فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

اشعار وفات حضرت خدیجه (س) - جبهه فرهنگی طاها

    شعر وفات حضرت خدیجه(س) –


    مادر سلام حال غریبت چگونه است؟

    مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

    حالی غریب داری و در فکر رفتنی

    دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی



    داری برای رفتن خود چانه می زنی

    موی مرا به گریه چرا شانه می زنی



    با دانه های اشک تو افطار میکنم

    همسایه را ز داغ تو بیدار میکنم



    همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند

    داری تو میروی و به تو سر نمی زنند



    مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت

    که قد خمیده میروی از پیش دخترت



    مادر ! پدر غروب تو را گریه میکند

    و خاطرات خوب تو را گریه میکند



    بخشیده ای تمام خودت را به آفتاب

    و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب



    چیزی نمانده است که دیگر فدا کنی

    باید برای رفتن زهرا دعا کنی



    حالا که پر کشیدن تو گشته باورم

    آیا کفن برای تو مانده است مادرم؟



    هی تشنه میشوی و مرا میزنی صدا

    و هی سلام می دهی امشب به کربلا



    گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت

    مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت



    مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد

    و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد



    مادر جواب فاطمه را لااقل بده

    یا لا اقل به دختر خود هم اجل بده



    چشم و چراغ خانه ی خورشید الامان

    رنگین کمان بیت نبوت نرو ...بمان



    اینجا که مکه است مدینه چگونه است

    جریان میخ و آن در و سینه چگونه است



    اینجا بهانه نیست مدینه بهانه است

    آنجا جواب گریه من تازیانه است



    مکه اگر چه طعنه ی زخم زبان زدند

    اینجا به دست های علی ریسمان زدند



    مکه اگرچه در به روی خویش بسته اند

    اما مدینه پهلوی من را شکسته اند



    رحمان نوازنی



    از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

    بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم



    یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

    یا اینکه با تمام توان گریه می کنم



    زهرا به یاد غربت تو زار می زنم

    با قلب خسته و نگران گریه می کنم



    در التهاب نالة تو آب می شوم

    مانند شمع از دل و جان گریه می کنم



    در پشت در به رنگ گل لاله می شوی

    پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم



    با روضه های پهلو و بازو و چهره ات

    با روضة بلال و اذان گریه می کنم



    اصلاً ببین که با همة روضه های تو

    اندازة زمین و زمان گریه می کنم



    بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن ....

    ....قبر بدون نام و نشان گریه می کنم



    آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما

    من هم به یاد مادرمان گریه می کنم



    کی می شود شبی بدهم جان برایتان

    عالم فدای غربت بی انتهایتان



    یوسف رحیمی




    میسوزم از شرار نفس های آخرت

    از لحن جانگداز وصایای آخرت



    دستم به دست بی رمقت می شود دخیل

    در پیش دیدگان گهربار جبرئیل



    دستم شبیه دست تو تبدار میشود

    دیوار غصه بر سرم آوار میشود



    رحمی نما به حال پریشان دخترت

    مادر مکش عبای پدر را تو بر سرت



    دلواپس غروب توأم،آفتاب من

    بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن



    در جام لحظه های خوشم شوکران مریز

    مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز



    محزون رنج های پدر میشوم مرو

    من شاهد عزای پدر میشوم مرو



    مادر بمان کنار گل یاس باغ خود

    آتش مزن به حاصل خود با فراق خود



    فصل بهار خانه مان را خزان مکن

    مادر بمان و نیت ترک جهان نکن



    مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد

    شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد



    اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست

    سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست



    امن یجیب خواندن من بی نتیجه ماند

    زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند



    وحید قاسمی

    **

    برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک



    *******************



    اشعار رحلت حضرت خدیجه(س) - یاسر مسافر







    خبر پیک اجل مادر کوثر شده بود

    صحبت از رفتن غمخوار پیمبر شده بود



    مالک الموت برایش پرو بال آورده

    مادر حضرت صدیقه کبوتر شده بود



    وقف اسلام شد و وقف خدا و قرآن

    عاشقانه چقدر حامی رهبر شده بود



    اصلا از برکت او هست اگر اسلام است

    اینچنین بود که او از همه برتر شده بود



    تا چه حد است مقامش که کنار زهرا

    نام او وارد ادعیه ی دفتر شده بود؟



    بار بست همدم و دلدار پیمبر حالا

    نوبت ام ابیهایی دختر شده بود



    دختری ماند از او ، دختری همچون خود او

    دختری که سپر و حامی همسر شده بود



    چقدر غصه ی کج راهی مردم را خورد

    چقدر آه شد و دیده ی او تر شده بود



    علت بوی خوش شهر مدینه از اوست

    عود آتش زده اند – شهر معطر شده بود !



    دختری ماند از او دختری همچون خود او

    زینبی که همه عمر وقف برادر شده بود



    عزت و هیبت او هیمنه ی دشمن ریخت

    خطبه خواند ، کوفه و می دید که حیدر شده بود



    یک تنه خود یه سپاه است ، بترسد دشمن

    چه کسی گفت که او لحظه ای مضطر شده بود



    به کجا ختم شد این شعر چرا اینگونه ؟

    قافیه ها همگی مادر و دختر شده بود !



    یاسر مسافر


    بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو

    برای بی کسی فاطمه بمان بانو



    به جان دختر مظلومه ات مرو از دست

    مساز اشک یتیمانه را روا بانو



    بمان و فاطمه را خود عروس کن آری

    که دختران همه محتاج مادران بانو



    برای غربت من جان به لب شدی اما

    بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو



    به باغ یاس تو سیلی زنند باور کن

    بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو



    میان این در و دیوار فضه میطلبد

    مرو که مشکل او را کنی نهان بانو



    بمان برای همیشه ،همیشه یارم باش

    مرا هنوز غریب وطن بدان بانو



    نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری

    عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو



    محمود ژولیده
    مادر عزیز



    می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

    از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم



    دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

    بر لحظه های آخر تو گریه می کنم



    اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست

    این کوه درد بر سر دوش پدر نشست



    با دخترت تو این دم آخر سخن بگو

    مادر بیا و حرف دلت را به من بگو



    بابای من ز هجر تو دلگیر می شود

    قلب جوان او ز غمت پیر می شود



    مادر بیا به خاط زهرا بمان مرو

    حتی گرفته است دل آسمان مرو



    مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر

    آرامش و قرار دل مصطفی مبر



    مادر بمان و از دل این خانه پا مکش

    بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش



    داری تو عزم رفتن از این خانه می کنی

    سقف دل مرا ز چه ویرانه می کنی



    من التماس می کنم ای مادر عزیز

    امشب بیا و خاک عزا بر سرم مریز



    این زندگی بدون تو دشوار می شود

    تو می روی و دسته گلت خار می شود



    تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم

    گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم



    تو می روی و فاطمه آزار می کشد

    آزار ها از آن در و دیوار می کشد



    تو می روی و شعله کشد دست بر رخم

    روزی به تازیانه دهد خلق پاسخم



    تو می روی و داغ به سینه نشستنی است

    روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است



    رضا رسول زاده
    دارد برای همسر خود گریه می کند

    با گریه های کوثر خود گریه می کند



    همسر فقط نبود خدیجه برای او

    او در فراق یاور خود گریه می کند



    دیروز بر عمویش و حالا به همسرش

    فردا برای دختر خود گریه می کند



    روزی که شعله می شود اجر رسالتش

    آنجا به یاس پرپر خود گریه می کند



    روزی که با جراحت پهلوی خود کسی

    بر حال و روز شوهر خود گریه می کند



    طفلی در امتداد مصیبات کوچه بر

    آثار درد مادر خود گریه می کند



    یک روز می رسد که زنی بین قتلگاه

    بر کشته های بی سر خود گریه می کند



    وقت نزول آیۀ سنگین کعب نی

    بر پیکر برادر خود گریه می کند



    …یا ایها الرسول ببین رأس روی نی

    دارد به حال خواهر خود گریه می کند



    عباس را بگو که دل زخم دختری

    دارد برای معجر خود گریه می کند



    محمدبیابانی

    **

    برگرفته از وبلاگ حسینیه



    *********************



    اشعار وفات حضرت خدیجه(س) - علی صالحی



    لحظاتي كه نشستي بغل بستر من

    اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من



    ديدن اشك تو والله برايم سخت است

    پس عذابم نده در اين نفس آخر من



    تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر

    بعد من باش كنار پدرت دختر من



    صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم

    وقف شد دار و ندارم به ره همسر من



    همه‌ي زندگي‌ام خرجيِ اسلام شده

    جان من نيز فداي سر پيغمبر من



    از همه ثروت من كه به هواي دين رفت

    يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من



    اين همه سال غمي در دل من راه نيافت

    ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من



    مي‌روم زود ز پيش تو دليلش اين است

    كه نبينم چه مي‌آيد به سر كوثر من



    مي‌روم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي

    چه مي‌آرند به روز گل نيلوفر من



    پدرت گفته كه پهلوي تو را مي‌شكنند

    واي از صدمه‌ي مسمار و گل پرپر من



    وسط هجمه‌ي مردم تو صدا خواهي زد:

    محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من

    همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه

    بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه



    ای در تمام عرصه هاسنگ صبورم

    ای یاور دیرینه ام کوه غرورم



    ای تکیه گاه شانه زخمی احمد

    ای هرقدم تصدیق تو یار محمد



    شد پشت گرمی ام همیشه همت تو

    ترویج دین آغاز شد با ثروت تو



    سرمایه اصلی آئین پیمبر

    مال حلالت بوده و شمشیر حیدر



    تو اولین زن دردیار مسلمینی

    منصوب حق برنام ام المومنینی



    تو پابه پایم درد و محنت می کشیدی

    بار رسالت را به دوشت می کشیدی



    تو آبروی سرزمین های حجازی

    هم سفره ی من بوده ای درعشق بازی



    تو حامی زحمت کش دین خدائی

    تنها پرستار مناجات حرائی



    در مهربانی و وفا غوغا تو هستی

    الگوی همسرداری زهرا تو هستی



    حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی

    در هر نوائی اشهدخود را بخوانی



    دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته

    گرد غریبی بر سر و رویت نشسته



    هی پلک های بسته را وا میکنی تو

    رخسار زهرا را تماشا می کنی تو



    دراین دیار بی کسی جان می سپاری

    سر روی خاک سرد قبرستان گذاری



    تو واسطه کردی به سویم دخترت را

    تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را



    برآبرویت حق در رحمت گشوده

    از آسمان بهرت کفن نازل نموده



    اماکجائی تا ببینی نور دیده

    درکربلایک پیکری را سربریده



    جزگیسوی زینب پریشان را نفهمد

    هرگز کسی معنای عریان را نفهمد



    قاسم نعمتی
    شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

    برایم از خودش از حال خویشتن می گفت



    از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

    و یک به یک همه اش را برای من می گفت



    به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

    کنار ما سه تن از پنج تن می گفت



    برایم از همه اموال و مال داشتنش

    برایم از کفنی هم نداشتن می گفت



    درست مثل کسی که خودش خبر دارد

    فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت



    کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

    برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت



    بباف دختر من پیرهن برای غریب

    به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت



    علی اکبر لطیفیان

    سلام بر تو که خیر النسا به ما دادی

    سلام بر تو که درس وفا به ما دادی

    سلام بر تو که با جان، بها به ما دادی

    سلام بر تو که روح عطا به ما دادی



    چه گویم و چه نویسم ز مدحتان بانو

    شما که شمس و قمر پیشتان زده زانو



    فرشته ای که خدا هدیه کرده بر احمد

    ملیکه ای که نگاهش طراوت انگیزد

    زنی که که غیر رسول و خدا نمی بیند

    کسی که طاقت و صبرش بود فزون از حد



    زنی نبوده به جز همسر رسول خدا

    که در تمامی عمرش ز او نبوده جدا



    شریک زندگیِ مصطفی شما هستی

    به دل ملیکهٔ مهر و وفا شما هستی

    انیس درد و غم مرتضی شما هستی

    به غصه ها که بود مبتلا شما هستی



    پناه جمع خلایق به روز واهمه ای

    خدیجه همسر پیغمبر، اُمّ فاطمه ای



    درود بر تو که اول زن مسلمانی

    عزیز حضرت طاها عزیز یزدانی

    برای ختم رسولان تو جان جانانی

    خدا گواهست که فخر تمام نسوانی



    روا بود که بگویم بقای اسلامی

    به صدق و نیتِ پاکت صفای اسلامی



    خدیجه ای و خدا بر شما نظر دارد

    که با وجود شما مصطفی سپر دارد

    دلم همیشه هوای تو را به سر دارد

    خوشا کسی که برایت دو دیده تردارد



    اگر اجازه دهی در عزایتان بانو

    ز دیده اشک ببارم برایتان بانو



    میلاد یعقوبی
    شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم

    بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم



    مهرش نتیجه ی دهه اول من است

    ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم



    ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم

    ما پیش واز روز عزای خدیجه ایم



    اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اند؟

    ماها که در پی نوه های خدیجه ایم



    بی مهر او عبادت عالم قبول نیست

    ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم



    مهر خدیجه را به سر شانه می برم

    شکر خدا که مادر زهراست، مادرم



    در لحظه ی شکسته شدن پا شدن خوش است

    در خشک سال، عاشق دریا شدن خوش است



    دلداده ها معامله با یار می کنند

    بهر رسول این همه تنها شدن خوش است



    قبل از غدیر گفت: علی رهبر من است

    قبل از غدیر شیعه مولا شدن خوش است



    دنبال مال نیست اسیر نگارها

    بانوی ما به مادر زهرا شدن خوش است



    سختی بکش محله محله که عاقبت

    مادر بزرگ طایفه ی ما شدن خوش است



    بد نیست سنگ کوچه به پیشانی ات خورد

    گاهی شبیه زینب کبری شدن خوش است



    آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست

    ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست



    علی اکبر لطیفیان
    بیچاره دستی که در این شب ها فقیرت نیست

    یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست



    باید برای خانه ی تو زیر پایی شد

    بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست



    هرگر نمی خواهم ببینم آن شبی را که

    در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست



    قربانی نامت شدن عین حیات ماست

    مرده تر از مرده است هرکس که بمیرت نیست



    تو منت دین خدا بر گردنم هستی

    آری تو امّ المؤمنینی و نظیرت نیست



    تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

    کوری چشم دشمنانت مادرم هستی



    ای همسر شایسته ی پیغمبر مکه

    ای جده ی شهر مدینه ؛ مادر مکه



    ای که برایت حاجیان احرام می بندند

    قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه



    تو مادری ات نیز بوی نوکری میداد

    می خواستی باشی کنیز دختر مکه



    تو زینب پیغمبری و سال های سال

    سینه سپر کردی برای رهبر مکه



    هر جا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

    تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه



    مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

    کاری با تو ندارد دیوار و در مکه



    تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

    کوری چشم دشمنانت مادرم هستی



    علی اکبر لطیفیان





    از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

    بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

    یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

    یا اینکه با تمام توان گریه می کنم



    زهرا به یاد غربت تو زار می زنم

    با قلب خسته و نگران گریه می کنم

    در التهاب نالة تو آب می شوم

    مانند شمع از دل و جان گریه می کنم

    در پشت در به رنگ گل لاله می شوی

    پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم

    با روضه های پهلو و بازو و چهره ات

    با روضة بلال و اذان گریه می کنم

    اصلاً ببین که با همة روضه های تو

    اندازة زمین و زمان گریه می کنم

    بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن ....

    .... قبر بدون نام و نشان گریه می کنم

    آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما

    من هم به یاد مادرمان گریه می کنم





    شاعر:یوسف رحیمی


    لحظاتی که نشستی بغل بستر من

    این قَدَر گریه نکن فاطمه جان در بر من

    دیدن اشک تو والله برایم سخت است

    پس عذابم نده در این نفس آخر من

    تو اجازه نده تنها بشود پیغمبر

    بعد من باش کنار پدرت دختر من

    صَرف دین پدرت شد لحظات عمرم

    وقف شد دار و ندارم به ره همسر من

    همه‌ی زندگی‌ام خرجیِ اسلام شده

    جان من نیز فدای سر پیغمبر من

    از همه ثروت من که به هوای دین رفت

    یک کفن نیست بپیچند بر این پیکر من

    این همه سال غمی در دل من راه نیافت

    ولی امشب غم فردای تو آمد سر من

    می‌روم زود ز پیش تو دلیلش این است

    که نبینم چه می‌آید به سر کوثر من

    می‌روم تا که نبینم که به ضرب سیلی

    چه می‌آرند به روز گل نیلوفر من

    پدرت گفته که پهلوی تو را می‌شکنند

    وای از صدمه‌ی مسمار و گل پرپر من

    وسط هجمه‌ی مردم تو صدا خواهی زد:

    محسنم کشته شد ای وای بیا مادر من

    علی صالحی
» بازگشت | تاریخ : 28 فروردین 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 3 834 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA