فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی (ع) امام جواد (ع) - جبهه فرهنگی آل طاها آمل

    اشعار شهادت حضرت امام محمد تقی (ع) امام جواد (ع) - جبهه فرهنگی آل طاها آمل

    اشعار شهادت امام جواد علیه السلام

    جبهه فرهنگی آل طاها آمل
    ******************
    مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
    اصلا جگر که سوخت مداوا نمی شود
    گریه مکن بهانه به دست کسی مده
    با گریه هات هیچ مداوا نمی شود
    خسته مکن گلوی خودت را برای آب
    با آب گفتن تو کسی پا نمی شود
    اینقدر پیش چشم کنیزان به خود مپیچ
    با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود
    گیسو مکش به خاک دلی زیر و رو شود
    در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود
    با ور نمی کنم به در نگرفته است صورتت
    این جای تنگ و ... این قدو بالا... نمی شود
    با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند
    جز هلهله جواب مهیا نمی شود
    با غربتی که هست تو غارت نمی شوی
    نیزه به جای جای تنت جا نمی شود
    خوبی پشت بامک همین است ای غریب
    پای کسی به سینه ی تو وا نمی شود
    علی اکبر لطیفیان

    زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
    طوری که حتی تار دیدی این و آن را
    وقت زمین افتادنت احساس کردی
    در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را
    در گوشه ی حجره به خود پیچیدی از درد
    یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را
    مثل عمو جانت حسن آزار دیدی
    از بس شنیدی از خودی زخم زبان را
    این زن که دست جعده را از پشت بسته
    جاری نمود اشک زمین و آسمان را
    از او تقاضای دو قطره آب کردی
    وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...
    ... در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت
    سوزاند قلب مادری قامت کمان را
    با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی
    مانند عاشورا ورق زد داستان را



    هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن

    دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را

    شکر خدا بالای بام آماده کردند

    بال کبوترها برایت سایه بان را


    دور و بر تو جز کبوترها نبودند

    دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را



    با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند

    دیگر نخوردی ضربه های ناگهان را

    محمد فردوسی

    مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
    مرید بال زدم تا مراد گریه کنم

    به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

    و در خیال خودم رفته ام امام رضا

    نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم

    به (التماس دعاهای) کوله بار خودم

    به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم

    مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت

    زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!

    چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم

    چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!

    نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...

    و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!

    ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد

    به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!

    به خاک تیره چرا آفتاب افتاده

    نگاه بی رمقش فکر خواب افتاده

    جوان تشنه لبی مثل شمع آب شده

    لبش به زمزمۀ (آب آب) افتاده!!

    به زحمتی طرف درب بسته آمد و حیف...

    صدای محتضرش بی جواب افتاده!!

    کنیز ها همه با طشت هلهله کردند

    تنش به مرحلۀ پیچ و تاب افتاده!!

    به دست و پا زدنش بین حجره خندیدند

    که احترام امام از حساب افتاده!!

    در آخرین نفسش زائر کبودی شد

    ز روی صورت مادر نقاب افتاده!!

    رسید فاطمه زد شانه گیسوانش را

    نشان نداد ولی زخم استخوانش را

    شکسته بال و پرش را به آسمان دادند

    کنیزها بدنش را تکان تکان دادند

    قرار شد که تنش را کشان کشان بکشند

    به هم ، مسافتِ تا بام را نشان دادند!!

    برای اینکه برایش نما درست کنند

    به تیزی لبۀ پله ها زمان دادند!!

    همین که شکل لبش فرق کرده یعنی که:

    به اشک ما خبر چوب خیزران دادند!!

    و اینکه نیز سرش ضربه خورده یعنی که:

    دوباره تا دل گودال راهمان دادند!!

    هزار شکر که دیگر تنش نمی سوزد

    کبوتران که رسیدند و سایبان دادند!!

    چقدر خوب همینکه تنی برایش ماند

    چقدر خوب که پیراهنی برایش ماند

    حبیب نیازی



    وقت رفتن به کنارت پدری می خواهی

    وقت پرواز شده بال و پری می خواهی

    پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد

    پسرت نیست می ناب به دستت بدهد

    همسرت هست ولی رحم ندارد و دلت...

    ابر غم نیست کمی آب ببارد و دلت...

    دست و پا میزنی و همسر تو می خندد

    حق صدا میزنی و همسر تو می خندد

    اینقدر سر به در حجره نزن آه نکش

    اینقدر از ته دل ناله ی اُمّاه نکش

    چقدر تلخ به کامت جگرت می ریزد

    بعد تو غصه به روی پسرت می ریزد

    چقدر آب به پیش نظرت ریخت زمین

    چقدر آه ز چشمان ترت ریخت زمین

    به خداوند قسم اشک تو از غربت نیست

    اثر زهر دلیل همه ی هجرت نیست

    غصه مرد غریبی به همه ات ریخته است

    غصه روی خضیبی به همه ات ریخته است

    کاش بودی و به جدّت کمکی می کردی

    کاش بودی و کمی قافله طی می کردی

    بین گودال به جان بدنش افتادند

    نیزه ها سخت به جان دهنش افتادند

    تو هم آقا شبیه شاه زمین افتادی

    شبیه سایه ی یک ماه زمین افتادی

    پیکرت بی کفن افتاد شبیه اش امّا

    فاطمه پیش تو جان داد شبیه اش امّا

    شکر حق نیزه نیامد دهنت را ببرد

    شکر حق چکمه نیامد بدنت را ببرد

    تو برو عیب ندارد پسری می آید...

    شب نمی ماند وآخر سحری می آید..
    علی حسنی


    ز بس غم در دل خود روز و شب داشت

    دلش در آتش غم سوز و تب داشت

    جواد اهلبیت از داغ مادر

    ز طفلی ذکر یا زهرا به لب داشت

    ....

    ببین صیاد بالش را شکسته

    از این غم فاطمه در غم نشسته

    میان حجرۀ در بسته آید

    نوای آب آب از قلب خسته

    ....

    بیا مادر ببین چشم تر من

    نمانده طاقتی بر پیکر من

    بود هر همسری همراز شوهر

    ولی شد قاتل من همسر من

    سید هاشم وفایی



    تشنه ی آب و عاطفه هستی


    از نگاهت فرات می ریزد


    از صدای گرفته ات پیداست


    عطش از ناله هات می ریزد


    **


    نفست بند آمده؛ ای وای


    عاقبت زهر کار خود را کرد


    عاقبت زهر، زهر خود را ریخت


    جامه های عزا تن ما کرد


    **


    تشنگی سویِ چشم تان را بُرد


    سینه ی پر شراره ای داری


    کاش طشتی بیاورند اینجا


    جگر پاره پاره ای داری


    **


    چقدر چهره ات شکسته شده


    تا بهاری، چرا خزان باشی ؟


    به تو اصلاً نمی خورد آقا


    که امام جوان مان باشی


    **


    گیسوانت چرا سپید شده ؟


    سن و سالی نداری آقا جان


    درد پهلو گرفته ای نکند...


    که چنین بی قراری آقاجان


    **


    شهر با تو سرِ لج افتاده


    مرد تنهای کوچه ها هستی


    همسرت هم تو را نمی خواهد


    دومین مجتبی شما هستی


    **


    تک و تنها چه کار خواهی کرد


    همسرت کاش بی قرارت بود


    چقدر خوب می شد آقاجان


    لااقل زینبی کنارت بود


    **


    باز هم غیرت کبوترها


    سایه بانت شدند ای مظلوم


    بال در بال هم، سه روز تمام


    روضه خوانت شدند ای مظلوم


    **


    کاظمین تو هر چه باشد، باز


    آفتابش به کربلا نرسد


    آخر روضه ات کفن داری


    کارت آقا به بوریا نرسد


    **


    جای شکرش همیشه می ماند


    حرفی از خیزران و سلسله نیست


    شکر! درشهر کاظمین شما


    خیره چشمی به نام حرمله نیست


    وحید قاسمی

    ............




    از صداي نفس نفس زدنت


    همسر تو چقدر شاكي بود


    شده پيراهن تنت تازه


    مثل آن چادري كه خاكي بود


    **


    تا صدايِ غريبي ات نرسد


    با كنيزانِ خانه كف ميزد


    ناله اي از مدينه فاطمه و


    ناله اي حيدر از نجف ميزد


    **


    و كنيزي كه آب آورد و


    تو به يادِ هلال افتادي


    همسرت كاسه را شكست و سپس


    تشنه مثل حسين جان دادي


    **


    در ميانِ تمام معصومين


    در مقاتل مُوَرخان ديدند


    در عزاي حسين و تو تنها


    دشمنان كف زدند و رقصيدند


    **


    پيكر تو ز پشت بام افتاد


    ولي آقا به خون نشسته نشد


    به لبِ پلّه خورد لبهايت


    ولي دندان تو شكسته نشد


    **


    چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت


    سهم قبرت به جز گلاب نشد


    و از آن بهتر اينكه در يك طشت


    سَرَت آلوده يِ شراب نشد


    برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم





    پر پر نزن که بال و پرت لطمه میخورد

    گریه نریز چشم ترت لطمه میخورد

    بر روی خاک غلط نخور تو صنوبری

    سر خم نکن که برگ و برت لطمه میخورد

    با زهر همسرت جگر آتش گرفته ای

    اندوه قلب شعله ورت لطمه میخورد

    آه ازصدای وا ابتایت عزیز من

    ضجه نزن عطش،پدرت لطمه میخورد

    آیینه ی شکسته شدی،تکه تر شدی

    با آب ریخته ،جگرت لطمه میخورد

    شکر خدا مغیره در این بزم غایب است

    ورنه به بازو و کمرت لطمه مخورد

    حتی پسر که داشته باشی سپر شود

    در بین جمعیت سپرت لطمه میخورد

    آه از غریبی تو که خواهر نداشتی

    اکبر که داشتی پسرت لطمه میخورد

    بی فایدست سر به سر محملت نزن

    با این صدا فقط به سرت لطمه میخورد

    مجتبی فلاح نیا



    تكان گریه ی سختی به شانه ها دادی

    بهانه دست جگرهای چشم ما دادی

    اجازه داد نگاهت كه عاشقت باشم

    جواز نوكریِ امشب مرا دادی

    "حسین" گفتنت آقا؛ دلیل تشنگی است

    به لب ز اشكِ غمش كوثر بقا دادی

    شکستنی شده ای ! پشتِ بام جای تو نیست

    دوباره گوش به دردِ دلِ خدا دادی !؟

    اگر چه مقتلتان واژه ی «کلوخ» نداشت

    شبیه شیشه زمین خوردی و صدا دادی

    غریبی تو، تصاویر اشك رهگذران

    بدون حجله به این كوچه ها نما دادی

    سه روز پیكرتان را كفن نكرد كسی!

    عجب مجال گریزی به كربلا دادی

    وحید قاسمی


    دارد از آه پر از درد خبر می ریزد

    لخته لخته وسط حجره جگر می ریزد

    آنقدر روی زمین جای پر از زخمی است

    آسمان نذر غمش یک دهه پر می ریزد

    آب ، ناکام تر از خشکی لب های کبود

    چندمین بار پیاپی پس در می ریزد

    نسل زهراست که اینگونه زمین می افتد

    مادری از جگرش وای پسر می ریزد

    زن بی رحم از این ناله بدش می آید

    چقدر دور و برش (هلهله گر) می ریزد

    خوب شد بام غریبش کبوتر دارد

    خوب شد ورنه چه کس خاک به سر می ریزد؟

    حرف بی آبی و جان کندنی آمد به میان

    یاد گودال ز هر دیده ی تر می ریزد

    یک نفر کاش به آن لشکر نیزه می گفت

    یک گلو مانده، سرش چند نفر می ریزد



    قاتلت آشناست واویلا

    همسرت بی وفاست واویلا

    بدنت تیر می کشد، یعنی

    مرگ بهرت شفاست واویلا

    خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه

    حاصل گریه هاست واویلا

    مثل زهرا به خاک افتادی

    در دلت غم به پاست واویلا

    از زمانی که مادرت افتاد

    در سرت غُصه هاست واویلا

    آن کنیزی که می کند خنده

    چه قدَر بی حیاست واویلا

    فاطمه آمده به بالینت

    حال، وقت عزاست واویلا

    این دم آخری به یاد حسین

    حجره ات کربلاست واویلا

    تشنه آب هستی ای مولا

    این اشاره به جاست واویلا

    تشنه ای که جدا شده سر او

    گُل خیرالنساست واویلا

    روی خاک است با تنی عریان

    کفنش بوریاست واویلا

    بدنش زیر دست و پا و، سرش

    به روی نیزه هاست واویلا

    زخمِ بنشسته روی این سر از

    ضرَبات عصاست واویلا

    گریه های حزینِ یک خواهر

    از چه رو بی صداست واویلا

    نغمۀ یابُنَیَّ می آید

    این صدا آشناست واویلا

    بینِ هفتاد و دو شهید خدا

    از همه این جداست واویلا

    چه قدَر نیزه در بدن دارد

    به تنش کهنه پیرُهن دارد

    رضا باقریان


    ناله وا جگر نزن اینقدر

    جگرت را شرر نزن اینقدر

    با صدای نفس نفس زدنت

    پشت در بال و پر نزن اینقدر

    بیشتر می زنند بر روی طشت

    نالۀ بیشتر نزن اینقدر

    پشت در هیچ کس به فکر تو نیست

    پس سرت را به در نزن اینقدر

    صورتت را مکش به روی زمین

    خاک را بر قمر نزن اینقدر

    سن و سالت نمی خورد بروی

    آه! حرف سفر نزن اینقدر

    وسط کوچه ات می اندازند

    به لب بام سر نزن اینقدر

    عمه ات را صدا بزن اما

    نالۀ یا پدر نزن اینقدر

    ناله بر شاه کاظمین کجا؟

    ولدی گفتن حسین کجا؟

    علی اکبر لطیفیان



    کنم چو یاد من از حالت امام جواد شود کباب دل از حالت امام جواد

    نه مونسی ، نه انیسی نه یار و غمخواری که تا دمی کند او رأفت امام جواد

    جوان و گوشه بغداد و شهر پر دشمن فغان زبی کسی و غربت امام جواد

    بوقت داد جان، دوستی نبُد پیشش که پرسد از غم و از محنت امام جواد



    امروز برای غربت میوۀ دل ثامن الحجج ، امام جواد گریه کنید ، امام رضا (ع) فرمودند : پسرم (جواد)

    به جور و ستم کشته خواهد شد ، اهل آسمانها بر او خواهند گریست 1 بگو آقا ترا به جان جوادت نظری به این مجلس ما کن .

    درست امام حسن مجتبی هم در خانه غریب بود ، همسرش قاتلش بود،اما پرستاری چون زینب کبری داشت، کنار بسترش ابی عبدالله بود ، قمر بنی هاشم بود .

    اما قربان غربت امام جواد ، کسی کنار بسترش نبود ، هی صدا می زد جگرم ، آیا به او آب دادند ؟ نه والله ،

    آن زن ملعونه دستور داد کوزه های آب را جلوی چشمش شکستند ، مثل جدش حسین تشنه جان داد .



    1. شمس الدین ، سید مهدی ، در عزای مظلومان ، شفق ، قم ، ص 117 .



    بس كه اين زهر جفا با جگرم غوغا داشت

    پاره هاى دل من ناله ى يا زهرا داشت

    دل سوزان مرا جز عطشم ياد نبود

    گوشه ى حجره ى در بسته دلم غوغا داشت

    در غريبى بخدا دادن جان سخت تر است

    روز تنهايى من غربتى از مولا داشت

    لرزش زانوى من روضه ى اكبر مى خواند

    سينه ام ناله اى از گل پسر ليلا داشت

    سر زانوى جوادم كه سرم سنگين شد

    اشك دردانه ى من عالمى از معنا داشت

    نه سنانى به تنم بود، نه نيزه، نه لگد

    دلم اما بخدا صحنه ى عاشورا داشت

    پاره هاى بدنم زير سُم اسب نرفت

    حجره ام روضه اى از بى كفن صحرا داشت

    معجر خواهر من را سر نيزه نزدند

    كِى حريم حرمم يورشى از اعدا داشت؟

    به كنيزى كه نخواندند تو را؛ معصومه

    كِى چو زينب دل تو شيون و پر غوغا داشت؟

    قوم نامرد مرا با لب عطشان كشتند

    لحظه ى آخر من زمزمه سقا داشت


    ۲.نوحه واحد
    شهی که باشد امام دنیا
    اساس ایمان اصول تقوا
    به خانه اش شد غریب و تنها
    وای عزیز طاها
    وای عزیز مولا
    وای – عزیز زهرا
    ***
    شرار غم بر دلش نشسته
    شده ز غربت غمین و خسته
    که رشته ی عمر او گسسته (2)
    وای عزیز طاها
    وای عزیز مولا
    وای – عزیز زهرا
    شهی که باشد....
    ***
    شده اسیر جفا و کینه
    به یادش آید غم مدینه
    غم در و میخ و درد سینه (2)
    وای عزیز طاها
    وای عزیز مولا
    وای – عزیز زهرا
    شهی که باشد....
    ***
    ز زهر قاتل به پیچ و تاب است
    دلش ز سوز عطش کباب است
    به یاد ششماهه ی رباب است (2)
    وای عزیز طاها
    وای عزیز مولا
    وای – عزیز زهرا
    شهی که باشد....
    دریافت سبک
    مهدی روحی
    ..............................................
    سبک زمینه ، شور شهادت امام جواد (ع)

    میخونم از تو غریبونه غمت دلو کرده دیوونه
    زداغ تو ای گل زهرا یه چشمم اشک ویکی خونه
    ناله ی تو ای عشق رضا
    قلب منو از جا می کنه
    اینکه شده قاتلت زنت
    ارث عمو جانت حسنه
    آه و واویلا یابن الزهرا


    بابا میدونم غم زهرا نمی ره یک لحظه زیادت
    اما دمی هم جون زهرا برس به فریاد جوادت
    غربت جانسوز وزهر کین
    وقتی آتیش زد بر جگرم
    یاد مدینه کردم و باز
    اومد جلو چشمم مادرم
    آه و واویلا یابن الزهرا


    کبوترا پرمی گرفتن روی سر تو عاشقونه
    تا اینکه هرم نور خورشید تنت رو آقا نسوزونه
    کجا بودند این کبوترا
    میون صحرای کربلا
    پیکر ارباب بی کفن
    برهنه بود زیر دست وپا
    آه و واویلا یابن الزهرا



    خدای جودی همه دنیا دخیل دستای کریمت
    برای تو کاری نداره مهمون بشیم توی حریمت
    دل بی تابم باشور وشین
    مقیم شده توی کاظمین
    امضا کن آقا تا عرفه
    شور بگیریم بین الحرمین
    یا ابا عبد الله الحسین

    دشمنانت یک طرف، آن آشنا از یک طرف
    بی وفایی یک طرف، زهرِ جفا از یک طرف

    کلِ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
    ارضیان از یک طرف، اهلِ سما از یک طرف

    إرباً إرباً شد دلت از فتنه و نامردیش
    زهرِ کاری یک طرف، رقاصه ها از یک طرف

    تشنه ای و... طالبِ آبی و ... این ها یک طرف
    بر زمین می ریزد آب، آن بی حیا از یک طرف

    می کشد جسم تو را تا بام خانه، پیکرت
    می خورد بر کنج پله، بی هوا از یک طرف

    خاطراتِ کوچه و گودال پیرت کرده اند
    داغِ مادر یک طرف، کرب و بلا از یک طرف

    تشنگی تاب و توانش را ربود و ناگهان
    بر زمین افتاد از زین شاه ما از یک طرف

    پیر مردان آمدند و بهرِ قربت می زدند
    با لگد از یک طرف، چوبِ عصا از یک طرف

    کربلا بال کبوتر نیست، جانم را گرفت...
    ...بادِ داغ از یک طرف، زلفِ رها از یک طرف

    روزی ماه محرم از شما خواهم گرفت
    رزقِ اشک از یک طرف، سوز و نوا از یک طرف

    از سوی قم یا خراسان یا که از عبدالعظیم
    راهیم کن اربعین کرب و بلا از یک طرف

    شاعر : محمد جواد شیرازی




    دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود
    یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود
    دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند
    از دل حساس و حق جویش مشخص میشود
    آن گل پژمرده ای که روی پا اِستاده است
    نه فقط ظاهر که از بویش مشخص میشود
    حال و روز یک دل آشفته حالی شک نکن
    از پریشانی گیسویش مشخص میشود
    غربت و تنهایی مردی میان خانه - از
    خنده های تلخ بانویش مشخص میشود
    تشنگی بی حد و اندازه ی مسموم از
    خشکی لبهای حق گویش مشخص میشود
    فرد مقتولی که روی پشت بامش میکشند
    از کبودی های بازویش مشخص میشود
    هرکسی در حال جان کندن بود از لرزش
    سر و دست و هر دو زانویش مشخص میشود

    ****

    بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود
    تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود
    در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس
    دور از وطن افتاده و خونین جگر بود
    در حجره ی خود کربلایی را بنا کرد
    از هرکه فکرش راکنی او تشنه تر بود
    از غربتش دیگر نمیگویم که یارش
    تنها همین چندتا کنیز دور و بر بود
    در بین سوت و کل کشیدن های ممتد
    فریادها و ضجه هایش بی اثر بود
    وقتی که دیگر رو به سوی قبله خوابید
    در آرزوی دیدن روی پسر بود
    آن روز از داغش گریبان چاک میداد
    وقتی که جان میداد بابایش اگر بود
    آمد سرش از روی خاک حجره برداشت
    آن مادری که دست هایش بر کمر بود
    سربسته میگویم که جای شکر دارد
    وقتی که جنس سایه بانش بال و پر بود

    شاعر : علیرضا خاکساری



    نفس سوخته را مرهم و درمانی نیست
    حال و روز تو یقین غیر پریشانی نیست
    العطش العطش اینقدر مگو از جگرت
    که ازین ظالمه امید به احسانی نیست
    اثر زهر همین است بسوزاند و بس
    آه در حجره ی در بسته که بارانی نیست
    اصلا انگار بنا نیست که آبت بدهند
    اصلا انگار دراین غمکده انسانی نیست
    این کنیزان به زمین خوردن تو میخندند
    غربتت آه دگر غربت پنهانی نیست
    رسم اینست به مهمان همه تکریم کنند..
    زهر دادن بخدا سنت مهمانی نیست
    خواهری نیست بیاید به سر بالینت
    خواهری نیست سر تو روی دامانی نیست
    اینقدر سعی مکن تا که ز جا برخیزی
    به تن سوخته ی تو رمق و جانی نیست
    چشم تارت به در حجره چرا خشک شده؟
    یار و یاور که دراین معرکه میدانی نیست..
    باتن محتضرت بهتر ازین کاری که..
    آسمان را به دو خط روضه بگریانی نیست
    خواهری روی تل از سوز جگر ناله کشید..
    سربریدن زقفا رسم مسلمانی نیست
    نیزه را در بدن یوسف زینب نکنید
    سنگدل تر ز شما گرگ بیابانی نیست
    پیش زینب به تن شاه جسارت کردند
    زینت دوش نبی را همه غارت کردند..
    شاعر : سید پوریا هاشمی



    مجنون و مبتلای جواد الائمه ایم

    مدیون هر عطای جواد الائمه ایم

    در زیر هر دو پای جواد الائمه ایم

    قالی نخ نمای جواد الائمه ایم

    چون "ف" بگوید او بفدایش کنیم سر

    زیرا که ما فدای جواد الائمه ایم

    در انتظار برگ و برات زیارتیم

    محتاج یک دعای جواد الائمه ایم



    یکدم به ما نظر بکند ماه می شویم

    گرچه گدا ولی به خدا شاه می شویم



    مجنون به سوی قبر تو آمد اسیر شد

    خضر از غم عزای عظیم تو پیر شد

    جبریل آمد و به قدم هات بوسه زد

    از آن به بعد از همه غیر تو سیر شد

    موری کنار سفره ی پر برکتت نشست

    آنقدر خورد و برد که شاه و امیر شد

    شکر خدا که آب و گِلِ ما حسینیان

    بین دو دست پاک تو آقا خمیر شد





    افسوس ، تشنه لب ، جگرت سوخت یا جواد (ع)

    جسم نحیف و مختصرت سوخت یا جواد (ع)



    دور و بر شما چه قَدَر ازدحام شد

    خانه کمی شبیهِ ، به بازار شام شد

    نَه نان خشک و نَه صدقه بلکه قسمتت

    دشنام و فحش جای درود و سلام شد

    سلولهای جسم تو را زهر ، آب کرد

    پس در نواحی جگرت قتل عام شد

    گویا امام مشهَدِیَم غش نموده .... وای ...

    من لال می شوم به خدا که تمام شد



    من لال می شوم ولی ای کاش ای خدا

    دیگر سه ساله ای نرود زیر دست و پا



    شاعر : جعفر ابوالفتحی



    قلم به دست گرفتم کمی توان بدهید
    برای معجزه در شعر کمی امان بدهید
    میان روضه و مدح مانده ام بنویسم
    کمی ز این بدهید و کمی از آن بدهید
    برای آنکه آرام بگیریم میان این ابیات
    به بام مساجدها به سوز اذان بدهید
    به بزم گریه در آیید کنار آستانش
    اگر مهیا نیست به باب الجواد بروید
    کنار پنجره فولاد رضا قرار گریه
    مشکی به تن کنید چو راه داد بروید
    چشم حسود دور از این مجلس ها
    به تک تک عشاق و ان یکاد بدهید
    همش کنار پدر چنان بر زمین میزد
    به سر پر از هوای این انتقام بوده
    رضا چو از حال پریشان او می پرسید
    به لب فقط "کوچه ازدحام بوده?"
    در و دیوار و آتش، مغیره و مسمار
    اینها جواب خوبی مادر تنهام بوده
    و آن شبی که حرامزاده بد مست
    به حجره شما بی احترام وارد شد
    به ضربت شمشیر آنچنان با تکرار
    به تکه تکه شدنت خواهرش شاهد شد
    دوباره معجزه کردی و بعد فهمیدند
    که جسم سالمت بر سجاده عابد شد
    امان ز ام الفضل ز کینه اش در دل
    امان از آن انگور رازقی پر از زهر
    امان ز ذکر آخرین نفس هایت
    امان ز حسن جان و ذکر یا مادر
    سه روز بدنت را رها کرده اند آقا
    و آن سایه بان ساختن چند کفتر
    //شاعر:
    محمدرضاثریائیان

    وقت رفتن به کنارت پدری می خواهی
    وقت پرواز شده بال و پری می خواهی

    پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد
    پسرت نیست می ناب به دستت بدهد

    همسرت هست ولی رحم ندارد و دلت...
    ابر غم نیست کمی آب ببارد و دلت...

    دست و پا میزنی و همسر تو می خندد
    حق صدا میزنی و همسر تو می خندد

    اینقدر سر به در حجره نزن آه نکش
    اینقدر از ته دل ناله ی اُمّاه نکش

    چقدر تلخ به کامت جگرت می ریزد
    بعد تو غصه به روی پسرت می ریزد

    چقدر آب به پیش نظرت ریخت زمین
    چقدر آه ز چشمان ترت ریخت زمین

    به خداوند قسم اشک تو از غربت نیست
    اثر زهر دلیل همه ی هجرت نیست

    غصه مرد غریبی به همه ات ریخته است
    غصه روی خضیبی به همه ات ریخته است

    کاش بودی و به جدّت کمکی می کردی
    کاش بودی و کمی قافله طی می کردی


    بین گودال به جان بدنش افتادند
    نیزه ها سخت به جان دهنش افتادند

    تو هم آقا شبیه شاه زمین افتادی
    شبیه سایه ی یک ماه زمین افتادی

    پیکرت بی کفن افتاد شبیه اش امّا
    فاطمه پیش تو جان داد شبیه اش امّا

    شکر حق نیزه نیامد دهنت را ببرد
    شکر حق چکمه نیامد بدنت را ببرد

    تو برو عیب ندارد پسری می آید...
    شب نمی ماند وآخر سحری می آید...

    شاعر : علی حسنی



    "سائل" آن کس که به خاک کف پایت نرسید
    "مرده" آنکس به پابوس سرایت نرسید
    شانت آنقدر که در محضر حق بالا بود
    پر جبریل هم آقا به هوایت نرسید
    باید افسوس به دستان تهیدستی خورد
    که به دامان پر از جود و سخایت نرسید
    با وجود تو خداوند نخواهد بخشید
    آنکسی که به دلش نور ولایت نرسید
    مانده ام این دم آخر به کف حجره چرا
    سر نهادی و به لب زمزمه هایت نرسید
    آنقدر سعی نمودی که بگویی.. جگرم
    آنقدر هلهله کردند صدایت نرسید
    عطش زهر کشندست ولی شکر خدا
    زخم شمشیر که بر هیچ کجایت نرسید
    جای شکر است که پیراهن تو غصب نشد
    پاره های بدنت فرش سم اسب نشد
    نور چشم رضایی آقا جان
    من خودم را گدات می دانم
    "یا جوادالائمه ادرکنی"
    پای باب الجواد می خوانم

    حرز نامت همیشه همراهم
    کَرَم تو همیشه در یادم
    هر زمان که گره به کارم خورد
    پدرت را به تو قسم دادم

    تو که از راه آمدی بابات
    اشک شوق از دو چشم جاری کرد
    روضه می خواند پای گهواره
    تا خود صبح سوگواری کرد

    از همان کودکیت با گریه
    خیره در چشم های تو می ماند
    از دو چشمان پاک و معصومت
    آخر قصه ی تو را می خواند...

    کودکی بودی و زمین خوردی
    یاد کوچه و مادر افتادی
    آخرش هم غریب مثل حسن
    پای داغ مدینه جان دادی

    تا نمیرم میان روضه ی تو
    بغض این سینه وا نخواهد شد
    همه ی عمر هم که گریه کنم
    حق روضه ادا نخواهد شد

    روضه خوان در شب شهادت تو
    به کجا می برد دل ما را؟
    روضه را از میان هلهله ها
    می برد تا غروب عاشورا

    تشنه بودی تو هم ولی آقا
    به لب خشک تو که چوب نخورد
    تن تو زیر آفتاب ولی
    کسی انگشتر تو را که نبرد!

    جسم پاکت اگر چه بر سَرِ بام
    زیر آن آفتاب سوزان بود
    ولی آن آفتاب و آن سرِ بام
    بهتر از زیر سم اسبان بود

    باز شکر خدا کبوتر ها
    سایه افکنده اند روی سرت
    در بیابان رها نشد بدنت
    شیعیان آمدند دور و برت

    تیر باران نشد جنازه ی تو
    سنگ و نیزه نخورد بر دهنت
    کفنی بود روی تو بکشند
    و به غارت نرفت پیرهنت

    جگرت پاره پاره شد اما
    بدنت سالم است شکر خدا
    تیغ با حنجر تو کار نداشت
    سرت از پیکرت نگشته جدا

    نیش و زخم زبان زدند ولی
    نیزه در پهلوی تو گیر نکرد
    دخترت را کسی لگد که نزد
    خواهرت را کسی اسیر نکرد

    گرچه دور و بر جنازه ی تو
    همه زن های شهر رقصیدند
    مردهای قبیله که دیگر
    به غم خواهرت نخندیدند
    ***
    کربلا گر چه سخت بود اما
    خواهری بود، همسری هم بود
    دشمنی پست و بی حیا گر بود
    اهل بیت دلاوری هم بود

    همسری با وفا به نام رباب
    به غم و غصه هاش مرهم بود
    همسر حضرت جواد چطور؟
    خانه از آتشش جهنم بود
    شاعر: داود رحيمي



    باز هم غیرت کبوترها
    تشنه ی آب و عاطفه هستی
    از نگاهت فرات می ریزد
    از صدای ِ گرفته ات پیداست
    عطش از ناله هات می ریزد

    نفست بند آمده؛ ای وای
    عاقبت زهر کار خود را کرد
    عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
    جامه های عزا تن ما کرد

    تشنگی سوی ِ چشم تان را بُرد
    سینه ی پر شراره ای داری
    کاش طشتی بیاورند اینجا
    جگر پاره پاره ای داری

    !چقدر چهره ات شکسته شده
    تا بهاری، چرا خزان باشی ؟
    به تو اصلاً نمی خورد آقا
    !!!که امام جوان مان باشی

    گیسوانت چرا سپید شده ؟
    !سن و سالی نداری آقا جان
    درد پهلو گرفته ای نکند !؟
    که چنین بی قراری آقاجان

    شهر با تو سرِ لج افتاده
    مرد تنهای کوچه ها هستی
    همسرت هم تو را نمی خواهد
    دومین مجتبی شما هستی

    تک و تنها چه کار خواهی کرد !؟
    همسرت کاش بی قرارت بود
    چقدر خوب می شد آقاجان
    لااقل زینبی کنارت بود

    باز هم غیرت کبوترها
    سایه بانت شدند ای مظلوم
    بال در بال هم، سه روز تمام
    روضه خوانت شدند ای مظلوم

    کاظمین تو هر چه باشد، باز
    آفتابش به کربلا نرسد
    آخر روضه ات کفن داری
    کارت آقا به بوریا نرسد

    جای شکرش همیشه می ماند
    حرفی از خیزران و سلسله نیست
    شکر! درشهر کاظمین شما
    خیره چشمی به نام حرمله نیست

    شاعر: وحيد قاسمي
    در راه رسیدن به تو
    در راه رسیدن به تو دل از نفس افتاد

    آهویِ فراری شده از پنجه ی صیاد

    گفتی که بگیر از دل دریای جوادم

    برخیز بیا قرعه به اقبال تو افتاد

    اینجایِ حرم مختص شاهنشهی اوست

    در بند کسی باش که از غم کند آزاد

    می بخشد از آنجا که جواد است، از اینجا-

    راضی بروی دستِ پُر اما نبر از یاد

    لطف پسرم را که پس از چله نشینی

    با نیم نگاهی بدهد درد تو بر باد

    با عرض ادب، جز کَرمت هیچ ندارم

    محتاج تو، مدیون توام، دست مریزاد!

    شاعر : مرضیه عاطفی/ سمنان




    رنج غریبیِ
    چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
    دست و پا می زنی و در به رویت می بندد

    سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
    نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

    اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد
    در خراسان دلت قلب رضا می لرزد

    پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد
    کمی از رنج غریبیِ شما بردارد

    از ترک های لبت درد عطش می بارد
    چقدر حجره به گودال شباهت دارد

    افتابت به لب بام تماشایی شد
    تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد

    دل خورشید به تنهایی تان می سوزد
    چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد

    شاعر: حسن كردي

    قدمش ناگهان شتاب گرفت
    طرفش رفت و ظرف آب گرفت
    آب را بر روی زمین تا ریخت
    در همان لحظه قلب زهرا ریخت
    روضه کوتاه نکته سر بسته
    حجره تاریک حجره در بسته
    جگری رفته رفته سم می خورد
    قصۀ تازه ای رقم می خورد
    عرش را ناله ای تکان می داد
    تشنه ای روی خاک جان می داد
    زهر بی تاب کردش از داخل
    سوخت تا آب کردش از داخل
    مثل اکبر شده ولی بهتر
    ظاهر جسمش از علی بهتر
    این جوان آن جوان تفاوت داشت
    زخم زهر و سنان تفاوت داشت
    این جوان پیکرش که سالم بود
    جگرش نه سرش که سالم بود
    موقع دفن لااقل سر داشت
    بدنش می شد از زمین برداشت
    به تنش پای نیزه باز نشد
    در نهایت عبا نیاز نشد
    بگذرم؟ نگذرم؟ نمی دانم
    وسط چند روضه حیرانم
    تا بفهمم گریز آخر را
    می روم بیت های دیگر را
    تشنه در آفتاب بنویسم
    از زبان رباب بنویسم
    آدم تشنه تار می بیند
    همه جا را بخار می بیند
    بدتر اینکه غبار هم باشد
    یک بیابان سوار هم باشد
    تازه حالا حساب کن دورش
    چند تا نیزه دار هم باشد
    در میان هجوم نامردان
    خواهری بی قرار هم باشد
    وببیند که تیر با لبخند
    باز کرده هزار و نهصد و چند...
    شاعر علی زمانیان
    دست و دل باز از...
    دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود

    یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود

    دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند

    از دل حساس و حق گویش مشخص میشود

    آن گل پژمرده ای که روی پا اِستاده است

    نه فقط ظاهر که از بویش مشخص میشود

    حال و روز یک دل آشفته حالی شک نکن

    از پریشانی گیسویش مشخص میشود

    غربت و تنهایی مردی میان خانه - از

    خنده های تلخ بانویش مشخص میشود

    تشنگی بی حد و اندازه ی مسموم از

    حرکت چشمان و ابرویش مشخص میشود

    فرد مضروبی که روی پشت بامش میکشند

    از کبودی های بازویش مشخص میشود

    هرکسی در حال جان کندن بود از لرزش

    سر و دست و هر دو زانویش مشخص میشود

    شاعر :علیرضا خاکساری




    خواهر نداشتم
    خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
    مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
    این بي كسي خلاصه به بی مادری نشد
    بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
    تنها جفای همسر من قاتلم نشد
    اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند

    جود مرا به زهر جفایش جواب داد
    نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند
    همراه دست و پا زدنم هلهله کنان
    با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند
    در خانه ام محاصرة دشمنان شدم
    یک یار نيست تا که علمداری ام کند
    دیگر کسی به داد دل من نمی رسد
    باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند
    سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد
    هادی کجاست چارة بیماری ام کند
    جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود
    یاد حسین وقت بلا یاری ام کند
    رأسم جدا نشد که میان اسیرها
    بالای نیزه شاهد بازاری ام کند
    با سُّم اسب ، پیکر من آشنا نشد
    خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند
    نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد
    یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند
    طاغوت از مبارزة من امان نداشت
    عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند
    مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه
    با قامت خمیده عزاداری ام کند
    شاعر : محمود ژولیده
    قاتلت آشناست واویلا
    همسرت بی وفاست واویلا
    بدنت تیر می کشد، یعنی
    مرگ بهرت شفاست واویلا
    خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه
    حاصل گریه هاست واویلا
    مثل زهرا به خاک افتادی
    در دلت غم به پاست واویلا
    از زمانی که مادرت افتاد
    در سرت غُصه هاست واویلا
    آن کنیزی که می کند خنده
    چه قدَر بی حیاست واویلا
    فاطمه آمده به بالینت
    حال، وقت عزاست واویلا
    این دم آخری به یاد حسین
    حجره ات کربلاست واویلا
    تشنه آب هستی ای مولا
    این اشاره به جاست واویلا
    تشنه ای که جدا شده سر او
    گُل خیرالنساست واویلا
    روی خاک است با تنی عریان
    کفنش بوریاست واویلا
    بدنش زیر دست و پا و، سرش
    به روی نیزه هاست واویلا
    زخمِ بنشسته روی این سر از
    ضرَبات عصاست واویلا
    گریه های حزینِ یک خواهر
    از چه رو بی صداست واویلا
    نغمۀ یابُنَیَّ می آید
    این صدا آشناست واویلا
    بینِ هفتاد و دو شهید خدا
    از همه این جداست واویلا
    چه قدَر نیزه در بدن دارد
    به تنش کهنه پیرُهن دارد

    شاعر رضا باقریان


    باید خون جگر آمد

    ای چشم هایت مرهم دلها ، پیش تو باید خون جگر آمد

    شد درد هایش کمتر از پیشش ، هرکس که پیشت بیشتر آمد

    ای صورت ماه تو گندم گون ، ای مژه های چشم تو پر خون

    ای عاشقت مجنون تر از مجنون ، صبر من بیچاره سر آمد

    نه! درد من این نیست اینجا تو ، خیلی غریبی –درد من این است

    در روضه های مجلس ما نیز ، نام تو خیلی مختصر آمد

    از غربت این شهر دلگیرم ، در کاظمین بی تو می میرم

    شکر خدا بوی خوش مشهد ، با کفتران نامه بر آمد

    حس میکنم که سر در آورده ، باب الجواد مشهد از اینجا

    با چشم تر هرکس از آن در رفت ، در این حرم با چشم تر آمد

    وقتی به بالین پدر رفتی ، هی روضه ی مکشوفه میدیدی

    هی روضه از روز دهم وقتی ، بابا به بالین پسر آمد

    شد کربلایی شعر من حالا ، اصلاً نمیدانم چرا اما

    من شک ندارم کربلایی شد ، هرکس به عشقت مفتخر آمد...

    شاعر : محسن کاویانی
    رمق نمانده دگر

    رمق نمانده دگر در تنی که من دارم
    ز جور همسر نا ایمنی که من دارم
    برای مرد بود خانه مأمنش لیکن
    نه جای امن بود مسکنی که من دارم
    گل ریاض خلیلم ولی به عکس خلیل
    شراره خیز بود گلشنی که من دارم
    چنان کسی که ورا اندر آستین مار است
    درون خانه بود دشمنی که من دارم
    به پاکدامنیم حق بود گواه ولی
    ز خون دل شده تر دامنی که من دارم
    ز زهرِ دختر مأمون چنان روانم و سخت
    که غیر پوست نماند از تنی که من دارم
    نوای العطشم بر فلک رسد اما
    در او اثر نکند شیونی که من دارم
    مسلّم است که داد مرا از او گیرد
    خدای دادگر ذوالمَنی که من دارم
    مقیم درگه قدس رضا «مؤید» گفت
    که جای أمن بود مأمنی که من دارم
    شاعر : سید رضا موید

    این گونه آه مکش
    این گونه آه مکش جوابت نمی دهند

    حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند

    در بین هلهله ها ای عزیز من

    پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند

    چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش

    مرهم برای قلب کبابت نمی دهند

    دنیا نه جای توست، به عرش خدا برو

    آن جا ملائکه عذابت نمی دهند

    وقتی کبوتران خدا سایه گسترند

    هرگز به دست آفتابت نمی دهند

    می خواستند مثل حسین خون جگر شوی

    پایان اگر به التهابت نمی دهند

    یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم

    حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند...

    شاعر :یاسر میافر




    بر روی خاک
    بر روی خاک حجره ای مردی
    بی رمق، بی شکیب افتاده
    باز تاریخ میشود تکرار
    یک امام غریب افتاده

    جگرش از عطش چه میسوزد
    چون پرستوی پرشکسته شده
    بسکه فریادکرده "واعطشا"
    یاس زهرا چقدر خسته شده

    همسر بی وفا و سنگدلش
    به رویش درب حجره میبندد
    میزند دست و پا عزیز رضا
    او به اشک امام میخندد

    به کنیزان خویش میگوید
    پای کوبی کنید و دف بزنید
    دور ابن الرضا همه امشب
    شادمانی کنید و کف بزنید

    بسکه کاری شده است زهر ببین
    نتواند به روی پا خیزد
    در عوض پیش چشم او دشمن
    آب را بر روی زمین ریزد

    من چه گویم که لحظه ی آخر
    دلبر فاطمه چه حالی بود
    لب خشک و دلی پر از خون داشت
    جای شمس الشموس خالی بود

    شکر لله پدر نبود وندید
    که به روز پسر چه آمده است
    اگر هم بود گریه میکرد و
    چشم خود را به روی هم میبست

    گرچه داغ جواد آل رسول
    غصه ای بر دل پدر بگذاشت
    ولی ای کاش روز عاشورا
    علی اکبری حسین نداشت
    ***
    پیش چشمان یک پدر پسری
    غرق در خون و ناله ها میزد
    زیر سم تمام مرکب ها
    چقدر سخت دست وپا میزد

    همه دیدند قامت پسری
    بر روی خاک اربا اربا شد
    همه دیدند داغ جانسوزش
    باعث مرگ زود بابا شد

    شاعر : محمد جواد غفاریان

    برگرفته از من غلام قمرم




    از صداي نفس نفس زدنت
    همسر ِ تو چقدر شاكي بود
    شده پيراهن ِ تنت تازه
    مثل آن چادري كه خاكي بود

    تا صدايِ غريبي ات نرسد
    با كنيزانِ خانه كف ميزد
    ناله اي از مدينه فاطمه و
    ناله اي حيدر از نجف ميزد

    و كنيزي كه آب آورد و
    تو به يادِ هلال افتادي
    همسرت كاسه را شكست و سپس
    تشنه مثل حسين جان دادي

    در ميانِ تمام معصومين
    در مقاتل مُوَرخان ديدند
    در عزاي حسين و تو تنها
    دشمنان كف زدند و رقصيدند

    پيكر تو ز ِ پشت بام افتاد
    ولي آقا به خون نشسته نشد
    به لبِ پلّه خورد لبهايت
    ولي دندان تو شكسته نشد

    چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت
    سهم ِ قبرت به جز گلاب نشد
    و از آن بهتر اينكه در يك طشت
    سَرَت آلوده يِ شراب نشد

    شاعر : ؟؟؟
    روضه روز دهم آغاز شد
    معدن جود و كرم ابن الرضا
    ساقي چشم ترم ابن الرضا
    من كه مست اين همه لطفت شدم
    داده اي بال و پرم ابن الرضا
    نام زيباي شما از كودكي
    ياد داده مادرم ابن الرضا
    من غلامم تا ابد در اين حريم
    مي بري ام تا حرم ابن الرضا
    امشبي را نوحه خواني ميكنم
    بهر تو نوحه گرم ابن الرضا

    دست تو كار خدايي ميكند
    از همه مشكل گشايي ميكند

    تا كه لطف تو به من ابراز شد
    اين زبانم بهر روضه باز شد
    در حريم خانه نامحرم شدي
    اين نوا ، آخر طنين انداز شد
    رقص و پاكوبي بماند جاي خود
    تا كه آهنگش در اينجا ساز شد
    زهر كينه ميكشد آخر تو را
    تشنه ماندي ، اين خودش يك راز شد
    العطش گفتي و عطشاني هنوز
    روضه روز دهم آغاز شد

    ياد آن روز و شهيدان خدا
    گريه هاي خواهري در كربلا
    من بميرم پيكرش بي جان شده
    العطش روي لبش مهمان شده
    او حسين است و عزيز مصطفي
    پس چرا آخر تنش عريان شده
    پيرهن را برده اند و عاقبت
    پيكر او ، دستخوش گرگان شده
    خون نشسته در تمام كربلا
    اربا اربا آيه قرآن شده
    عاقبت بي سر ميان قتلگاه
    مظهري از حضرت رحمان شده

    دل پريشان مادرش زهرا رسيد
    قد او از اين همه غربت خميد
    شاعر : جواد قدوسي
» بازگشت | تاریخ : 14 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 3 840 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA