فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار شب اول تا شب یازدهم محرم " شب هشتم" - جبهه فرهنگی آل طاها

    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
    ***
    در گيسويت دو صد غزل عاشقانه است
    دریــای مــهربانی تو بیکـــرانه است
    ای حضـــرت محمـــد کرب و بـلای ما
    امشب اویس من به سوی تو روانه است
    هرکس که دید حضرت تو ؛ مومنانه گفت
    مثل نبـــی اکرممــان چهار شانه است
    رمّان قــد توست نه کوتــاه نه بلنـــد
    یعنـــی همیشه فــال قد تو میانه است
    دلتنگی از دل همه ي اهل بیت رفــت
    ازبس گِــل وجود تو پیغمبرانه است
    هرچند حضرت علیِ اکبري شما
    سرتا قــدم جــوانی پیغمبری شما
    ای بهتــرین قصیــده ناب کتابمــان
    ارشــدترین برادر طفل ربابمــان
    نازل شو از عقاب كه ما تشنه ي توأييم
    ای اوّلین بهانه ي چشم پر آبمان
    پایین بیا ؛ هدایتمــان کن به خیمــه ها

    ای تا همیشه حضرت ختمی مآبمان



    ای سیب سرخ ؛ یک سبد انگور می خوری ؟

    یک خوشه نوش جان بکن عالی جنابمان



    پایین بیا وگرنه به خود لطمــه می زنم

    بیرون بیــار یکــدفعه از اضطرابمان



    آهسته رو وَ فرصت خیر العمل بده

    وقتــی برای بوســه زدن لااقل بده



    رفتی و داغ تو به دل خیمه ماند ؛‌ نه ؟

    از پای سیــد الشــهداء‌ را نشــاند،نه؟



    رفتی ولی چـــرا نفـــر اول حـــرم

    آیا کسی به معرکه ات می کشاند ؛‌ نه



    وقتی که از شکاف سرت خون تازه ریخت

    اسبت تو را ز کوچه ي نیزه رهاند‌؛ نه



    یک نیزه آمــد و صف شمشیر را شکست

    نزدیک شد و فاتحه بهر تو خواند؛ نه!



    آیا امام با همــه ي قطعــه قطعــه ات

    تنها تو را به خیمه ي گریه رساند ؛ نه



    افتــاده بــود روی ضــریــح مشبــکت

    تا اینکه عمه آمد و گیسو فشاند ، نه !



    هرگز نشد کنار تنت قطع ، ناله هاش

    تا اینکه تکّه تکّه تو را چید در عباش

    محسن حنیفی ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    تو را به دست گرفته به آسمان بدهد

    گل محمدي اش را به باغبان بدهد



    كه برگهاي تو را يك به يك جدا كردند

    بغل گرفته به زهرا تو رانشان بدهد



    بريد صوت تو را نيزه ي حسود كسي

    به روي حنجره ات آمده اذان بدهد



    تو را بريده بريده صداكند ... ولدَي

    اگر كه هلهله ها يك كمي امان بدهد



    بغل گرفته تو را و تن تو مي ريزد

    خودت بگو كه چگونه تو را تكان بدهد



    بلند شو پدرت را به خيمه برگردان

    وگرنه پيش تن زخمي تو جان بدهد



    بلند شو به لبش بوسه دوباره بده

    وگرنه بعد تو بوسه به خيزران بدهد

    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    خداحافظی اش سیل حرم را می برد

    راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

    نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

    دست غم نور چراغ سحرم را می برد

    سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

    زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

    یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

    ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

    سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

    تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

    تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

    قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

    چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

    باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند

    گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند



    این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند

    هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند



    وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند

    وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند



    دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم

    دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند



    وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت

    وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند

    حسن لطفی ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    به حرم تا که تو را از سفرت آورند

    پدر پیر تو را پشت سرت آوردند



    چقدر در سر راهم پر خونین دیدم

    چه بلایی به سر بال و پرت آوردند



    چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند

    در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند



    نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد

    لخته خون های گلویت خبرت آوردند



    پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم

    شانه های خم زینب پدرت آوردند



    تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر

    تکه تکه تنی از دور و برت آوردند



    آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر

    مادرت نیست بگویم پسرت آوردند

    وحید قاسمی ... شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    آفتاب غرور ایلت را

    با نگاهت به جنگ شب بردی

    زخم های جمل دهان وا کرد

    تا که نام «علی» به لب بردی



    تا که حرف علی وسط آمد

    تازه شد داغ نهروانی ها

    دشنه در دست، در کمین بودند

    فتنه ها، کینه ها، تبانی ها



    مکر صفین نقشه ای رو کرد

    تا دوباره سقیفه بُرد کند

    لشگر کوفه کوچه ای وا کرد

    تا علی را دوباره خُرد کند



    کوفه ازخشکی لبت دانست

    مست صهبای کوثری هستی

    نیزه ازعمد زد به پهلویت!

    چون که فهمید مادری هستی



    پیش چشمان باغبان؛ پاییز

    تبرش را به جان تاکِ انداخت

    قد و بالای دیدنی ات را

    چشم شور عرب به خاک انداخت

    علی ناظمی ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    خبر مرگ ز چشم نگران بدتر نیست

    یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست

    پدر پیر پسر مرده به مردن راضیست

    بی عصا هر که زمین خورده از آن بدتر نیست

    چقدر بر پدر پیر علی خندیدند

    زخم شمشیر هم از زخم زبان بدتر نیست

    هیچ جان کندنی از پاشنه بر خاک زدن

    با لب تشنه دم دادن جان بدتر نیست

    تازه بر تن زرهی داشت چنین پاشیدست!

    حدسم اینست سه شعبه ز سنان بدتر نیست

    دیدن این همه زخم و تنی اربا اربا

    از تماشای زنی ضجه زنان بدتر نیست

    بی برادر شدن زینب از اینجا شد پس

    یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست

    اشعار شب هشتم محرم ... شاعر گمنام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    ز دستم‌ مي‌ روي‌ اما صدايم‌ در نمي‌آيد

    دلم‌ ميسوزد و كاري‌ ز دستم‌ بر نمي‌آيد


    سرم‌ را مي‌گذارم‌ رويِ‌ كِتف‌ِ خواهرم‌ زينب‌

    الا اي‌ محرم‌ دردم‌ چرا اكبر نمي‌آيد


    اگر زينب‌ نمي‌آمد گريبان‌ پاره‌ مي‌كردم‌

    تحمل‌ مي‌رود اما شب‌ غم‌ سر نمي‌آيد


    اذان‌ گوي‌ دل‌ بابا، اذاني‌ ميهمانم‌ كن‌

    اگر چه‌ از گلوي‌ تو صدائي‌ در نمي‌آيد


    الا اي‌ سرو بي‌ همتا، عصاي‌ِ پيريِ‌ بابا

    به والله‌ سرم‌ ديگر از اين‌ بدتر نمي‌آيد


    تمام سعي خود را ميكنم اما نميدانم

    چرا اين تيرها از پيكر تو در نمي آيد

    حسن لطفی ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    بگو هنوز برایت کمی توان مانده

    بگو هنوز برای حسین جان مانده ؟



    فقط برای نمازی کنار بابا باش

    هنوز نیمه ای از روز تا اذان مانده



    چه میشود کمی این پلک را تکان بدهی

    چرا که چشم تو خیره به آسمان مانده



    کمر شکسته ام از حال و روز من پیداست

    عجیب برجگرم داغ این جوان مانده



    بیا به گریه ی این پیرمرد رحمی کن

    عصای من نشکن ،قامتی کمان مانده



    نسیم هم بدنت را به دست می گیرد

    شبیه مشت پری که در آشیان مانده



    شدی شبیه اناری که دانه دانه شده

    کمی به خاک و کمی دست باغبان مانده



    شبیه مادر من جمع میکنی خود را

    که بین پهلوی تو درد بی امان مانده



    چنان به روی سرت ریختند،ترسیدم

    هزار شکر که از تو کمی نشان مانده



    حساب آنچه که مانده است از تو مشکل نیست

    دوباره میشِمرم چند استخوان مانده



    تو را به روی عبا تکه تکه می چینم

    بقیه ی تو ولی دست این و آن مانده



    چقدر روی دو چشمت هلال ابرو هست

    برای بدر شدن ماه من زمان مانده



    چقدر تیغه لب پر ،میان دنده ی توست

    چقدر نیزه شکسته در این میان مانده



    تو را از این همه غم میکنم سوا اما

    هنوز داغی یک نیزه در دهان مانده



    قرار نیست پدر جان دهد کنار پسر

    هنوز قصه ی گودال و ساربان مانده



    قرار نیست فقط عمه ات بماند و من

    ببینی اش که میان حرامیان مانده



    کمی به روی سرم باشد و میان حرم

    که چند دختر نوپا به کاروان مانده



    بدون تو بدَود چند بار تا گودال

    ببیندم که نگاهم به آسمان مانده



    کمان حرمله تیری به سینه ام زده است

    به چند جا اثر نیزه ی سنان مانده



    نشسته شمر و عرق می چکد ز پیشانیش

    برای ضربه ی آخر نفس زنان مانده


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    گاهی همه به دور پسر جمع می شوند


    گاهی همه به دور پدر جمع می شوند



    این ها که دست و پای علی را گرفته اند

    هشتاد و چهار فاطمه سرجمع می شوند



    وقتی میان خیمه نشسته نشسته اند

    وقتی که میرود دم در جمع می شوند



    دارند این طرف چقدر می شوند کم

    دارند آن طرف چقدر جمع می شوند



    گیسوی خیمه ها همه آشفته می شود

    دور و برش که چند نفر جمع می شوند



    وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت

    وای از حسین دورش اگر جمع می شوند



    یک طور میزنند علی را که بعد از آن

    شمشیرهای تیز دگر جمع می شوند



    خیلی تلاش می کند آقا چه فایده

    این تکه تکه هاش مگر جمع می شوند



    یک عده ای به دور پسر گریه می کنند

    یک عده ای به دور پدر جمع می شوند
    رضا حمامی ... اشعار شب هشتم محرم


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    چگونه روضه نخواند دلي كه تنها شد

    چگونه راه رود آنكه قامتش تا شد


    عصاي دست مني روي خاك افتادي

    ز جاي خيز كه پير از غم تو بابا شد


    چقدر پاي تو اي سَرو، خونِ دل خوردم

    كه تا بزرگ‌ شدي قامت تو رعنا شد


    به خيمه روضه ی غم ميكند به پا زينب

    كه داغ اول اين دشت سهم ليلا شد


    بلند تا به كنار تو يا علي گفتم

    به نام فاطمه درخيمه‌ها چه غوغا شد


    براي بوسه ي روي تو غبطه ها خوردم

    عجب كه فرصت آن اينچنين مهيا شد


    نگاه من به لب توست تا سخن گويي

    ولي به جاي لبت زخم صورتت واشد


    كنار پهلوي از نيزه‌ها شكسته ی تو

    دوباره تازه در اين دشت داغ زهرا شد


    دلم تنوره ی داغ است با لب خشكت

    بريز آب بر اين آتشي كه برپا شد


    ز تشنگي به حرم بسكه آب گفتي آه

    ز شرم آه توخون ديده‌هاي سقا شد
    اشعار شب هشتم محرم شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***


    فروغ ِ چشم من از چشم نيزه ها افتاد


    عصايِ پيري من زير دست و پا افتاد





    عزيز ِ يوسفِ من چنگ گرگها حس كرد


    زبس كه رونق يعقوب ِ قصه ها افتاد

    به زخم نيزه اي از روي اسب از پهلو


    مرا به خاك جگر گوشه ريخت تا افتاد





    كسي كه بين ِ مژه كرده ام بزرگ آيا


    چنين ز هم شده پاشيده در عبا افتاد





    زدم بهم كف افسوس و زانويم تا خورد


    دلم شكسته و در ورطه ي بلا افتاد





    نماز ظهر مرا پس اذان نخواهي گفت!؟


    گلو بريده لبِ خشك ات از صدا افتاد





    ذبيح ِ من! ز برت با خداست برخيزم


    به جان ز داغ ِ غمت شعله ي عزا افتاد





    نشست چين و چُروكي به رخ كه ميبينم


    ترك به ماه جبين تو از قفا افتاد





    نه قطعه قطعه فقط... نقطه نقطه ات كردند


    تنت به پهنه ي اين دشت تا كجا افتاد





    خدا كُنَد كه خطاي نگاهِ من باشد


    كه از تمام تنت چند تكه جا افتاد





    ميان هلهله و خنده ها كم آوردم


    به سانِ محتضري كه ز تن وَ پا افتاد





    بلند شو پسرم كه دو چشم نامحرم


    به خاكِ چادر ناموس كبريا افتاد

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام




    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***



    هر كجا مينگرم جسم تورا ميبينم

    صد علي اكبر ِ ديگر به خدا ميبينم


    قول دادي كه مرا مثل عصايم باشي

    حال بر رويِ زمين چند عصا ميبينم



    تا كه گفتي علي ام سنگ به سمتت آمد

    مثل مادر رويِ پهلوي تو پا ميبينم



    تو نبي بودي و اكنون به رويِ لبِ تو

    مانده ام جايِ رَدِ نعل چرا ميبينم!!!


    خواهرم آمده از خيمه كه من جان ندهم

    عمه ات را تو ببين بين ِ كه ها افتاده


    سید هاشم وفایی ... شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    گلی که در چمن حُسن امتحان می داد

    خبر ز رویش گل های ارغوان می داد

    تجلیات نبی را به چهره اش دیدند

    فروغ و جلوه ز نورش به کهکشان می داد

    کلام وحی به روی لبش چو گل می کرد

    ملاحت سخنش جلوه بر بیان می داد

    در آبشار صدایش نسیم زمزمه بود

    صدای او به دل ناتوان، توان می داد

    جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت

    مرام او ره توحید را نشان می داد

    به نغمۀ "او لسنا علی الحق" از لب خود

    به باغ صدق و صفا رنگ جاودان می داد

    به دشت کرب وبلا تا گذاشت پا این گل

    تمام دشت بلا نکهت جنان می داد

    دوباره روح دگر بر نماز و دین بخشید

    به صبحگاه شهادت چو او اذان می داد

    میان عرصۀ عشق و شرف چنان کوشید

    که درس غیرت و مردی به عاشقان می داد

    صدای یا ابتای گل بهشت حسین

    خبر ز فاجعۀ غم به باغبان می داد

    طنین گرم وداعش شرر به دل می زد

    صدا و نغمۀ او عرش را تکان می داد

    گلی که جای لبان حسین بر لب داشت

    فتاده بود به روی زمین و جان می داد

    زمان دوباره بهم ریخت چون حسین آمد

    زمین عنان دلش را به آسمان می داد

    کنار آن گل صد برگ پرپر افتاده

    مگر که اشک به چشمان او امان می داد

    جمال حق به جمال پسر چو رخ بنهاد

    هماره بوسه بر آن لعل خونفشان می داد

    اگر که زینب او از حرم نیامده بود

    گمان کنم که «وفائی» حسین جان می داد


    محمد رسولی ... شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام








    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***



    تپش ِ نبض ِ جهان از ضربان افتاده

    به رویِ خاک نه یک تن که جهان افتاده



    دشت در بُهت فرو رفته و ساکت شده است

    چرخ وامانده و از دور ِ زمان افتاده



    یک طرف جسم که نه، سایه‌ای از جسم علی

    در کنارش پدری گریه کُنان افتاده



    یک طرف پیکر بی‌جان و کمی آنسوتر

    سپر و نیزه و شمشیر و کمان افتاده



    برگ‌ریزانِ قدش طعنه به پاییز زده است

    هر طرف پیکرش از بادِ خزان افتاده



    گوهر سرخ نشسته به لب او خون است

    که برون از صدفِ سرخ دهان افتاده



    زیر پا له نشود شاخه اگر پیر افتاد

    چه توان کرد زمانی که جوان افتاده؟

    سعید توفیقی ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

    پيش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت

    مأذنه كرببلا بود و اذان سر مى‏داد

    بر لبش نغمه تكبير و به ميدان مى‏رفت

    بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

    زير قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

    زينب اسپند به كف داشت و دل مى‏سوزاند

    يوسف كرببلا جانب كنعان مى‏رفت

    اشك مى‏ريخت به پشت سر او آب نبود

    به بيابان بلا، جان سليمان مى‏رفت

    دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

    گوئيا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

    صفحه اول ايثار، چو مى‏خورد ورق

    مصحف عشق سوى صفحه پايان مى‏رفت

    گيسويش در طيران بود و به دستان نسيم

    دست از دل شده با موى پريشان مى‏رفت

    پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

    آب مى‏كرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

    رفت ميدان و دل شاه دگر بار شكست

    لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شكست

    دست بر گردن مركب سوى بازار آمد

    يوسف كرببلا رونق بازار شكست

    هركه با هرچه به كف داشت خريدارش شد

    عضو عضو بدن آن بت عيار شكست

    نيزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند

    بى صف آمد يكى و پهلوى آن يار شكست

    نرخ شمشير چه سنگين و گران بود كزان

    باز هم فرق سر حيدر كرار شكست

    ناله سرداد و سرآسيمه شه آمد به سرش

    دلش از ديدن آن منظره بسيار شكست

    پاى بر روى زمين مى‏زد و بابا مى‏گفت

    دل خورشيد از اين واقعه صد بار شكست

    يك طرف قطعه‏اى و قطعه ديگر طرفى است

    زين مصيبت الف قامت دلدار شكست

    بر سر نعش على غصه ز جان سيرش كرد

    لرزه افتاد به زانو و زمين گيرش كرد

    حسن لطفی ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    علی اکبر که بر زمین افتاد

    آسمان، آفتاب را گم کرد

    آن چنان زخم روی زخم آمد

    که عدو هم حساب را گم کرد

    خواست تا خیمه پَر کشد اما

    شیر زخمی عُقاب را گم کرد

    پدر آمد به یاری اش برود

    من بمیرم ، رکاب را گم کرد

    پسر بوتراب ، بین تراب

    نوه ی بوتراب را گم کرد

    جلد قرآن خویش پیدا کرد

    برگه های کتاب را گم کرد
    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است

    نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

    سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم

    ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

    مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد

    تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

    خواستی این پدر پیر خضابی بکند

    خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

    نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم

    خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

    گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون

    از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

    تکه های جگرم هر طرفی ریخته است

    همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

    بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد

    دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است



    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    قصد کرده است تمام جگرم را ببرد

    با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد

    من همین خوش قد و بالای حرم را دارم

    یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟

    دسترنج همه ی زحمت من این آهوست

    چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد

    این چه رسمی ست پسر جای پدر ذبح شود

    حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد

    تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش

    می شود باد برایش خبرم را ببرد

    نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت

    قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد

    ***

    جان من، قول بده دست به گیسو نبری

    مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد

    تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم

    چه نیازی ست کسی محتضرم را ببرد

    دست و پا گیر شدم، زود زمین می افتم

    یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد

    همه سرمایه ام این است که غارت شده است

    هر که خواهد ببرد جنس حرم را... ببرد

    صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد

    صد علی داد به من تا که سرم را ببرد

    وحید قاسمی ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    به دست باد نده ، اختيار گيسو را

    نوشته اند به پاي تو اين هياهو را


    شكوه تو غزلم را به باد خواهد داد

    عزيز! دست كه دادي ترنج و چاقو را


    خوشم به جبر، مسلمان چشمتان باشم

    بكش به روي دلم ذوالفقار ابرو را


    بمان پناه حرم، معجري هراسان است

    مگر نمي شنوي هق هق النگو را !؟


    به پيري پدرت رحم كن! ز جا برخيز

    عصا به دست بده اين خميده زانو را


    كنار داغ تو، داغ مدينه را كم داشت

    خدا كند كه نبيند شكاف پهلو را

    اشعار شب هشتم محرم

    روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

    راه می رفت و همه چشم ترم را می برد


    نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم

    دست غم نور چراغ سحرم را می برد


    سنگها در تپش آمدنش بی صبرند

    زیر باران همه ی بال و پرم را می برد


    یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش

    ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد


    سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد

    تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد


    تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری

    قطعه ای از قطعات جگرم را می برد


    چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا

    باد می آمد و عطر ثمرم را می برد

    اشعار شب هشتم محرم

    روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    چشم هایت اقتدار بی مثال نیل بود
    یا که اقیانوسی از بال و پر جبریل بود
    زیر باران نگاهت قلب لیلا می تپد
    بی حضورت کار و بار عاشقی تعطیل بود
    از صدای نبض خیمه خوب فهمیدم دلت
    تکیه گاه استوار و محکم این ایل بود
    لحظه ای در کوچه ی دلتنگی من صبر کن
    گر چه سر تا پای تو در سایه ی تعجیل بود
    جزء جزء مصحف صد پاره ات را خوانده ام
    شیوه ی روخوانی من شیوه ی ترتیل بود
    ***
    می گذارد چهره بر رخسار اکبر ساعتی
    این غروب جان گداز ذبح اسماعیل بود



    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    روضه حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    وقت وداع ازحرم نگاه پدرها

    ملتمسانه تر است پشت پسرها

    آه ، پدرهای خسته ، آه ، کمرها

    آه ، پسرهای رفته ، آه ، جگرها


    می رود و یکصدا به گریه می افتند

    پشت سرش خیمه ها به گریه می افتند


    کیست که خاکش بوي گلاب گرفته

    اینکه برایش ملک رکاب گرفته


    بهر شهادت چنان شتاب گرفته

    زودتر از دیگران جواب گرفته


    سرکشی عشق او مهارندارد

    بسکه به شوق آمده قرار ندارد


    باز نمایان شده جلال پیمبر

    بازتماشا شده جمال پیمبر


    پرده بر انداخته کمال پیمبر

    اینکه وصالش بود وصال پیمبر


    سمت عدو نه علی اکبرخیمه

    می رود ازخیمه ها پیمبرخیمه


    حیدرکرارشد،زمان خطرگشت

    لشگرکوفه تمام مثل سپرگشت


    ریخت بهم دشت را و موقع برگشت

    ضرب عمودي که خورد،واقعه برگشت


    خون سرش بر روی عقاب چکید و ...

    راه حرم را ندید و شیهه کشید و ...


    آن بدن از جفاشکسته ترین را

    آن بدن له شده به عرشه ي زین را


    برد سوي دیگري ،شکسته جبین را

    لشگر آماده نیزخواست همین را


    وای که شمشیرها محاصره کردند

    ازهمه سو تیرها محاصره کردند


    بی خبرانه زدند،بی خبرافتاد

    خوب که بیحال شد زپشت سرافتاد


    در وسط قتلگاه تا پسر افتاد

    درجلوي خیمه گاه هم پدرافتاد


    واي گرفتند از دلم ثمرم را

    میوه ي باغ مرا،علی،پسرم را


    آه از این پیرمرد خسته،شکسته

    سمت علی می رود شکسته،شکسته


    آمد و دیدآن تن خجسته،شکسته

    در بدنش نیزه دسته دسته،شکسته


    کاش جوانان خیمه زود بیایند

    یاري این قیامت شکسته نمایند
    یاسر حوتی ... اشعار شب هشتم محرم، اشعار روضه علی اکبر علیه السلام


    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    الوداع گفت و رفت و بابا ماند

    بین تن ها، امام تنها ماند

    سر لیلا هوای مجنون داشت

    چشم مجنون به پای لیلا ماند

    موج می خورد بر لب ساحل

    موج برگشت و... لیک دریا ماند

    علی اکبر علی و اکبر شد

    جمله اش رفت و حرف او جا ماند

    با زره رفت و با عبا بر گشت

    ردی از خاک خون به صحرا ماند

    خواهر آمد برادرش را برد

    تکه های پیمبر اما ماند

    پیکرش زیر سم مرکب و... سر

    روی نیزه برای فردا ماند

    بعد از این داغ در دل گودال

    رمقی از حسین آیا ماند؟!


    ***

    جاری عبور كردی و نم نم شدی علی

    از خاك می خروشی و زمزم شدی علی


    چه مادرانه دور تو می گشت خواهرم

    با دست های عمه مُعَمَم شدی علی


    بعدش دوباره مثل همان سالهای قبل

    آیینه ي رسول مُكَرَم شدی علی


    پیغمبرانه رفتی و زیر نزول تیغ

    مثل شروع سوره ي مریم شدی علی


    تا از میان معركه پیدا كنم تو را

    گیسو به باد دادی و پرچم شدی علی


    معراج ذوالفقاری و پهلو شكافدار

    زهرا،نبی،علی؛همه با هم شدی علی


    زخمی، شكسته ،خورد شده ،ذره ذره ،ریز ريز

    یكجا تمام آنچه كه گفتم شدی علی


    من از تنت هر آنچه كه شد جمع كرده ام

    ای وای بر دلم! چقدر كم شدی علی

    ***

    لاله کاری شده است این بدنم

    باغی از لاله در بدن دارم

    مثل بازِ شکاری آمده ای

    تابه ببینی چه در دهن دارم!؟

    لخته ی خون میان راه گلوست

    کمکم کن کمی سخن دارم

    حلقه ی دشمنان به دور سرم

    به لبم هی "نزن، نزن" دارم

    جوشن ام چون که پاره پاره شده

    به تن از خاک و خون کفن دارم

    من علی اکبرم ببین بابا

    باغی از لاله در بدن دارم



    ***

    برسان زود جوانان حرم را عباس

    كه بيارند به خيمه پسرم را عباس


    دسترنج ِ همه ي عمر مرا باد تكاند

    جمع كن روي عبايم ثمرم را عباس


    به زمين ميزندم...،داغ جوان سنگين است

    پس بگير از دو طرف زير پرم را عباس


    زخم تيري كه قرار است نصيب تو شود

    كاش ميدوخت به هم چشم ترم را عباس....


    ....تا نميديدم از اين سوي به آن سوي زمين

    پخش كردند تمام جگرم را عباس


    زانويم تا شده اما به تو پشتم گرم است

    نشكند كاش بلايي كمرم را عباس


    اكبرم رفت تو هم گر بروي از دستم

    پس به كي بسپرم اين اهل حرم را عباس


    بعد آن دير نباشد كه ببيند زينب

    پنجه اي چنگ زده موي سرم را عباس



    ***

    که گفته بال کبوتر اضافه آمده است

    فقط ز جسم تو یک سر اضافه آمده است

    برای کشتن تو چون که چون پیامبری

    کمان به دست دو لشگر اضافه آمده است

    یکی خمیده چو زهرا و دیگری لیلا

    چرا کنار تو مادر اضافه آمده است

    فقط به روی عبا وقت جمع کردن تو

    چه قدر پاره ی پیکر اضافه آمده است




    ***

    بر زانو آمده پسرش را صدا كند

    شاید جراحت جگرش را دوا كند

    گر چه جگر نداشت نگاهش كند ولی

    بالین او نشسته پسر را صدا كند

    لكنت گرفته پیر جوان مُرده حق بده

    سخت است واژۀ پسرم را ادا كند

    آمد به پا بلند شود، خورد بر زمین

    مجبور شد كه خواهر خود را صدا كند

    كارش به التماس كشیده ولی چه سود

    باید حسین چند عبا دست و پا كند

    مثل انارِ دانه شده ریخت بر زمین

    وقتی ز خاك خواست تنش را جدا كند

    تا خیمه گاه جمع جوانان به خط شدند

    شاید كه تكه تكه تنش جا به جا كند

    تا دید خواهر آمده شد غصه اش دو تا

    حالا عزا گرفته چه سازد چه ها كند

    كم نیست چشم خیره سر و شوم و بد نظر

    ای كاش می شد این همه لشگر حیا كند

    می كوشد از میانِ تبرها و دشنه ها

    حتی ز رویِ تیغ، علی را سوا كند

    درگیر بود ساقۀ نیزه به سینه اش

    راهی نبود تا گرۀ بسته وا كند

    كتفش ز جایِ ضربِ تبر باز مانده است

    هر ضربه آمده كه یكی را دو تا كند

    بدجور دوخته اند سرش را به رویِ خاك

    باید شروع به كَندن سر نیزه ها كند

    مانند خاك روی زمین پخش شد تنش

    طوری زدند آرزوی بوریا كند
    ***

    برای آنکه بخیزد کمی تقلا کرد

    نداشت فایده از نو به خاک و خون جا کرد


    دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت

    غریب کرببلا را کمی تماشا کرد


    پدر کنار تن او چو ابر می بارید

    به اشک و زمزمه آقا عجیب غوغا کرد


    گذاشت صورت خود را به صورت اکبر

    دوباره مرگ خودش را زحق تمنا کرد


    دل امام در عالم به یک نظاره شکست

    ببین که زخم قدیمی چگونه سر وا کرد


    به یاد پهلوی زخمی مادرش افتاد

    همین که پهلوی خونین او تماشا کرد


    کسی ز خیمه رسید و به روی خود می زد

    کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد


    ...بیا برادر پیرم به خیمه بر گردیم

    امام مرده ی خود را دوباره احیا کرد
    ***

    خبر آمد كه یلی می آید

    فاتح بی مثلی می آید

    خبر آمد قمری می آید

    روبهان! شیر نری می آید

    تا نگشتید در این بیشه شكار

    بهترین راه؛ فرار ست فرار

    تا كه عطر خوش كوثر آمد

    همه گفتند پیمبر آمد

    همه گفتند كه عیار آمد

    از نجف حیدر كرار آمد

    همه گفتند كه اكبر آمد

    اسد الغالب دیگر آمد

    ماتِ آن ماه منور گشتند

    چند گامی به عقب برگشتند

    بسم رب الشهداء...لب وا كرد

    رجزش ولوله ای برپا كرد

    بانگ زد: باد به غبغب دارید

    بی جگرها! دو سه مَرحَب دارید!؟

    آمدم فاتحِ میدان باشم

    وسطِ معركه طوفان باشم

    غیرتم در ره دین می كوشد

    در رگم خون علی می جوشد

    نه! حسین بن علی تنها نیست

    تشنه لب هست، ولی تنها نیست

    از شراب علوی لب تر كرد

    كربلا را جملی دیگر كرد

    كفر را حمله ی او شاكی كرد

    خودمانیم چه كولاكی كرد!

    تیغ در دست چه غوغا می كرد!

    دشت را محشر كبری می كرد

    هنر طایفه را از بَر بود

    كربلا آینه ی خیبر بود

    كوفیان ماتِ قلندر بودند

    عَمرُوَد ها همه بی سر بودند

    تیغ می زد به عدو جانانه

    مثل عباس چه استادانه !

    سبك جنگاوری اش مبنا داشت

    به اباالفضل شباهت ها داشت

    درس خود، خوب و نكو پس دادش

    آفرین گفت به او استادش

    ضربه ی تیغ به فتوا می زد

    عوض سیلیِ زهرا می زد

    شاهد رنج و غم زهرا شد

    كوچه ای تنگ برایش وا شد

    از چپ و راست به او ضربه زدند

    بی كم و كاست به او ضربه زدند

    همه جا بوی مدینه پیچید

    شمر را شكل مغیره می دید

    بی هوا نیزه به پهلوش زدند

    دشنه و تیغ به بازوش زدند

    هر كه با هر چه دمِ دستش بود

    زد بر آن آینه ی خون آلود



    اشعار شب هشتم محرم

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    کیست که خاکش بوی گلاب گرفته

    این که برایش ملک رکاب گرفته

    بهر شهادت چنان شتاب گرفته

    زودتر از دیگران جواب گرفته


    سرکشی عشق او مهار ندارد

    بس که به شوق آمده قرار ندارد


    باز نمایان شده جلال پیمبر

    باز تماشا شده جمال پیمبر

    پرده بر انداخته کمال پیمبر

    اینکه وصالش بُود وصال پیمبر


    سمت عدو نه علی اکبر خیمه

    می رود از خیمه ها پیمبر خیمه


    حیدر کرار شد، زمان خطر گشت

    لشگر کوفه تمام مثل سپر گشت

    ریخت بهم دشت را و موقع برگشت

    ضرب عمودی که خورد، واقعه برگشت


    خون سرش بر روی عقاب چکید و...

    راه حرم را ندید و شیهه کشید و...


    آن بدن از جفا شکسته ترین را

    آن بدن له شده به عرشه ی زین را

    برد سوی دیگری، شکسته جبین را

    لشگر آماده نیز خواست همین را


    وای که شمشیرها محاصره کردند

    از همه سو تیرها محاصره کردند


    بی خبرانه زدند، بی خبر افتاد

    خوب که بی حال شد ز پشت سر افتاد

    در وسط قتلگاه تا پسر افتاد

    در جلوی خیمه گاه هم پدر افتاد


    وای گرفتند از دلم ثمرم را

    میوه ی باغ مرا، علی، پسرم را


    آه از این پیرمرد خسته، شکسته

    سمت علی می رود شکسته، شکسته

    آمد و دید آن تن خجسته، شکسته

    در بدنش نیزه دسته دسته، شکسته


    کاش جوانان خیمه زود بیایند

    یاری این قامت شکسته نمایند

    ***

    صبحت از داغ تو بابا جگری می خواهد

    لب خشک از عطش و چشم تری می خواهد

    آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم

    نوجوانی ست که مهر پدری می خواهد

    کاش می خواستم از تو دو زره برداری

    این همه نیزه علی جان سپری می خواهد

    نگران سر خود باش که این لشگر کفر

    باز هم معجز شق القمری می خواهد

    تیرها زودتر از من به تنت بوسه زدند

    خُرد شد آینه ات شیشه گری می خواهد

    نیست از جسم گلت چیز زیادی در دست

    نه عبا، پارچه ی مختصری می خواهد

    کاملاً یافت نشد هر چه تفحص کردیم

    بردنت حوصله ی بیشتری می خواهد

    باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب

    قول صبر از پدر محتضری می خواهد

    ***

    پا بر زمين نكش، جگرم تير مي كشد

    اي نور ديده، پلك ترم تير مي كشد


    گفتم عصاي پيري من مي شوي، نشد

    ياري رسان مرا، كمرم تير مي كشد


    اي ميوه ي دلم چقدر آه مي كشي!

    اين سينه از غمت پسرم، تير مي كشد


    با خود نگفتي آخر از اين دست وپا زدن

    قلب شكسته ي پدرم تير مي كشد!؟


    پهلوي تو چه زود مرا تا مدينه برد

    زخمي كبود در نظرم تير مي كشد


    من خيزران نخورده لبم درد مي كند

    از بس دهان نوحه گرم تير مي كشد


    اي پاره ي تنم چقدر پاره پاره اي

    با ديدنت علي جگرم تير مي كشد
    ***

    تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده

    داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده


    دارد به عرش می رسد اشراق سینه ات

    آه ای نبی، زمان عروجت مگر شده؟


    وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست

    زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده


    داری مرا کنار خوت می کُشی پسر

    حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده


    برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن

    با نیشخند حرمله ی دربدر شده


    اینها برای هرچه علی نقشه داشتند

    نامت اسیر بغض هزاران نفر شده


    گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن

    هرکس که داشت کینه ی زهرا خبر شده


    تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد

    از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده


    وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی

    معلوم شد چقدر تنت مختصر شده

    شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

    ***

    گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند

    گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند


    این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند

    هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند


    وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند

    وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند


    …دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم

    دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند


    وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت

    وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند




    ***

    خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

    جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

    لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز

    شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

    این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود

    بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

    هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است

    جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

    خشکم زده کنار تو و خنده هایشان

    خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

    ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام

    گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

    باید کفن به وسعت یک دشت آورم

    در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

    حجله گرفته پای تنت مادرم ببین

    اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود


    ***

    زجا خیز ای گُل لیلا ، امیدم بیشتر گردد

    بگو بابا ، که نیروئی به زانو باز برگردد

    جوابم را نمیگوئی نگو ، اما نگاهم کن

    که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد

    به پای لاله ی سُرخم من آب از دیده پاشیدم

    ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد

    شده با خنده ها توأم ، صدای گریه ی زینب

    اگر آید ابوالفضلم ، عدو آرام تر گردد

    عبایم از بدن پُر شد ، زکه گیرم مدد یارب

    که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد

    به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم

    اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد


    ***

    با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند

    ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

    سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند

    این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

    وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی

    سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

    تابه حالا نشده بود جوابم ندهی

    وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

    چشم من تار شده به چه مداواش کنم

    یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

    عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد

    پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

    ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست

    این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند


    ***

    با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند

    ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

    سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند

    این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

    وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی

    سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

    تابه حالا نشده بود جوابم ندهی

    وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

    چشم من تار شده به چه مداواش کنم

    یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

    عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد

    پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

    ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست

    این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند


    ***

    انگار بنا نیست سری داشته باشی

    سر داشته باشی ، جگری داشته باشی

    انگار بنا نیست که از میوه ي باغت

    اندازه کافی ثمری داشته باشی

    انگار بنا نیست که ای پیر محاسن

    این آخر عمری پسری داشته باشی

    ای باد به زلف علیِّ اکبر ِ لیلا

    مدیون حسینی نظری داشته باشی

    میمیرم اگر بیش از این ناز بریزی

    بگذار که چندی پدری داشته باشی

    تو از همه ي آينه ها پيش تريني

    تكثير شدي بيشتري داشته باشي

    رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است

    از من تو نباید خبری داشته باشی؟

    بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم

    شاید بدن مختصری داشته باشی

    چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت

    تا پیکر پاشیده تری داشته باشی

    با نیم عبا بردن این جسم بعید است

    باید که عبای دگری داشته باشی
» بازگشت | تاریخ : 31 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 2 310 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA