فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار شب اول تا شب یازدهم محرم " شب ششم" - جبهه فرهنگی آل طاها

    اشعار شب ششم محرم
    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
    ***
    مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
    زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی
    وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
    تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
    از بس عزیز هستی واز بس که محشری
    بین قنوت زینب کبری دعا شدی
    دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت
    وقتی که از کنار عمویت جدا شدی
    بند رکاب حسرت پای تو را کشید
    تا راهی میانه ی دشت بلا شدی
    دانه به دانه موی عمویت سفید شد
    وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی
    در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و
    پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی
    یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و
    بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی
    تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و
    آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی
    آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد
    وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی

    محمد سهرابی ... اشعار شب ششم محرم


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    قد کشید و بلند بالا شد


    تا فلک پر زد و مسیحا شد



    به همین قدر اکتفا فرمود

    بند کفش اش نبست و موسی شد



    آب و آیینه را خبر بکنید

    رخ داماد عشق زیبا شد



    دست و پا زد که یعنی این جایم

    علت این بود زود پیدا شد



    طفل معصوم گفت تشنه لبم

    همه جا شرم مال سقا شد



    نوه ی مرتضی و فاطمه بود

    زائر مرتضی و زهرا شد



    صبح پایش رکاب را پس زد

    عصر قدش چو قد آقا شد



    چند ابرو اضافه بر رخ داشت

    یا سم اسب بر رخش جا شد؟



    ارباً اربا شد از درون بدنش

    این حسن زاده پور لیلا شد



    سخت پیچیده است پیکر او

    علت مرگ او معما شد



    قاتلی دور دست خود تاباند

    زلفش از پیچ بس چلیپا شد



    دست خط پدر غمش را برد

    یک دهه پیش از این گره وا شد



    بازویش زیر سم مرکب رفت

    دست خط مبارکی تا شد



    سنگ بازی شده است با سر او

    چون چو طفلان سوار نی ها شد



    سر مپیچ از عمو بده بوسه

    گردنت گر چه بی مدارا شد



    رو به قبله کند چگونه تو را

    بندهایت ز یکدگر وا شد


    موسی علیمرادی ... اشعار شب ششم محرم


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    ***

    نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده


    پر و بال نفسم را پر و بالت چیده



    هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد

    بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده



    نقل دامادی تو بود ؛مبارک باشد

    سنگ هایی که به روی سر تو باریده



    چه قدر خار به زخم بدنت می بینم

    چه قدر پیکر تو روی زمین چرخیده

    چه قدر موی تو در دور و برت ریخته است

    پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده

    نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند

    بس که از پیکر تو چشمه ی خون جوشیده



    چه قدر خاک نشسته به تنت، اما نه

    تن تو مثل غباری به زمین خوابیده



    هر کجا می نگرم زخم هلالی داری

    رختی از نقش سم اسب تنت پوشیده



    صفحه صفحه شده ای و به خودم می گویم

    این کتابی است که شیرازه ی آن پاشیده

    محمد فردوسی ... اشعار شب ششم محرم


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***



    آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

    یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

    با سیزده جام عسل آمد به میدان

    ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان



    باید که قبر خویش را آماده سازید

    در دل جگر دارید اگر بر او بتازید



    رفته به بابایش که این‌گونه شریف است

    از نسل پاک صاحب دین حنیف است

    قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است

    امّا خدایی او سپاهی را حریف است



    گوید به او عمّه: به بدخواه تو لعنت

    مه‌ پاره‌ ی نجمه! به بدخواه تو لعنت



    شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم

    آمد ولی در هیبت عباس، قاسم

    در بازوانش قدرت عباس، قاسم

    به‌ به که دارد غیرت عباس، قاسم



    عمّامه‌ ی او را عمویش با نمک بست

    مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست



    قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

    این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

    چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

    اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد



    ازرق کجا و شیر میدان خطرها

    قاسم بُوَد رزمنده‌ی نسل قمرها



    وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت

    یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت

    از میمنه تا میسره روی سرش ریخت

    از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت



    مثل مدینه کوچه ای را باز کردند

    پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند


    اشعار شب ششم محرم




    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***



    اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم

    جان كَندَنت روي زمين نيست باورم



    وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد

    هفت آسمان شكست و فرو ريخت برابرم



    پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو

    عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم



    پا بر زمين نكش كه دلم ريش ميشود

    پرپر نزن مثال كبوتر برابرم



    در استخوان خُردِ جناقِ تو ديده ام

    تصوير درب و سينه و مسمار و مادرم



    يا قد كشيده اي تو به زير سُمِّ ستور

    يا من خميده جسم تو را خيمه ميبرم


    اشعار شب ششم محرم


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***



    بیشتر مثل مجتبي شده اي

    ولي افسوس بي صدا شده اي



    مثل آئينه اي كه خورده زمين

    تكه تكه جدا جدا شده اي



    هركجا دست مي زنم گود است

    وايِ من غرق رد پا شده اي



    زير سنگيني هزاران اسب

    به گمانم که آسيا شده اي

    رضا رسول زاده ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


     اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت

    نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت

    تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو

    وای از سنگینی نعل سواران ای عمو

    مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده

    سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده

    بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست

    مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست

    عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند

    دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند

    می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه:

    می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه

    از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه دا

    عبدالحسین مخلص آبادی ... اشعار شب ششم محرم،روضه حضرت قاسم بن الحسن


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    می خواستند ملائکه وقف غمت کنند

    جایی کنار دست خودم محرمت کنند


    از پاکی ات شنیده و حالا قرارشد

    اینجا کنار دجله تو را زمزمت کنند


    لب تشنه می روی که مرا جان به لب کنی؟

    باران شدی که بر سرمان نم نمت کنند؟


    از اولش که حرف عسل خوردن تو بود

    اصلا قرار بوده تو را در همت کنند


    جان عمو نقاب خودت را تکان مده

    راضی مشو شبیه خودم پرچمت کنند


    نجمه کنار خواهر من گریه می کند

    تا اندکی به نیزه تو را محکمت کنند


    ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود

    باعث شده در اوج جوانی خمت کنند


    اصلا قرار بوده تو را پیش چشم من

    مثل علیٍ اکبر لیلا کمت کنند



    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع)


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

    کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی

    خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد

    بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی

    لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند

    کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی

    استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو

    خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی

    ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت

    این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی

    سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم

    در إزای سیزده جام بلایی که زدی


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن(ع)


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    تو فرق نداری به خدا با پسر خویش

    اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش

    خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش

    تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش



    آخر تو شبیه حسنی، حِرز بینداز

    تو یوسف صحرای منی، حِرز بینداز



    بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد

    بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد

    از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد

    سینت که صدا کرد عمو از نفس افتاد



    فرمود که سخت است تماشای تو قاسم

    مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم



    میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

    آینه يِ جنگیدن مرد جَمَلت کرد

    آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد

    با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

    کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند


    قاسم انگار در آن لحظ اناالهو شده بود

    سر این او شدنش بود "من"ش را دادند


    بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین

    بعد ده سال دوباره حسنش را دادند


    تا که حرز حسنی همره قاسم باشد

    عمه ها تکه اي از پیرهنش را دادند


    داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد

    سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند


    داشت با ریختنش پاي عمو کم شد

    چقدر خوب زکات بدنش را دادند


    گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید

    گفت یعقوب :ولی پیرهنش را دادند



    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    خوب است هرعاشق قرنی داشته باشد

    دردست عقیق یمنی داشته باشد

    گرمیل به قربان شدنی داشته باشد

    بد نیست که معشوق « لن » ی داشته باشد


    این جذبه عشق است که ردکردمت اینجا

    ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا


    تو فرق نداري به خدا با پسرخویش

    اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش

    خوب است نقابی بزنی برقمرخویش

    تا قوم زمینت نزند با نظرخویش


    آخر تو شبیه حسنی،حرز بیانداز

    تو یوسف صحراي منی،حرزبیانداز


    ماه از روي چون ماه تو وامانده دهانش

    زلف تو پریشان شد و دادند تکانش

    حق دارد عمو این همه باشد نگرانش

    این ازرق شامی و تمام پسرانش


    کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند

    گرجنگ بیایند به چنگ تو میایند


    زن ها چقدر موي پریشان تو کردند

    از بس که دعا بر تو و برجان تو کردند

    وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند...

    وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند


    گفتند:نبردش چه نبردي است ماشالله

    این طفل حسن زاده چه مردي است ماشالله


    بالاي فرس بودي و بانگ جرس افتاد

    بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد

    از هرطرفی بال و پرت در قفس افتاد

    سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد


    از زندگی ات آه، تو را سیرنکرده؟

    چیزي وسط سینه ي تو گیرنکرده؟


    میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

    آئینه جنگیدن مرد جملت کرد

    آنقدرعسل گفتی و مثل عسلت کرد

    با زحمت بسیارعمویت بغلت کرد


    از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد

    اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد


    دور و برت آنقدرشلوغ است که جانیست

    خوبی ضریح تو به این است جدا نیست

    برگیسوي تو خون جبین است،حنا نیست

    نه ...بردن این پیکر تو کار عبا نیست


    باید که کفن پوش بلندت بنمایم

    آغوش به آغوش بلندت بنمایم


    یک لحظه تو پاشو بنشین...جان برادر

    آخرچه کنم ماه جبین ...جان برادر؟

    تا پا مکشی روي زمین...جان برادر

    از کاکل تو مانده همین؟...جان برادر


    جسم تو زمین است .عمو ، میرود از دست

    تو میروي ازدست ،عمو می رود از دست


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند

    از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند

    قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود

    گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند

    این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود

    گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند

    می خواستند از نظر عُمق زخمها

    پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

    محسن مهدوی ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    ما را برای كسب شهادت دعا كنيد

    اين كار را برای رضای خدا كنيد


    مانند مجتبی پدرم غصه می خورم

    گر كه مرا به واژۀ صبر آشنا كنيد


    بابای من كه كرببلا نيست پس شما

    فكری به حال اين پسر مجتبی كنيد


    دل نازكم ،چه كار كنم ارث برده ام

    با قاسم امام حسن خوب تا كنيد


    جای زره برای تنم جان فاطمه

    لطفی كنيد يك كفنی دست و پا كنيد


    جا مانده ام ز اكبر ليلا ،چه می شود

    ای تيغ های تشنه مرا هم صدا كنيد


    من آمدم كه در عوض جنگ نهروان

    بغض گلو گرفته ی تان را رها كنيد


    دارم به آرزوی دلم ميرسم ، چه خوب !

    در راه عشق زود سرم را جدا كنيد

    علي اكبر لطيفيان ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    بالاترين محله ي پرواز جاش بود

    خورشيد از اهالي صبح نگاش بود


    خال لبش كه ارثيه ي آفتابهاست

    يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود


    يك بند بسته ، بند دگر را نبسته است

    اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود


    كم كم بزرگ ميشود و مرد ميشود

    آنقدر سنگ و تير و بهانه براش بود


    افتاده بود و دور خودش داد ميكشيد

    يك استخوانْ دردِ بدي در صداش بود


    آن جاده اي كه ما به غبارش نميرسيم

    اين نوجوان قافله در انتهاش بود



    سید محمدجواد شرافت ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    در سرخی غروب نشسته سپیده ات

    جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات


    آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

    آوای ناله های بریده بریده ات


    در بین این غبار به سوی تو آمدم

    از روی رد خون به صحرا چکیده ات


    خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

    سخت است روضه ي تن د‏ر خون تپیده ات


    بر بیت بیتِ پیکر تو خیره مانده ام

    آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات


    احلا من العسل ز لبان تو می چکد

    ای گل زبانزد است بیان عقیده ات


    باید که می شگفت گل زخم بر تنت

    از بس خدا شبیه حسن آفریده ات

    نیما نجاری ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

    و قطره قطره ی اهلاً من العسل افتاد

    میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

    مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

    چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت

    شکست گوشه ی ابرو... شکسته شد دهنت

    خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است

    اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است

    و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی

    ز نصفه های کمر خم شدی... زمین خوردی

    ز تارهای گلویت مرا صدا زده ای

    چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای

    بگو بگو که عزیزم تـنت گسسته چرا

    درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟

    چرا تمام تـنت را چنین به هم زده ای

    مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای؟

    چقدر میوه ی سبزم... رسیده ای قاسم

    گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم

    عدو تمام تو را بند بند کرده گلم

    و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم

    محسن مهدوی ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    از کنج لبش عسل زمین می ریزد

    کرده فوران که اینچنین می ریزد


    همراه عسل گر که دهان بگشاید

    اسماء خداوند مبین می ریزد


    تا حرف شهادت به وسط می آید

    از چشم ترش درّ و نگین می ریزد


    از چهره دشمنان او تردید و

    از صورت ماه او یقین می ریزد


    از بس که حیا می کند از روی عمو

    دارد عرق از روی جبین می ریزد


    خرسند تر از همیشه شد وقتی که

    فهمید که خون به پای دین می ریزد


    شمشیر که می زند میان میدان

    از اشک ملائک آفرین می ریزد


    ای وای به جای نقل دشمن سر او

    شمشیر و عمود آهنین می ریزد

    شاعر گمنام ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    امان ز لحظه يِ آخر كه دست و پا مي زد

    عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد





    امان ز تشگي و پا كشيدنش بر خاك

    كه مُهر ِ داغ ِ دلش را به كربلا مي زد


    نفس كشيدن اين گل چقدر سنگين بود

    وَ نعل اسب به رويش چه بوسه ها مي زد


    عجيب نيست كه قدش چو قد سقا شد

    ز بسكه بر بدنش خصم نيزه جا مي زد





    هر آنكه بود در آنجا تن ِ يتيمش را

    به روي خاكِ زمين يا كشيد يا مي زد





    به زير ِ سُمِّ ستوران كمي ز آهش ماند

    به راهِ آمدنِ مادرش نگاهش ماند

    علیرضا خاکساری ... اشعار شب ششم محرم، شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    گل یاسمنم من یتیم حسنم من

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده

    صبرکن،تابرسم من،بدنت پاره شده

    خاطرت هست کفنت کردم و رفتی میدان ؟؟

    تو چه کردی پسرمن کفنت پاره شده ؟؟

    زیر تیغ و تبر لشگریان یوسف من

    تکه تکه شدی و پیرهنت پاره شده

    تو رجز خواندی و با سنگ جوابت دادند

    بی سبب نیست عمو جان دهنت پاره شده

    وای برمن که صدایت نرسید قاسم جان

    وای من حنجره ی ناله زنت پاره شده

    راضی هستی بروم من و بگویم نجمه!

    کتف و بازوی یل بت شکنت پاره شده

    به زمین خوردی و در خون خودت غوطه وری

    سینه ات از سر پر پر زدنت پاره شده


    اشعار شب ششم محرم

    روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    می روی نور ز هر دیده جدا می گردد

    حاجتی را که حسن داشت روا می گردد

    مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است

    یا که مشغول مناجات و دعا می گردد

    وجعلنا به تو میخواند که چشمت نزنند

    این گل یاسمن انگشت نما می گردد

    او مدام از من و عباس سئوالش این بود

    این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد

    زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود

    کفن اندازه به این قد رسا می گردد

    مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی

    برسد دست به آئینه دو تا می گردد

    سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز

    سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد

    قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل

    تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد

    عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد

    دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد

    به روی دست عمو غلت نزن میترسم

    استخوان های تو از مهره جدا میگردد

    اکبرم سُبحه تو هم خاک تیمم شده ای

    رأس اصغر به نوک نی قبله نما می گردد


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    من برایت پدرم پس تو برایم پسری

    چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

    یاد شب های مناجات حسن می افتم

    می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

    همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو

    نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

    من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم

    می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

    بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد

    نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

    قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم

    قمری را به روی دست گرفته قمری

    نوعروست که نشد موی تو را شانه کند

    عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

    تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی

    دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

    بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

    از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

    جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم

    وای عجب درد سری وای عجب درد سری


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند

    ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

    سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند

    این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

    وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی

    سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

    تابه حالا نشده بود جوابم ندهی

    وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

    چشم من تار شده به چه مداواش کنم

    یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

    عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد

    پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

    ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست

    این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    آمد از خیمه همچو قرص قمر

    آنکه آماده بهر پرواز است

    اشتیاق است و ترس جاماندن

    بند نعلین او را اگر باز است

    **

    کربلا با نسیم گلبرگش

    رنگ و بوی گلاب می گیرد

    حسنی زاده است حق دارد

    چهره اش را نقاب می گیرد

    **

    آخر او ماهپاره می باشد

    مثل خورشید عرشه ی زین است

    آن گلی که به چشم می آید

    زودتر در نگاه گلچین است

    **

    قامت سبز و قد کوتاهش

    بوی کامل ترین غزل دارد

    اینکه شوق زبان زد عشق است

    سیزده شیشه ی عسل دارد

    **

    جشن دامادی و بلوغش بود

    که به تکلیف خود عمل می کرد

    مثل یک غنچه زیر مرکبها

    داشت خود را کمی بغل می کرد

    **

    سینه گاهش کمی تحمل داشت

    آن هم از دست نعلها وا شد

    معجزه پشت معجزه آمد

    نونهالی شبیه طوبی شد

    **

    گر عمو را شکسته می خواند

    گر کلامی به لب نمی آرد

    در مسیر صدای بی حالش

    استخوان مزاحمی دارد

    **

    قامت او کمی بزرگ شده است

    یا عمو قامت خمی دارد؟!

    رد پای کشیده ی او تا

    وسط خیمه لاله می کارد

    **

    بر سر گیسوی پریشانش

    رنگ خونابه نیست؟ رنگ حناست

    آخر این نوجوان بی حجله

    تازه داماد سیدالشهدا ست


    علی اکبر لطیفیان ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    آمد از خیمه همچو قرص قمر

    آنکه آماده بهر پرواز است

    اشتیاق است و ترس جاماندن

    بند نعلین او را اگر باز است

    **

    کربلا با نسیم گلبرگش

    رنگ و بوی گلاب می گیرد

    حسنی زاده است حق دارد

    چهره اش را نقاب می گیرد

    **

    آخر او ماهپاره می باشد

    مثل خورشید عرشه ی زین است

    آن گلی که به چشم می آید

    زودتر در نگاه گلچین است

    **

    قامت سبز و قد کوتاهش

    بوی کامل ترین غزل دارد

    اینکه شوق زبان زد عشق است

    سیزده شیشه ی عسل دارد

    **

    جشن دامادی و بلوغش بود

    که به تکلیف خود عمل می کرد

    مثل یک غنچه زیر مرکبها

    داشت خود را کمی بغل می کرد

    **

    سینه گاهش کمی تحمل داشت

    آن هم از دست نعلها وا شد

    معجزه پشت معجزه آمد

    نونهالی شبیه طوبی شد

    **

    گر عمو را شکسته می خواند

    گر کلامی به لب نمی آرد

    در مسیر صدای بی حالش

    استخوان مزاحمی دارد

    **

    قامت او کمی بزرگ شده است

    یا عمو قامت خمی دارد؟!

    رد پای کشیده ی او تا

    وسط خیمه لاله می کارد

    **

    بر سر گیسوی پریشانش

    رنگ خونابه نیست؟ رنگ حناست

    آخر این نوجوان بی حجله

    تازه داماد سیدالشهدا ست


    محمد بیابانی ... اشعار شب ششم محرم و اشعار شهادت حضرت قاسم بن حسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    تا که چشمان خویش وا میکرد

    ملک از ذوق جان فدا میکرد

    هرچه دل بود با خودش می برد

    در مسیر خدا رها میکرد

    حسن آن شب ز شوق تا خود صبح

    به همه سائلان عطا میکرد

    مادرش هم کنار گهواره

    تا زمان سحر دعا میکرد

    وقت خوابش برای لالایی

    فقط عباس را صدا میکرد

    هرکه در کوی عشق عازم شد

    بخدا که گدای قاسم شد

    ما تو را از همان ازل دیدیم

    چشمهای تو را غزل دیدیم

    کهکشان تو را رصد کردیم

    قمر و زهره و زحل دیدیم

    تا به میدان طف درخشیدی

    روی لب های تو عسل دیدیم

    در دل کارزار عاشورا

    تا تورا گرم در جدل دیدیم . . .

    . . . در سپیدی چشمهای حسین

    خاطرات یل جمل دیدیم

    ضرب دست تو کار دشمن ساخت

    ازرق شام را ز پا انداخت

    پدرت گوشوار عرش خداست

    مادر تو عروس آل عباست

    طینتت نور و کوثر و یاس است

    چونکه مادربزرگ تو زهراست

    نوه ی حیدری و این صفتت

    از شگرد نبرد تو پیداست

    خوش به حالت که عمه ات زینب

    و عمویت امام عاشوراست

    قاسمی و پسر عموهایت

    اکبر و اصغر و امام دعاست

    در فرار از تو دشمنت رذل است

    چونکه استاد تو اباالفضل است

    عشق از واژه های نابت بود

    مبحث اصلی کتابت بود

    سیزده ساله رهبر عشقی

    کربلا اوج انقلابت بود

    جانفدا کردنت به پای عمو

    از دعاهای مستجابت بود

    آن بلای عظیم عاشورا

    نه قضا بلکه انتخابت بود

    پای تو بر رکاب اگر نرسید

    بالهای ملک رکابت بود

    فصل سرد مرا بهاری کن

    مثل بابات سفره داری کن

    شاعر گمنام ... اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام


    اشعار شب ششم محرم

    اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

    ***

    بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده

    واي قاسم، عوض ِ وا عطشا افتاده

    چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم

    عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

    گيسويِ مادر ِ تو باز شده در خيمه

    تا كه گيسويِ تو در دستِ بلا افتاده

    كار، كار ِ نظر شوم ِ حراميها بود

    اگر اين لاله ي انگشت نما افتاده

    به دلم ماند عمو نَه، كه بگويي بابا

    لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟

    خيز شايد كمكِ لرزش پايم باشي

    كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده

    شده دشوار تماشاي تو از سمت حرم

    چقَدَر سنگ ميانِ تو و ما افتاده

    لشگري قصد طواف تو رسيد و رد شد

    بدني حال در اين سعي و صفا افتاده

    دست در زير ِ تنت برده ام و ميپرسم

    بين اين ساقه چرا اين همه تا افتاده؟

    قد كشيدي كمي از پا و كمي از سينه

    بين ِ اندام تو اين فاصله ها افتاده

    هركجا تاخته اسبي كمي از تو رفته

    لخته خونت همه جا در همه جا افتاده

    كاكُلَت قطع شد و حرمله در مُشتَش بود

    اثر پنجه ي او در سر و پا افتاده

    ميبرم تا در ِ خيمه قد و بالايت را

    چند عضوي ز تو اي واي كجا افتاده؟

    شيشه يِ عمر ِ من آرام نفس كِش بدجور

    استخوانهايِ شكسته به صدا افتاده

    اي ضريح ِ حسنم، زود مُشَبَّك شده اي

    در حرم با تو دم ِ واحسنا افتاده
» بازگشت | تاریخ : 31 فروردین 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 2 353 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA