دوستت دارم

    کاش می دونستی آقا که من چقدر دوستت دارم
    همه شب به عشق تو سر به بیابون می ذارم

    دستت رو بذار رو قلبم تا که آروم بگیرم
    اگه تو نیای حسین (ع) من بخدا زود می میرم

    اسم تو هرجا بیاد همون جا کربلای ماست
    اینم از معجزه ارباب بوفاای ماست
    **************************
    باز سقای گفت تا چند انتظار ؟
    باز سقای گفت تا چند انتظار ؟
    ای حریف لاابالی سر برآر

    ای قدح پیما درآ ، هویی بزن
    گوی چوگانت سرم ، گویی بزن

    چون بموقع سقایش در خواست کرد
    پیر میخواران ز جا قد راست کرد

    زینت افزای بساط نشاتین
    سرور و سر خیل مخموران حسین

    گفت آنکس را که می جویی منم
    باده خواری را که می گویی منم

    شرط هایش را یکایک گوش کرد
    ساغر می را تمامی نوش کرد

    باز گفت از ین شراب خوش گوار
    دیگرت گر هست ، یک ساغر بیار

    " عمان سامانی "
    **************************
    شکست پیروز
    حسین ، کشته دیروز و رهبر روز است
    قیام اوست ، که پیوسته نهضت آموز است

    تمام زندگی او ، عقیده بود و جهاد
    اگر چه مدت جنگ حسین ، یک روز است

    توان لشکر ایمان ، نمی رود از بین
    ز فیض یاری حق ، چونکه قدرت اندوز است

    حسین و ، ذلت تکریم ظالمان هیهات
    که آفتاب عدالت ، ازو دل افروز است

    به نزد او که شهادت ، بجز سعادت نیست
    ردای مرگ ، بریش ، قبای زر دوز است

    رهین همت والای سید الشهد است
    هر آنکه از غم اسلام ، در تب و سوز است

    هماره تازه بود یاد بود عاشور
    که روز حق و عدالت ، همیشه نوروز است

    حرارتی که ز عشق حسین در دلهاست
    برای ظالم هر عصر ، خانمان سوز است

    ( حسان ) ، حسین ، به ظاهر ، اگر چه شد مغلوب
    شکست اوست ، که در هر زمانه پیروز است

    " حبیب چایچیان "
    **************************
    السلام ، السلام
    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    از کعبه شد جدا سیدالشهدا
    به قربانگاه عشق، می رود از من

    حسین فاطمه ، عزیز مصطفی
    نور چشم علی ، همتی مجتبی

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    پیوسته بر لبش ، لبیک و یاربش
    یار همراز او ، قهرمان زینبش

    همگامی با وفاا ، در نماز شبش
    همناله ، همنوا ، در هنگام دعا

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربل
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خد

    آماده کن بستر ، بر سبط پیغمبر
    راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر

    ای آغوش مهرت ، مهد علی اصغر
    رقیه مهمان است ، منزل کن مهیا

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    خون مبارزین ، رویت کند رنگین
    ای خاک تو مهر ، نماز مصلین

    داری عجب آبی ، آب حیات است این
    آید لب فرات ، یک تشنه لب سقا

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    ای ماه محرم ، ماه خون و شمشیر
    ای روز عاشورا ، تو روز عشق و تکبیر

    انقلاب ایران ، دارد ز تو تأثیر
    گلگون ز شهیدان ، شد بهشت زهر

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست
    رشته مهر او ، رمز وحدت ماست

    ماتمش جاویدان ، پرچم او بر پاست
    " حجت بن الحسن " ، گرید در این عزا

    السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
    ای که پایبنده شد ، از تو دین خدا

    "حبیب چیچیان "
    **************************
    شور عشق
    دلخوشم من چون گدای این درم
    هم گدای فاطمه هم حیدرم

    سوی این در هست دائم دست من
    نیست حاجت بر سرای دیگرم

    آبرویم از در این خانه است
    زین سبب از خلق عالم برترم

    تا که آید نام زیبای حسین (ع)
    اشک آید از دو چشمان ترم

    روضه ‌هایش چون به گوشم می رسد
    می زند بر سینه و دل آزرم

    کاش می شد کربلا باشم شبی
    تا به برگیرم مزار دلبرم

    یاد دارم کودکی بودم ولی
    شور عشقی بود دائم در سرم

    تا که آیام محرم می رسید
    می‌ نمودم رخت ماتم در برم

    یاد دارم مانده در گوشم هنوز
    گریه ‌های بی صدای مادرم

    اینچنین می ‌گفت با صد شور و شین
    من فدای کام عطشان حسین (ع)

    " حامد کاظمی "
    **************************
    ربنای آخر
    عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت
    آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت

    حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد
    تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت

    نخل های تشنه از تنهایی ات خم می شدند
    تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت

    ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی !
    رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت

    در دل رود فرات از ماهیان باید شنید
    مرثیه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت

    ای خدای زخم های آشنا و ناگزیر
    وحی تو شد " هل من ... " و یک قافله پیغمبرت

    کوفاه کوفاه شرمساری مانده در تاریخ و باز
    کربلا در کربلا مییم و زخم پیکرت !

    " سید حبیب حبیب پور "
    **************************
    کفش مجروح
    روی بالم یکی دو پر بکشید
    دست مرهم بر این جگر بکشید

    پای ساعات گریه های شم
    چشممان را شکسته تر بکشید

    محضر سبزتان نشد ، عکس
    یک گدا را به پشت در بکشید

    کفش مجروح سرنوشت مر
    تا دم خیمه ات اگر بکشید ...

    .... راضی ام ، از خدام هم باشد
    تن من را بدون سر بکشید
    **************************
    غروب شصت و یک
    حتی خدا میان حسینیه غمـش
    سوگند خورده است به ماه محرمش

    شبهای قدر محترم و با فضیلت اند
    امّا نمی رسند به شبهای مـاتمش

    امروز نه ، غروب همان سال شصت و یک
    ما را گره زدند به نخهای پـرچمش

    این دستمال گریه پر از نور می شود
    وقتی به دست روضه خورشید می دمش

    چشمی که از برای تو گریان نمی شود
    باید حواله داد به دست جهنمش

    جانم فدای ِ محتشم خانواده ات
    با این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش

    " علی کبر لطیفیان "
    **************************
    تضمینی از لسان الغیب
    آن بهشتی رو که عزم سیر در گلزار داشت
    بر لبش شهد شکر در ذکر یا غفّار داشت

    با زبان عشق رمز عشق را اظهار داشت
    بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت

    و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
    گفتم ای جان عاشقی را منشا ارشاد چیست

    این بنای جاودان را بانی و استاد کیست
    گفت مرغ روح در زندان تن آزاد نیست

    گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
    گفت ما را شوق وصل یار بر این کار داشت

    لاله رخسار گلگونش چو آتش بر بیاض
    دولت بیدار عشقش را نباشد انقراض

    رهروی کوی وفایش را نباشد ارتحاض
    یار اگر ننشست با ما نیست جی اعتراض

    پادشاه کامران بود از گدیان عار داشت
    پای خوش آن چشمی که باشد آشنا با حسن دوست

    می دهد آیینه ی دل را جلا با حسن دوست
    محفل عشاق را باشد صفا با حسن دوست

    در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
    خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت

    گر قبول افتد که طوفا کعبه ی جانان کنیم
    فخر بر خورشید و ماه و انجم و کیوان کنیم

    بهر قربان در منای دوست جان قربان کنیم
    خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

    کین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
    ای دل از دنیا حذر کن پخته شو خامی مکن

    خاک راه اهل دل می باش و خودکامی مکن
    سر به پای راستان بگذار و نمامی مکن

    گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
    شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

    جلوه ی عشق است یوسف را چراغ راه خیر
    گر به چاه افکند خویشش ور برون آورد غیر

    دل که با حق آشنا شد خواه مسجد خواه دیر
    وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

    ذکر تسبیح ملک در حلقه زنّار داشت
    از مقامش بر مشام جان وزد بوی بهشت

    چون به گلگشت آمد آن گلچهر در گلزار و کشت
    کلک مردانی به تضمینش خوش ین طغرا نوشت

    چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
    شیوه ی جنات و تجری تحتها الانهار داشت

    " محمد علی مردانی "
    **************************
    والشمس و ضحیه
    زآن قافله مفهوم منا پیدا بود زآن حنجره یات خدا پیدا بود
    از گردش سرها به سر نیزه و چوب منظومه ی والشمس و ضحی پیدا بود

    " حسین اسرافیلی "
    **************************
    وداع
    وداعی با سر و جان کرده اینک
    ملائک را هراسان کرده اینک

    هلا ، اهل حرم بیرون بییید
    حسین آهنگ میدان کرده اینک

    " سید حسن محمودی ثابت ( سهیل ) "
    **************************
    قنوت
    دریا به طلب از برهوت تو گذشت
    یک قافله نعره از سکوت تو گذشت

    آنروز اگر چه تشنه بودی ام
    صد رشته قنات از قنوت تو گذشت

    " سید حسن حسینی "
    **************************
    مقتد
    عالم همه خاک کربلا بایدمان
    پیوسته به لب خدا خدا بایدمان

    تا پک شود زمین ز ابنای یزید
    همواره حسین مقتدا بایدمان

    " سید حسن حسینی "
    **************************
    تفسیر خجسته
    شوریده سری که شرح ایمان می کرد
    هفتاد و دو فصل سرخ عنوان می کرد

    با نای بریده نیز بر منبر نی
    تفسیر خجسته ای ز قرآن می کرد

    " سید حسن حسینی "
    **************************
    عاشقی را ...
    عاشقی را جگری می باید
    احتمال خطری می باید

    نتوان رفت در ین ره با پای
    عشق را بال و پری می باید

    تو نئی مرد چنین دریایی
    رند شوریده سری می باید

    هست هر قافله را سالاری
    هر کجا پاست ، سری می باید

    ناز پروردْ کجا ، عشق کجا ؟
    عشق را شور و شری می باید
    **************************
    ... حسین توست
    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
    شور نشور واهمه را در گمان فتاد

    هرچند بر تن شهدا چشم کارکرد
    بر زخم هی کاری تیرکمان فتاد

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
    بر پیکر شریف امام زمان فتاد

    بی اختیار نعره هذا حسین از او
    سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعه رسول
    رو در مدینه کرد که یا یها الرسول :

    این کشته فتاده به هامون حسین توست
    وین صید دست و پازده در خون حسین تست

    این ماهی فتاده به دریی خون که هست
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

    این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
    ز خون او زمین شده جیحون حسین تست

    این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
    خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست

    پس روی در بقیع و به زهرا خطاب کرد
    مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

    کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
    ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

    اولاد خویش را که شفیعان محشرند
    در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

    تنها ای کشتگان همه در خاک و خون نگر
    سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو
    غلطان به خاک معرکه کربلا ببین
    **************************
    اشعاری درباره امام حسین ع از استاد شهریار ( ترکی و فارسی )
    داغ حسین
    محرّم آمد و نو کرد درد و داغ حسین
    گریست ابر خزان هم بباغ و راغ حسین

    هزار و سیصد واندى گذشت سال و هنوز
    چو لاله بر دل خونین شیعه داغ حسین

    بهر چمن که بتازد سموم باد خزان
    زمانه یاد کند از خزان باغ حسین

    هنوز ساقى عطشان کربلا گوئى
    کنار علقمه افتاده با ایاغ حسین

    اگر چراغ حُسینى بخیمه شد خاموش
    مُنوّر است مساجد به چلچراغ حسین

    خدا به نافه خلدش دماغ جان پرداشت
    که بوى خون نکند رخنه در دماغ حسین

    فراغ از دو جهان داشت با فروغ خُداى
    خُدایرا چه فروغى است در فراغ حسین

    یزید کو که ببیند بناله قافله ها
    گرفته از همه سوى جهان سُراغ حسین

    " استاد شهریار "
    **************************
    دلم به یاد اسیران کربلا خون شد
    محرم آمد و آفاق مات و محزون شد
    غبار محنت ایام تاب گردون شد

    به جامه هاى سیه کودکان کو دیدم
    دلم به یاد اسیران کربلا خون شد

    از این مبارزه بشکفت خاندان على
    چنانکه نسل پلید امیه مرهون شد

    بنى امیه و آن دستگاه فرعونى
    همان فسانه فرعون و گنج قارون شد

    ولى حسین علمدار عشق و آزادى
    لقب گرفت و شهنشاه ربع مسکون شد

    چون نیک مى نگرى زنده آن شهیدانند
    وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد

    کنون مقابل ایشان بود زیارتگاه
    کدام زنده به این افتخار مقرون شد

    سر و تنى که رسول خدایش مى بوسید
    به زیر سمّ ستوران خداى من چون شد

    به خیمه گاه امامت چنان زدند آتش
    که آهوان حرم سر به دشت و هامون شد

    رسید نوبت زینب که شیرزاد علیست
    جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد

    به دوش پرچم آتش گرفته اسلام
    به کاخ ابن زیاد و یزید ملعون شد

    حسین غافله با خود نبرد بى تدبیر
    که غرق حکمت او فکرت فلاطون شد

    تو شهریار به مضمون بلند دار سخن
    هرآن سخن که جهانگیر شدبه مضمون شد

    " استاد شهریار "
    **************************

    كاروان كربلا
    شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)
    روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (ع)

    از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
    مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

    میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
    بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

    پیش روراه دیار نیستی کافیش نیست
    اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

    بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
    کس نمی ‌داند عروسی یا عزا دارد حسین

    رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
    تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین

    بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
    ورنه این بی ‌حرمتی ها کی روا دارد حسین

    سروران ، ‌پروانگان شمع رخسارش ولی
    چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

    سر به تاج زین نهاده راه ‌پیمای عراق
    می ‌نمید خود که عهدی با خدا دارد حسین

    او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
    خون به دل از کوفیان بی‌ وفا دارد حسین

    دشمنانش بی‌ امان و دوستانش بی ‌وفا
    با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین

    سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
    هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

    آب خود با دشمنان تشنه قسمت می ‌کند
    عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

    دشمنش هم آب می ‌بندد به روی اهل بیت
    داوری بین با چه قومی بی ‌حیا دارد حسین

    بعد ازینش صحنه ‌ها و پرده ‌ها اشکست و خون
    دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

    ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ‌ئی
    گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

    دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
    با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

    شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
    جای نفرین هم بلب دیدم دعا دارد حسین

    اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
    کاندرین گوشه عزایی بی ‌ریا دارد حسین


    " استاد شهریار "
    **************************
    شعر ترکی امام حسین ( ع )
    یا رب منه بو لحظه دى بیر عمر ایله یارى
    عشقونده سنون جان ویرورم هر ندن عارى

    قان قان ویئن او خلا یا غورى الّى هوادتن
    اوز اوند روب او خلار منه فنده سنه یارى

    قربانوى سلما نظر مر حقوننن
    جان اوسته وارام نعمتوون شکر گذارى

    گرجام بلاده گنه وار باده خدای
    گوندر من عطشانه خمار قویما خمارى

    دنیا سو اولا من سوسوزى سالماز عطشدن
    قور تارسا عطشدن منى وصلوندى قوتارى

    وردیم سنون عشقونده منه گلدى گمانم
    بیر باشعرى قالان عاشقون دار و ندارى

    بو باشد اسنو نکیدى که سندیدى امانت
    ردّ ایلورم ایندى سنه آن قوجا یوخارى

    دشمن دیدى قول بیعته قوى من دیدیم اولماز
    عشقم دیدى قان قان چا غیرسان دیدیم آرى

    تهیدید ایلینگر منى مرگه نه بو لوگر
    مرد آننى قانیله یوار اولساغبارى

    زهرا چراغى مین بیله طوفانیله سونمز
    حشره کیمى وار مشعلمون نورى ، شرارى

    من ایستسویورم غرتنى دوشمینمونده
    نینیم گورورسن دشمنون یوخدى چخارى

    آخر نفسمدور گل آچوب گلشن جسمم
    قان اویچره غمیم یوخ اورزوم اولسا سنه سارى

    روحیم قوشى چوخداوندیکه قالمو شدى قفسده
    بیراوخ تو خونوپ قلمبیمه سندردى حصارى

    اوخ قلبمى داغون ایلیوپ توکدى داغتدى
    وردى جالادى ، قانى یره ، قیردى دامارى

    زهرا باغنون عنچه لرى گلگرى سولدى
    تک بیر گونون عرضینده خزان اولدى بهارى

    " استاد شهریار "
    **************************

    در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست
    دشمن اگر چه تشنه بخون گلوی ماست

    گردیم دور یار چو پروانه گرد شمع
    چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست

    از جان گذشته ایم و به جانان رسیده ایم
    درراه وصل این تن خاکی عدوی ماست

    خاوش گشته ایم و فراموش کی شویم
    بس این قدر که در همه جا گفتگوی ماست

    ما را طواف کعبه بجز دور یار نیست
    کز هر طرف رویم خدا روبروی ماست
    **************************
    خاک خونین
    چون قدم بر خاک خونین داشتی
    بذر غیرت در زمین می ‌کاشتی

    زهر عشق حق به حمد آمیختی
    در رکوعت می به ساغر ریختی

    قبله تو عشق و مستی ، قتلگاه
    این مشایخ قبله ‌هاشان بر گناه

    گویمت از هفت رنگان مو به مو
    خرقه پوشان دغل کار دورو

    سجده بر پست و ریاست می کنیم
    با خدا هم ما سیاست می کنیم

    کو نشانی که شما اهل دلید
    جملگی تان بر نماز باطلید

    می چکد شک بر سر سجاده‌ ه
    وای از روزی که افتد پرده‌ ه

    ما خدایان زیادی ساختیم
    مال مردم را به خود پرداختیم

    شیر حق برخیز وقت کار شد
    بر سر نی رفتنت انکار شد

    کاخ ‌ها گردیده مسجد ، سرفراز
    صد رکعت تزویر دارد هر نماز

    سجده در مسجد حسینا مشکل است
    این بنا از دل نباشد ، از گل است

    این خصان با مال مردم زند‌ه اند
    جملگی اندر نماز و سجده‌ اند

    دم ز راه و رسم سلمان می زنیم
    لاف اسلام و مسلمان می زنیم

    کاشکی از نسل سلمان می شدیم
    لحظه ای یک دم مسلمان می شدیم

    **************************
    نخل تشنه
    عرش می ‌لرزید وقتی خاک می ‌شد بسترت
    آسمان وا کرد چتری از محبت بر سرت

    حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد
    تا رسید آن تیغ بی‌ شرم و حیا بر حنجرت

    نخل ‌های تشنه از تنهایی ‌ات ، خم می‌ شدند
    تا شنیدند از لبانت ربّنای آخرت

    ای همه مظلومیت ! سیمرغ قاف عاشقی !
    رنگ غربت داشت از روز ازل ، بال و پرت

    در دل رود فرات ، از ماهیان باید شنید
    مرثیه ، بر آن گلوی تشنه از خون ترت

    ای خدای زخم‌ های آشنا و ناگزیر
    وحی تو شد " هل مِن ... " و یک قافله پیغمبرت

    کوفه کوفه ، شرمساری مانده در تاریخ و باز
    کربلا در کربلا ، ماییم و زخم پیکرت

    " سید حبیب حبیب ‌پور "
    **************************
    ناله های ام البنین (ع)
    شد مدتی ، کز تو خبر ندارم
    جز فکر تو ، فکری به سر ندارم

    فخر تو بس ، که خادم حسینی
    من هم جزین ، فخر دگر ندارم

    بنشسته ام در راه انتظارت
    یک دم نظر زین راه بر ندارم

    عباس من ، عباس من ، کجائی ؟
    صبر و توان ، زین بیشتر ندارم

    من ره نشین وادی بقیعم
    آن طیرم ، که بال و پر ندارم

    جز خواب تو ، خواب دگر نبینم
    جز یاد تو ، شب تا سحر ندارم

    چشمم ز بسکه بر تو زار بگریست
    دیگر به دیده اشک تر ندارم

    ای عمر من ، برگ و برم تو بودی
    من ، آن شجر ، که برگ و بر ندارم

    دیگر امید بازگشتنت را
    ای جان مادر ، زین سفر ندارم

    فرق تو و ، عمود آهنینی ؟
    من باور این قول و خبر ندارم

    با من مگوئید این خبر ، خدا را
    در زندگی جز او ثمر ندارم

    مردم مرا " ام البنین " مخوانید
    حالا که من دیگر پسر ندارم ...


    " حبیب چیچیان "
    **************************
    زنگ كاروان عشق
    من اسیرم ، من اسیرم ، ای خدا در چنگ دل
    نیست جز عشقت ، حسینم ، فاتحی در جنگ دل

    تا شد این دل ، در هوای کربلا بی اختیار
    منهم از آن دم شدم همراه و ، هم آهنگ دل

    گر توان بخشم نباشد یاد تو ، در این سفر
    جان من ، فرسوده می‌ گردد ، به یک فرسنگ دل

    جذبة عشقت کشد بی اختیارم ، کو بکو
    راه خود خواهی نمی ‌دانم ، که هستم لنگ دل

    سالکان ، الهام گیرند از ندای قلب من
    کاروان عشق را ، شایسته باشد زنگ دل

    ضربه های قلب من ، دارد نوای نینوا
    صوت مرغ شب کجا و ، این غمگین آهنگ دل

    آسمان چشم من ، از اشک ، پر اختر شود
    زهره با مضراب غم ، چون می ‌نوازد چنگ دل

    تنگ و تاریک است ، دور از تو ، به چشمم این جهان
    وه که این محنت سرا شد ، جایگاه تنگ دل

    در دل هر ذره بینم ، نقش ثار الله را
    نیست جر نامت حسینم ، در همه فرهنگ دل

    این اسیران ، فوج هنگ دل ، به قربانگاه عشق
    وآنکه غرق خون کنار علقمه ، سرهنگ دل

    ای سرت بر روی نی ، سر بر لب محمل زنم
    تا شود چون صورت تو ، چهره ام همرنگ دل

    پتک و سندان ، می ‌زدید ، زنگ آهن را ( حسان )
    می ‌زنم بر سینه دست غم ، که ریزد زنگ دل


    " حبیب چیچیان "



    یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام

    انگشتری سوّم خاتم
    هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
    برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

    پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
    درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

    طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
    طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

    زنجیر زنان حرم نور بیایید
    ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های

    ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
    ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های

    شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
    خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های

    کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
    کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

    این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
    آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

    **************************
    از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
    از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

    عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
    فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

    بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
    عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

    آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
    از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

    با یاد جوانمردی عباس و غم تو
    خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

    خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
    خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

    می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
    هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های

    خونین شده انگشتری سوّم خاتم
    از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های

    از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
    با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های

    **************************
    هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
    برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

    پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
    درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

    طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
    طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

    زنجیر زنان حرم نور بیایید
    ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های

    ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
    ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های

    شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
    خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های

    کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
    کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

    این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
    آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

    ***
    از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
    از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

    عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
    فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

    بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
    عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

    آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
    از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

    با یاد جوانمردی عباس و غم تو
    خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

    خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
    خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

    می
» بازگشت | تاریخ : 25 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 6 733 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA