فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار شب اول تا شب یازدهم محرم " شب نهم" - جبهه فرهنگی آل طاها

    اشعار شب تاسوعا

    اشعار مرثیه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

    ***

    با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
    ساقی میان علقمه تا می خورد زمین

    کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
    سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

    باید که دختران حرم گریه سر دهند
    وقتی عمو به دست قضا می خورد زمین

    چیزی نمی کشد که عدو حمله می کند
    آن لحظه هر کسی به جفا می خورد زمین

    سر نیزه های لشگریان می رود هوا
    شاه غریب کرب و بلا می خورد زمین

    طفلی سه ساله بین تکاپوی نیزه ها
    با ضربه های سخت عصا می خورد زمین

    یک خواهری محجّبه بالای تپّه ای
    تا می دود به سمت اخا می خورد زمین


    ***

    افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
    ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

    وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
    تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

    با نیزه های لشگریان زیر و رو شدی
    در زیر نیزه ها به خدا پیکرت شکست

    در لحظه ای که تا شدی و دست وپا زدی
    سقا کنار خیمه قد خواهرت شکست

    بر روی پای فاطمه گفتی بیا اخا
    بنگر به نیزه ای کمر لشگرت شکست

    یک یا حسین گفتی و زینب دلش گرفت
    آن لحظه عاقبت نفس آخرت شکست

    ***

    دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت

    لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت

    کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

    نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

    اگر چه قطرۀ آبی میان مشک نبود

    ولی کرانۀ چشمش هزار دریا داشت

    هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیری

    همین که در وسط گیر و دار گیر افتاد

    عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت

    امیر علقمه، از بس که قدّ و بالا داشت

    درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند

    رشید بود، زمین خوردنش تماشا داشت

    حسین بود و علی اصغر شهید شده

    کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...

    ***

    آب شرمنده ی لبت عباس

    تشنگی مُرد از خجالت تو

    مرد و مردانگی برای ابد

    رفت زیر بلیط غیرت تو

    **

    به ازاین باش با بَدان؛انگار

    باب حاجات بهتر از مایی

    جمله ام از حسادت است آقا

    بیشتر مال ارمنی هایی

    **

    آبرودار آسمان هایی

    مهربان ِعشیره ی احساس

    در شکوه مقامت آوردند :

    رَحِم الله عَمی العباس

    **

    عشق مدیون جان فشانی هات

    معرفت از ازل گرفتارت

    شیر ام البنین حلالت باد

    تا قیامت ادب بدهکارت

    **

    پدر مشک های دلواپس

    ساقی بی شراب و پیمانه

    دختری منتظر نشسته؛ بیا

    حُرمت قول های مردانه

    **

    کوری چشم حرمله برخیز

    یاعلی! شاه لشگرش پاشید

    غیرت الله! خواهرت زینب

    خاک غم روی معجرش پاشید

    **

    یا علی! شاه بی علمداراست

    چند متری شیب گودال است

    پای دشمن به خیمه ها وا شد

    این صداها؛ فغان خلخال است

    **

    من بمیرم که هرکس و ناکس

    روی تو تیغ می کشد عباس

    دست هایت چه نعمتی بودند

    چادری جیغ می کشد عباس


    ***

    خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست

    اصلی ترین ستون خیام حرم شکست



    فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست

    در اوج درد تکیه گه آخرم شکست



    از ناله های «یا ولدی» در کنار تو

    معلوم شد که باز دل مادرم شکست



    درد مرا فقط پدرم درک می کند

    دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست



    ساق عمود در سر تو گیر کرده است

    نعره زنم که وای سر حیدرم شکست



    تو در میان علقمه از پا نشستی و

    در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست



    وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:

    دیدی غرور ساقی آب آورم شکست



    آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند

    گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست



    وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند

    هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست


    ***

    من آب را وقتی فراهم کرده بودم

    دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

    قبل از زمانی که بریزد آبرویم

    نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

    آقا اگر در دستهایم بود شمشیر

    من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

    دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...

    حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

    فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو

    دنیای آنها را جهنم کرده بودم

    چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند

    این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

    با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم

    وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

    تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد

    با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم


    ***

    روی اسبِ سركش امواج زین انداخته

    آن كه روی آب را هم بر زمین انداخته

    رود انگشتی ست جاری كه ابالفضلِ جوان

    پا به دریا برده و بر او نگین انداخته

    رود دریای خروشانی شده در پای مرد

    مثل ماهی كه به زحمت پوستین انداخته

    آن ابالفضلی كه نَفْسَش هم یقیناً سركش است

    آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته

    طاق ابرویی كه زیر گیسویش كرده كمین

    تیر بر قلب سپاهِ در كمین انداخته

    تو رگِ غیرت بخوانش من كلید قفل ها

    قل هو اللهی كه بر روی جبین انداخته

    در همین نقطه فقط كوهی به كوهی می رسد

    روی پیشانیش آن وقتی كه چین انداخته

    وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یك سپاه

    اولین را كشته روی آخرین انداخته
    ***

    آسمان جلوه ای اگر دارد

    از نماز شب قمر دارد

    شب میلاد تو همه دیدند

    نخل ام البنین ثمر دارد

    آمدی و حسین قادر نیست

    از نگاه تو چشم بر دارد

    كوری چشم ابتران حسود

    چقدر فاطمه پسر دارد

    ای رشید علی نظر نخوری

    شهر چشمان خیره سر دارد

    باب حاجات، كعبه ی خیرات

    بر تو و قد و قامتت صلوات

    ای نسیم پر از بهار علی

    ماه در گردش مدار علی

    چقدر مشكل است تشخیصت

    تا كه تو می رسی كنار علی

    با تو یك رنگ دیگری دارد

    شجره نامه ی تبار علی

    دومین حیدر ابوطالب

    صاحب غیرت و وقار علی

    به شما می رسد ذخیرۀ طف

    همۀ ارث ذوالفقار علی

    ای علمدار و سر پناه حسین

    حضرت حمزه ی سپاه حسین

    خشکسال قدیم دنیا من

    جستجوهای پشت دریا من

    تو بر این خاك ها بكش دستی

    اگر این خاك زر نشد با من

    سر سال است مرد مسكینم

    مكش از دست خالیم دامن

    چقدر فاصله است ای دریا

    از مقام ظهور تو تا من

    تو بزرگ قبیله ی آبی

    تو غدیری، فراتی اما من

    خشكسالم، كویر بی آبم

    روزگاری است تشنه میخوابم

    كمرت جایگاه شمشیر است

    لب تو جایگاه تكبیر است

    سر ما را بزن همین امروز

    صبح فردا برای ما دیر است

    هیچ كس رو به روت نیست مگر

    آن كسی كه ز جان خود سیر است

    سیزده ساله حیدری كردی

    پسر شیر بیشه هم شیر است

    گیرم افتاده است روی زمین

    دست تو باز هم علمگیر است

    پسر شاه لافتی عباس

    ای جوانی مرتضی عباس

    از نگاه كبوتری وارم

    به مقام تو غبطه می بارم

    سر من را اگر بگیری باز

    به دو ابروی تو بدهكارم

    ارمنی هم اگر حساب كنی

    دست از تو بر نمی دارم

    بده آن مشك پاره ی خود را

    تا برای خودم نگهدارم

    بی سبب نیست گریه ی چشمم

    حسرت صبح علقمه دارم

    با تمامی شور و احساسم

    آرزومند كف العباسم

    زلف ما را ز مشك وا نكیند

    لب ما را از آن جدا نكنید

    پای ما را به جان خالی مشك

    در حریم فرات وا نكنید

    دست بر زیرتان نمی آرد

    آب ها این همه دعا نكنید

    تیرها روی این تن زخمی

    خودتان را به زور جا نكنید

    تازه طفل رباب خوابیده

    جان آقا سر و صدا نكنید

    تا كه از مشك پاره آب چكید

    رنگ از چهره ی رباب پرید
    ***

    ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

    نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد


    تیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار

    مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد


    راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن

    صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد


    هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا

    صحن بین الحرمین ست دویدن دارد


    حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین

    داغ تو داغ بزرگی ست،خمیدن دارد


    اضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست

    بی علمدارشدن، رنگ پریدن دارد


    سربازار نباید به تو می خندیدند

    جگر گریه گریبان دریدن دارد


    اشکهایت سرنی حرف دل زینب بود

    مگر این چادر پر وصله خریدن دارد


    ***

    تمام غصه ام این است وپشت پابخوری

    توهم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری

    خداکند که به فرقم نظرنیندازی

    هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری

    عزیز فاطمه مدیون مادرت کردم

    اگر که ثانیه ای غصه ی مرابخوری

    شبیه من جگرت آب می شود وقتی

    که غصه من و این چند خیمه رابخوری

    خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است

    قرارنیست که ازآب کربلابخوری




    ***

    همین که نام بلندش کنار من پیچید

    میان هر دو جهان اعتبار من پیچید

    شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

    ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید

    قرار بود خرابش کند امان نامه

    چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید!

    همین که رفت، نشستم به روی دست زدم

    خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید

    دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت

    همین که تیر به مشک نگار من پیچید

    سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش...

    صدای گریه ی بی اختیار من پیچید

    سر عمود سرش را به هر طرف می برد

    ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید

    گه فرود که برگشت، علتش این بود

    رکاب اسب به پای سوار من پیچید

    کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد

    صداش بیشتر از انتظار من پیچید

    شکستنش کمرم را شکست و جار زدند

    قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید!

    ***

    خبر پیچید سقا بهم پیچید

    کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

    قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد

    همین جا بود عاشورا بهم پیچید

    سرش از سر بلندی بود، بالا بود

    عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید

    نه، این مال زمین افتادن او نیست

    دو چشمانش همان بالا به هم پیچید

    تمام اتفاقاتی که انجامید

    همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید

    هزاران چشم خیره، خیره تر می شد

    بساط دختر زهرا به هم پیچید

    و نا گه دختری داد زد گفت بابا...

    بیا که معجر زن ها بهم پیچید ...

    ***

    گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است

    نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

    قامت خم شده را هر که ببیند گوید

    بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

    داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی

    بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

    دست از جنگ کشیدند و به من می خندند

    تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

    نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی

    چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

    پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن

    که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

    علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو

    مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

    به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند

    قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است

    اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد

    گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

    تیر باران که شدی یاد حسن افتادم

    دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

    وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار

    که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است


    ***

    روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته

    برسرم بی تو برادر خاک عالم ریخته

    زود پیدا کردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست

    پیکرت را دیده ام٬ در راه کم کم ریخته

    رد سرخی که به دنبالم کنارت آمده

    خون دست توست٬ از مابین دستم ریخته

    زخمهایت٬ ابروانت٬ بند بندت وا شدند

    بر سرت انگار صدها ابن ملجم ریخته

    از عمودی که سرت خوردست سنگین تر نبود؟

    چهره زیبای تو بدجور درهم ریخته

    دخترانم را به دستت دادم و حالا ببین

    جمع نامحرم سر آن چند محرم ریخته

    ***

    من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد

    چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد


    مریزید آب های بی حیا در این سرازیری

    ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد


    بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن

    کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد


    عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی

    مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد


    خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید

    ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد


    نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد

    میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد


    کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما

    عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد


    ***

    پس از تو کاسه ی صبر برادرت سر رفت

    گرفت وعده ی قنداقه و به لشکر رفت

    از آن سه شعبه که چشم تو را زهم پاشید

    یکی به حلق ظریف علی اصغر رفت

    و بعد لحظه ی سخت وداع آخر شد

    و بعد تیر به قلب عزیز حیدر رفت

    "بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد"

    بروی حنجر او ضربه های خنجر رفت

    و بعد حمله ی دشمن به خیمه گاه افتاد

    و بعد کار زدستان خواهر در رفت

    نخست مشعل خود را به خیمه ای انداخت

    و بعد چشم حرامی به سمت دختر رفت

    "برای غارت یک گوشواره ی کوچک

    دو گوش رفت، گل سر شکست، معجر رفت "

    اسیر موج حوادث شدم بدون تو

    سوار ناقه ی "حارث" شدم بدون تو....
    ***

    عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد

    به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد


    اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

    تن بی دست خجالت زده از یارش کرد


    دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش

    رحم الله به شیری که علمدارش کرد


    ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب

    غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد


    آبرو درخطر و مشک به دندانش بود

    تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد


    گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت

    سجده برهمت دریایی ایثارش کرد


    سردرهم شده اش راسرنیزه بستند

    زخمش انگشت نمای سربازارش کرد


    ***

    چند آسمان ورای تمنای ابرها

    فریاد میزنند که مولای ابرها


    بی تو قرار نیست ببارند غیر خون

    این سرنوشت حتمی فردای ابرها


    باران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است

    لختی بمان به روی حرم جای ابرها


    اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند

    چون دیدنیست دشت زبالای ابرها


    از شرم آب شد بدنت تا بخار شد

    از جسم توست تک تک اجزای ابرها


    اینگونه شد که راز فراوانی غمت

    پیوند میخورد به معمای ابرها


    یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست

    منظور خواهرت ز تماشای ابرها


    در امتداد آبی سیر نگاه تو

    پا میگذاشت قافله جا پای ابرها


    برخیز چون به علقمه مه گرفته ات

    خیره شده خدای تو از لای ابرها


    ***

    مثل دریا شده است و تر شده است

    آسمان بود و باز تر شده است


    پیش رویش هزار چشمه عطش

    پشت سر آب نوحه گر شده است


    بعد معراج دست ها؛ حالا

    هر عمودی چه با جگر شده است


    ای برادر برادرت دریاب

    موقع رفتنم دگر شده است


    او که از خیر دیدنش نگذشت

    تیری اما به چشم شر شده است


    چیزی از او نمانده است ولی

    از همه هر که هست سر شده است


    دختری هم به معجرش میگفت

    حتم دارم که یک خبر شده است


    عطر نیلی آسمان برداشت

    دستهایی که بال و پر شده است


    ای بزرگ قبیله ی دریا

    مرد شب های روشن صحرا


    قصه ی خواب کودکان حسین

    ذکر نجمه، رباب با لیلا


    میرسد از کنار گهواره

    لای لای عمو عمو سقا


    وقت رفتن برای آب انگار

    میرود طور، حضرت موسی


    تا که می آید از شریعه ببین

    باز هم میشود سرش دعوا


    همه ی کودکان به دورش جمع

    بوی اسفند میکند غوغا


    به پناهش همه پناهنده

    همه حتی امام عاشورا


    شرف تامّ و تمام شرف

    کیست این شرزه شیر شاه نجف


    خویش را قبله گاه عالم کرد

    زره اش را به سینه محکم کرد


    شه پری جای پر به خوودش زد

    پری از جبرئیل را کم کرد


    آسمانی فرشته بوسه زدش

    تا به دستش عقیق خاتم کرد


    با دو دستش علی اصغر را

    بین گهواره اش معمّم کرد


    پیش زینب رسید و رخصت خواست

    سر به زیر ایستاده سر خم کرد


    چادرش را کشید بر چشمش

    نخی از آن کشید و پرچم کرد


    خواست طوفان کند به هم ریزد

    ابرویش را دوباره درهم کرد


    برقی از نعل مرکبش برخاست

    همه ی دشت را جهنم کرد


    لرزه انداخته به عزرائیل

    آسمان گرم شد زمین دم کرد


    به رجز گفت نام زهرا را

    زد گره دستمال مولا را


    از میان غبار می آید

    کوهی از اقتدار می آید


    از سر و وضع دشمنان پیداست

    مردی از کارزار می آید


    میمینه میسره همه چشم است

    چقدَر با وقار می آید


    چشم ها خیره و دهان ها باز

    مثل یک آبشار می آید


    تیغ نه یک نگاه تو کافی ست

    تا که وقت شکار می آید


    دلِ تیغت گرفت بین غلاف

    ذوالفقارت به کار می اید


    بانگ تکبیر میرسد به حرم

    نعره ی الفرار می آید


    دختری مژده داد: عمو آمد

    گفته بودم بهار می آید


    آسمان زیر چکمه های عموست

    این صدا این صدای پای عموست


    نیتی کرد و مشک را برداشت

    جگری پاره آب آور داشت


    میرود علقمه وَ میسوزد

    به لبش روضه های مادر داشت


    روضه هایی که مجتبی میگفت

    حرف هایی که روز آخر داشت:


    کوچه ای بود کوچه ای سنگی

    کوچه ای که دو تا کبوتر داشت


    دست صیاد راه آن را بست

    کینه ی بدر و بغض خیبر داشت


    مادری روی خاک ها افتاد

    پیش طفلی که دست بر سر داشت


    پای چشمش نشان دستی بود

    خون تازه به روی معجر داشت


    غم گل های پرپر او را کُشت

    عاقبت داغ مادر او را کُشت


    ...دستش افتاده سر دوتا شده است

    با امیر حرم چه ها شده است


    تیر آنقدَر خورده بر بدنش

    چقدَر مثل نخل ها شده است


    بر سرش آمده برادر وای

    کمرش را گرفته تا شده است


    تیری از دست حرمله بدجور

    بین چشم دریده جا شده است


    قامتش آب رفته اما نه

    عضوهایی از او جدا شده است


    زره اش تکه تکه غارت رفت

    بدنی مانده نخ نما شده است


    حرم از سیل خنده ها فهمید

    دختری دست بر دعا شده است


    زود از گوش دختران حرم

    هر دوتا گوشواره وا شده است


    کار زینب شروع شد دیگر

    خشک شد شیر مادر اصغر


    ***

    رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

    هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

    پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !

    یک جبل الرحمه از برابر من رفت

    نیست کمر درد من به خاطر اکبر

    دردم از این است که برادر من رفت

    گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

    عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

    بسکه بلند است هلهله به گمانم

    کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

    زود زمین خوردن من علتش این است

    تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

    چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

    وای چها بر تو ای برادر من رفت

    خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

    وای ابوالفضل رفت..... معجر من رفت

    گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

    زودتر از رفتن تو مادر من رفت

    رفتی با رفتن تو دست حرامی

    تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

    طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

    فکر کنم دیده آب آور من رفت

    جان حسین - روی نیزه باش مراقب

    ديدي اگر كه سمت كوفه خواهر من رفت

    ***

    ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

    مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

    مژهای تو خودش لشکری از طوفان است

    تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

    دیدم از دور که با نیزه بلدت کردند

    بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

    گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای

    صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

    بهترین کار تو این است که دستت نزنم

    دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

    شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه

    قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

    مادرم مادر تو - مادر تو مادر من

    گریه ی مادر من - مادر تو می ریزد
    ***

    افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

    خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو

    لشکر به قامت خم من خنده می کند

    شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

    لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است

    گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

    مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی

    تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

    یک جور می دهیم جواب سکینه را

    باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

    من قول می دهم که به رویت نیاورد

    که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

    اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را

    خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

    ام البنین نیامده زهرا که آمده

    بی دست من به خاطر زهرا بلند شو
    ***

    سردار سرشکسته ی درخون شناورم

    بعد از تو وای بردل من... وای بر حرم


    حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال

    باور نداشتم که بخوانی برادرم


    با این نگاه زخم مکن التماس من

    باشد برای خیمه تنت را نمی برم


    تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده

    باید که تیر را ز نگاهت درآورم


    تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید

    آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم


    دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد

    خشکید ابر گریه چشمان اصغرم


    طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت

    وای از عدو... وای عمو... وای معجرم


    حالا که راحت است خیالاتشان ببین

    دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم
    ***

    می رود جان ز تنم با نفس آخر تو

    کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

    خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد

    شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

    دیدن تو سر پا معجزه ای می خواهد

    وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو

    باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟

    ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو

    تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من

    منم و خجلت از روی تو و مادر تو

    شده دعوا به سر ذبح تو ای شیر علی

    بی حساب است و عدد جایزه های سر تو

    راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

    باورت گشت بود مادر من مادر تو *

    یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام

    با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!
    ***

    تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت

    از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

    تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست

    پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

    کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا

    با آبروی ریخته ات آبرو گرفت

    شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید

    این آفتاب بود که با ماه خو گرفت

    دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی

    وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت

    خیلی گران تمام شد این آب خواستن

    یک مشک از قبیله ي ما یک عمو گرفت

    از آن به بعد بود صداها ضعیف شد

    ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت

    زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟

    دست کسی به کنج النگوی او گرفت

    در کوفه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت

    با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
    ***

    چقدر خواستنی نیست جان ِ بعد از تو

    بمانم و چه کنم در جهان بعد از تو


    اگر چه کـوهم اما همیشه می ترسم

    به هم بریزم با یک تکان بعد از تو


    چقدر خوب عزیزم! که رفتنی هستم

    وگرنه وای به من در زمان بعد از تو


    به خون تک تک رگ هام تشنه اند عزیز

    تمام اینهمه نامهربان بعد از تو


    تو نیستی و دقایق گدازه باران است

    و مانده ام من و آتشفشان بعد از تو


    زمین که از غم پشتش خمید جا دارد

    همیشه گریه کند آسمان بعد از تو


    فقط دعام بکن کم نیاورم ای عشق

    چه سخت می گذرد امتحان بعد از تو
    ***

    برسر نعش گل ام بنین غوغا شد

    همه گفتند:حسین بن علی تنها شد


    تا که حیرت زده در دشت دو دستت دیدم

    گفتم از یوسف من یک اثری پیدا شد


    صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله ها

    این چه شوریست که درلشگریان برپاشد


    تا که دیدم بدنت را کمرم درد گرفت

    خیز از جا و ببین پشت حسینت تا شد


    از بلندای قدت جای دو لب باقی نیست

    این همه تیر کجای بدن تو جا شد


    با چه بغضی زده این ضربه خدا می داند

    که ز فرق سر تو تا به ابرو واشد


    صورت تو اثر از چادر خاکی دارد

    گوئیا سجده تو بر قدم زهرا شد


    گوئیا لشگری از پیکر تو رد شده اند

    زیر پا خطبه ترویه تو امضا شد


    بین یک دشت تنت ریخته صاحب علمم

    صحنه قتلگهت علقمه نه دریا شد

    ***

    گل های خشک بی تو مسیحا ندیده اند

    لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اند


    برخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر

    طفلان من شکستن بابا ندیده اند


    برخیز تا که زود به سمت حرم رویم

    نامحرمان هنوز حرم را ندیده اند


    چشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر

    دیگر کبودی رخ زهرا ندیده اند


    این تیر را که خورده به چشمت حلال کن

    این تیرها که چشم دل آرا ندیده اند


    حالا بگو که دخترکانم کجا روند

    آن ها که غیر سایۀ سقا ندیده اند

    ***

    پیش فرات این همه دریا چه می کند؟

    این مشک روی شانۀ سقّا چه می کند؟

    تنها به خاطر گل روی سکینه است

    دریای التماس به دریا چه می کند

    مبهوت مانده بود "خدای فرشته‌ها

    مهریۀ مدینه در این جا چه می کند؟"

    نزدیک کردمت به لبم تا که بنگری

    روح بنفشه‌ایِ تو با ما چه می کند

    زخم عطش ضریح لبم را شکسته کرد

    حالا ببین که با لب گل ها چه می کند؟

    حالا میا به خیمه ببینم که هر دومان

    با موج هات فاطمه فردا چه می کند؟

    در این طرف صدای پریشان دختری

    بابا عمویم آن طرفِ ما چه می کند؟


    ***

    این که بر سینۀ خود داغ برادر دارد

    نتواند که سر از سینۀ تو بردارد

    تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند

    وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد

    می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی

    کمی آرام که در پای تو مادر دارد...

    ...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود

    ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد

    ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد

    آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد

    چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود

    بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

    چار كنجِ علم و بیرق و مشك و دستت

    وسعتی است كه این صحن مطهر دارد

    ***

    این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

    قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

    من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

    از شرم روی مادرِ اصغر زمین خورد

    هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی

    با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

    افتاد پای فاطمه از روی مرکب

    انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

    افتادن بی دست بد دردیست والله

    لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

    بر غیرتش برخورد زینب را ببیند

    از فکر این طفلانِ بی معجر زمین خورد

    وقتی زمین افتاد آن جا خوب فهمید

    که حضرت زهرا چگونه بر زمین خورد

    وقتی علمدارِ حرم از اسب افتاد

    دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

    صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس

    هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

    چون قصۀ دستان او فهمید مادر

    می گفت که چشمش زدند آخر زمین خورد
    ***

    زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

    مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن


    اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای

    هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن


    مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات

    یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن


    یک "ان یکاد" نذر خودت کن برادرم

    خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن


    یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من

    از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن


    دستت که قطع شد همشان جنگ جو شدند

    حالا جداجدا شده ای احتیاط کن


    ای وای حرمله سر زانو نشسته است

    مقصود تیرها شده ای احتیاط کن


    آهسته جابه جا شو و کم دست و پا بزن

    دیبای نخ نما شده ای احتیاط کن


    احساس می کنم پیِ طفلی ز روی نی

    خیره به انتها شده ای احتیاط کن


    ترسم بیفتی آخر عزیزم تکان نخور

    بد روی نیزه جا شده ای احتیاط کن

    ***

    غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است

    دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

    مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است

    در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

    آری ادبش را او از، ام بنین دارد

    صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

    از قامت او پیدا، روی پدرش باشد

    هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

    نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد

    خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

    شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس

    مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

    تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس

    لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

    در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس

    محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

    تا دست جدای او در، حشر عیان گردد

    هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

    ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی

    بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

    یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی

    بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

    از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم

    سر بر در میخانه، از عشق تو می كو

    ***

    امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد

    میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

    دو دست زخمی او ماند و طعنه ی تکبیر

    به یــاد مــنــزلت آیــه ی غــدیر افــتــاد

    چقدر شِدت ضرب عمود سنگین بود!

    دوبــاره چند تــرک بر دل کویــر افتاد

    نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:

    ببخش‎‏ْ، مشک حرم بین این مسیر افتاد

    چگونـه پیکـر او را بـه خـیـمه هـا ببرد؟

    حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد

    ***

    برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست

    با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

    این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو

    یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

    وقت غروب بعد تو و قاسم و علی

    دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

    آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو

    بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

    حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا

    این مشک پاره پاره برایم جواب نیست
    \
    ***

    غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت

    شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت

    این سو درون خیمه ی سیراب از عطش

    خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت

    عباس اگر چه دست کشید از دو دست خویش

    از یاری حسین علی دست بر نداشت

    زینب چه گونه باز شناسد برادران

    این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت

    درد و غمش تمامی از این بود که چرا

    یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت

    او هم چو کودکان حرم تشنه بود، آه

    اما دلش نیامد و یک جرعه بر نداشت

    او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را

    امّ البنین نخواند که دیگر پسر نداشت


    ***

    بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است

    كنار علقمه دعوا سر قمر شده است

    خدا كند كه به صورت ز زین زمین نخوری

    كه تیرِ مانده به چشمِ تو دردسر شده است

    مكش چنین به زمین پا برادرت آخر

    كنار پیكر تو دست بر كمر شده است

    تعادل تو به هم ریخت از عمود كه من

    تعادل قدمم از كفم به در شده است

    جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا

    تمام دور و برم لخته ی جگر شده است

    خداروشكر كه زینب نیامده تا كه

    ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است

    هزار اشاره یِ انگشت آمده سویِ

    قدِ غریبترینی كه مختصر شده است

    تو را به جان رقیه بلند شو برویم

    عدو سویِ حرمَ الله حمله ور شده است

    تمام كرب و بلا سوخت تا چنین گفتی

    حسین پهلویِ مادر شكسته تر شده است

    ز شرم، پیكر من را رها كن و بگذر

    چقدر مادرمان غیرتی سپر شده است

    نخواستم كه دگر نیزه را ببوسی با

    لبی كه از تریِ مشكِ آب تَر شده است
    از ترک های لبش دریا خجالت می کشد

    شرم هم دارد ازین سقا خجالت می کشد

    گوشه ای از علقمه کز کرده شیر کربلا

    از حضور حضرت زهرا خجالت می کشد

    حرمله گرم غرور و ناز، سقا غرق خون

    آسمان از رسم این دنیا خجالت می کشد

    پهلوان کربلا یک ساعته شد مو سفید

    بس که از شش ماهه مولا خجالت می کشد

    او شده بی بال و پر ، آقا شده قامت کمان

    او از آقا و از او آقا خجالت می کشد

    دارد از اینکه میان کوفیان بی وفا

    می گذارد شاه را تنها خجالت می کشد

    منزل آینده او یک مزار کوچک است

    علقمه از این قد و بالا خجالت می کشد

    ....بعد از ین عباس چل منزل به روی نیزه ها

    از نظر بر زینب کبری خجالت می کشد
    ***

    به نام آب ، به نام فرات نام شما

    من آفريده شدم كه كنم سلام شما


    نوشته‌اند به روي جبين ما دو نفر

    شما غلام حسين و منم غلام شما


    خوشا به حال پرو بال اين كبوترها

    گهي به بام حسين و گهي به بام شما


    تو آن هميشه امامي و ما همان مأموم

    به قامتي كه گرفتيم با قيام شما


    تو ماه بودي و نزديك آبها كه شدي

    تمام علقمه پا شد به احترام شما


    هزار باده ، هزاران پياله مي روئيد

    همينكه تير رسيد و شكست جام شما


    همينكه ناله‌ي ادراك اخايتان پيچيد

    شكست قامت طوبائي امام شما


    مسير علقمه را بوي انكسار گرفت

    چه حس بي رمقي بود در كلام شما


    به حال و روز بلنداي تو چه آوردند

    تمام علقمه پر گشته از تمامِ شما
    ***

    او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید

    از نگاه زینب کبری خجالت میکشید

    او صدا میزد امان نامه گرفتم قوم و خویش

    اوصدا میزد بیا... آقا خجالت میکشید

    او صدا میزد که باجان خودت بازی نکن

    حیدر کرببلا... اما خجالت میکشید

    یوسف ام البنین با کوهی از شرمندگی

    در کنار یوسف زهرا خجالت میکشید

    هضم این مطلب برایش سخت بود - از بچه ها

    تاغروب روز عاشورا خجالت میکشید

    تشنه بود اما به روی خود نمی آورد - خب

    هرچه باشد از غم فردا خجالت میکشید

    بچه ها از تشنگی در خیمه لَه لَه میزدند

    ساقی آب آور تنها خجالت میکشید

    فکر وذکرش بود پیش طفل معصوم رباب

    روزوشب با نغمه ی لالا... خجالت میکشید

    هَمُّ غَمَّ اش بود تا آب آورد در خیمه ها

    غصه اش این بود از مولا خجالت میکشید

    ***

    مشک سویی دست سویی پیکرش سویی دگر

    از صدای خنده ی اعدا خجالت میکشید

    تا صدا زد "یا اخا ادرک اخا..." ، آقا رسید

    اوخجل گردیده بود آنجا خجالت میکشید


    با تشکر فراوان برادر بزرگوار علیرضا خاکساری
    ***

    همین که نام بلندش کنار من پیچید

    میان هردو جهان اعتبار من پیچید

    شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

    ز بسکه ماه حرم در مدار من پیچید

    قرار بود خرابش کند امان نامه

    چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید!

    همین که رفت ،نشستم به روي دست زدم

    خدا به خیر کند!کاروبارمن پیچید

    دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت

    همین که تیربه مشک نگار من پیچید

    سرش که ریخت سر شانه اش،به دنبالش...

    صداي گریه ي بی اختیار من پیچید

    سر عمود سرش را به هر طرف می برد

    ز بسکه رفت و به گیسوي یارمن پیچید

    گه فرود که برگشت ،علتش این بود

    رکاب اسب به پاي سوار من پیچید

    کنار علقمه وقتی روي زمین افتاد

    صداش بیشتر از انتظارمن پیچید

    شکستنش کمرم را شکست و جار زدند

    قدم،قدم،خبرانکسارمن پیچید!

    ***

    خبر پیچید که سقا به هم پیچید

    کنار خیمه ها آقا به هم پیچید

    قمر افتاد و پشتش آفتاب افتاد

    همین جا بود عاشورا به هم پیچید

    سرش از سر بلندي بود،بالا بود

    عمود آن قدرها زد تا به هم پیچید

    نه،این مال زمین افتادن او نیست

    دو چشمانش همان بالا به هم پیچید

    نمی شد با عبا حتی تکانش داد

    زبسکه آن قد و بالا به هم پیچید

    تمام اتفاقاتی که انجامید

    همه یکجا شد و یکجا به هم پیچید

    چو آن ثقل عظیم افتاد روي خاك

    تمام خاك آن صحرا به هم پیچید

    هزاران چشم خیره-خیره تر می شد

    بساط دختر زهرا به هم پیچید

    زخیمه دختري فریاد زد:بابا......

    بیا که معجر زنها به هم پیچید!

    ***

    مشک بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شق‌القمر نشان بدهد

    تا که چشمش هزار معجزه را، بین خوف و خطر نشان بدهد

    شیهه در شیهه اسب وگرد وسوار،آسمان مکث کرده تا چه کند؟

    خیمه در خیمه گریه می شنود ، آب را شعله ور نشان بدهد؟!

    مشک لب‌تشنه گرم زمزمه شد، گریه‌های رقیه در گوشش

    تا که یک دشت لاله‌عباسی، غرق خون جگر نشان بدهد

    قبضه ی ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سر انگشتش

    کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد

    با خودش فکر می‌کند که فرات، عطش باغ را نمی‌فهمد

    می‌رود معنی شکفتن را، فوق درک بشر نشان بدهد

    همه ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، می‌خواهد

    خطبة شقشیقه‌ای دیگر،‌ با رجز‌ها مگر نشان بدهد

    ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظة بعثتی شگفت آمد

    سوره‌ای قطعه قطعه در دستش، رفت شق‌القمر نشان بدهد
    ***

    تا می شود زچشمه توحید جوگرفت

    ازدست هرکسی که نباید سبوگرفت

    توآبی وبه آب تورا احتیاج نیست

    پس این فرات بودکه باتو وضوگرفت

    کوچک نشد مقام تو نه...تازه کربلا

    باآبروي ریخته ات آبروگرفت

    شرم زیاد توهمه راسمت توکشید

    این آفتاب بود که با ماه خوگرفت

    دیگربراي اهل بهشت آرزوشدي

    وقتی عمودازسرتوآرزو گرفت

    خیلی گران تمام شداین آب خواستن

    یک مشک ازقبیله ما یک عموگرفت

    ازآن به بعدبودصداهاضعیف شد

    ازآن به بعد بود که راه گلوگرفت

    زینب شده شکسته غرورش،شنیده اي؟

    دست کسی به کنج النگوي اوگرفت

    درکوفه بیشتربه قدت احتیاج داشت

    باآستین پاره نمی شدکه روگرفت

    ***

    از سینه ی نیزه ها گذر می کردی

    مانند علی سینه سپر می کردی

    از خیمه که بانگ العطش می آمد

    تا ساحل علقمه خطر می کردی

    حیف از این قامت که بر خاک ارمید

    بشکند دستی که دستت را برید

    بر تنت گلزخم ها روییده بود

    در بیابان بوی خون پیچیده بود

    خاک و خون شد بسترت گویی چنان

    لاله ای از فرش گل خوابیده بود

    رفتی و دیگر به جسمم جان نیست

    خیمه ها از بعد تو ارام نیست

    رفتی و با رفتنت پشتم شکست

    با به خون اغشتنت قلبم گسست

    دریغا غم طفلا نم را دوانیست

    مرا کشتی شکست و ناخدا نیست
» بازگشت | تاریخ : 12 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 3 104 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA