فراموشی رمز ورود؟
عضویت در سایت
   Aletaha.ir RSS

بانک اشعار شهادت حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها )

    بانک اشعار شهادت حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها )


    شهادت حضرت زهرا (س(
    ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل!
    هم غلاف تیغ، هم مسمار در، هم در، خجل
    با غروب آفتاب طلعت نورانی ات
    گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر، خجل
    هم صدف بشکست، هم دردانه ات از دست رفت
    سوختم بهر صدف، گردیدم از گوهر، خجل
    همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
    مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر، خجل
    گاه گاهی مَرد خجلت می کشد از همسرش
    مثل من، هرگز نگردد مردی از همسر، خجل
    همسرم با چادر خاکی به خانه باز گشت
    از حسن گردیده ام تا دامن محشر، خجل
    خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد
    مادر از دختر خجل شد، دختر از مادر، خجل
    باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
    باغبان از غنچه و از لالۀ پرپر، خجل
    بانگ « یا فضّه خذینی » تا به گوش خود شنید
    از کنیز خویش هم، شد فاتح خیبر، خجل
    نظم « میثم » شعله زد، بر جان اولاد علی
    تا لب کوثر بود از ساقی کوثر، خجل
    شهادت حضرت زهرا (س(
    امشب به نخل آرزویم برگ پیداست
    در چهرۀ زردم نشان مرگ پیداست
    امشب مرا در بستر خود واگذارید
    بیمار بیت و حی را تنها گذارید
    دوران هجرم رو به اتمام است امشب
    خورشید عمرم بر لب بام است امشب
    بیرون برید از خانه زینب را که حاشا
    مادر دهد جان و کند دختر تماشا
    گوئید مولا را که در مسجد نشیند
    تا مرگ یارش را به چشم خود نبیند
    خجلت زده از اشک فرزندان خویشم
    اسما تو تنها وقت مردن باش پیشم
    پیش حسن از اشک ماتم رخ نشوئی
    جان حسینم با علی حرفی نگوئی
    چون روز آخر بود، کار خانه کردم
    گیسوی فرزندان خود را شانه کردم
    دیدی چه حالی در نمازم بود اسماء؟
    این آخرین راز و نیازم بود اسماء
    آخر نگاه خویش را سویم بیفکن
    می خوابم اینک پرده بر رویم بیفکن
    بنشین کناری ناله از دل در خفا زن
    بانوی خود را لحظه ای دیگر صدا زن
    دیدی اگر خامش به بستر خفته ام من
    راحت شدم ، پیش پیمبر رفته ام من
    آیند چون اطفال معصومم به خانه
    پرسند از مادر خبر داری تو یا نه؟
    دیدند اگر خاموش و بی تاب است مادر
    آهسته با آن ها بگو خواب است مادر
    چون سوی حجره کودکانم رو نهادند
    یکباره روی جسم رنجورم فتادند
    مگذار ساعت ها تنم در بر بگیرند
    مگذار آنان هم کنار من بمیرند
    بفرست مسجد آن دو طفل نازنین را
    کارند بالینم امیرالمؤمین را
    شب ها برایم بزم اشک و غم بگیرند
    در خانۀ آتش زده ماتم بگیرند
    از من بگو با زینب آزادۀ من
    برچیده مگذاری شود سجادۀ من
    من رفتم اما یادگارم زینب اینجاست
    تکرار آهنگ دعایم هر شب اینجاست



    در فاطمیه بود که ما سینـه زن شدیم
    با پیرهن سیاه عزا سینـه زن شدیم
    گفتی جواز کرببلا روضه ی من است
    اصلاً به عشق کرببلا سینـه زن شدیم
    در روضـه هایتان همگی پر زدیم و بعد
    همراه ساکنان سماء سینـه زن شدیم
    بر سینـه های سینه زنان مهر می زنی
    ما هم به شوق مهر شما سینـه زن شدیم
    ما نذر کرده ایم که قـربانی ات شویم
    در راه رفتن به منا سینـه زن شدیم
    در صحن شـاه سینه زدن چیز دیگریست
    در کنج صحن عشق رضا سینـه زن شدیم
    ==================

    اذا زلزلت الارض ، زمین محشر عظماست

    اذا زلزلت الارض ، زمین محشر عظماست
    چه شوریست چه غوغاست،از این حال زمین لرزه به دلهاست
    نه پستی نه بلندی و نه دریاست
    رسیدست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود
    که فرمود خدا زود رسد زود...
    خلائق همه در حال فرارند، و بی تاب و قرارند
    آرام ندارند و این روز همان روز حساب است
    همان روز سوال است و جواب است
    که مردم همه اینگونه پریشند
    نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند
    همه در پی خویشند
    و مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوش
    که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش:
    الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایین
    و ای جمله خلائق همه خاموش !
    شده گوش سراسر همه عرصه محشر
    پر از آیه کوثر،ملائک همه در شور
    غزل خوان همه سرمست شمیم گل حیدر،گل یاس پیمبر
    چه حالیست ، خبر چیست مگر کیست قدم رنجه نمودست به محشر
    یگانه گوهر حضرت داور، الله اکبر ...
    یا حضرت زهرا ، صدیقه اطهر...
    ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات نمودند
    آری خبر این است ، امید همه آمد
    جبریل صدا زد که خلائق انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد
    و مبهوت جلالش همه ناس ، پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس
    زهراست و آن وعده شیرین شفاعت،بر چشم ترش اشک نشستست چو الماس
    بر دست کبودش ، اسباب شفاعت همان دست جدا از تن عباس
    و زهرا شده گریان اباالفضل،هم گریه کن و نوحه سرای غم چشمان اباالفضل
    مردم همه ساکت همه مبهوت ، و حیران اباالفضل
    کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است
    کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش باران اباالفضل
    ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ، الله قسم میدهمت جان اباالفضل
    سوگند تو را حق دو دستان اباالفضل
    بر فاطمه ات بار الها تو ببخشا ، هر کس که زده دست به دامان اباالفضل
    و یاران اباالفضل ، همه مات از آن هیبت عباس
    انگار نه انگار که این روز حساب است
    یک بار دگر روضه و گریه ، یک بار دگر سینه زنی غربت عباس
    زهراست کند نوحه سرایی ، آری شده برپا به قیامت یک بار دگر هیئت عباس
    عباس همانی که قتیل و العبرات است
    هر قطره مشکش،آبی ز حیات است
    شرمنده ز شرمندگی اش آب فرات است
    با گریه زهرا ، دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت
    با نام اباالفضل و دستان شفیعش،ترس از جگر اهل ولا ریخت
    ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات
    آمد ز سوی حضرت معبود ندایی
    که زهرا تو همه کاره مایی
    تا باز به چشم همه خصم رود خار
    تا باز ببینند همه وعده دادار
    تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد
    حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار
    بخشم به تو هر کس که تو فاطمه گویی
    ای شیر زن حیدر کرار...
    ================

    تمام اهل عالم دم گرفتند
    به حال خانه ی ما غم گرفتند
    که روزی روزگاری خانه ی ما
    صفایی داشت آن را هم گرفتند
    کنون افتاده ناله در دل باد
    و حتی آسمان هم ناله سر داد
    نمی دانی چه شد در آن سیاهی
    خودم دیدم که بین کوچه افتاد
    ز چشمش سیلی کین سو گرفته
    که حتی از علی هم رو گرفته
    خودم دیدم که مادر زیر چادر
    دو دستی دست بر پهلو گرفته
    به قلب مادرم زخم فدک خورد
    دل ریش پدر جانم نمک خورد
    خرابم شد به سر انگار دنیا
    که پیش چشم من مادر کتک خورد
    کمی با درد و شبنم راه می رفت
    و با دنیایی از غم راه می رفت
    اگر چه دست بر دیوار می زد
    ولی با قامتی خم راه می رفت
    شدم این روزها غمخوار زهرا(س)
    و مدیون سوال چشم بابا
    همین الان حدود چند روز است
    که می ترسم ببوسم صورتش را
    و دارد می رود از خانه کم کم
    و چشمان پدر با اشک نم نم
    و در زانوی او دیگر رمق نیست
    به روی شانه اش دنیای ماتم
    آسمانی ترین من امشب
    آسمان را چه تیره می بینم
    امشبی را چگونه تا به سحر
    سر قبر ستاره بنشینم
    ای گلم خواب هم نمی دیدم
    قاری ختم امشبت باشم
    فاطمه جان چه قدر دشوار است
    من پرستار زینبت باشم
    آسمانی ترین من امشب
    آسمانت چه دیدنی شده است
    حال و روز غریبی علی و
    کودکانت شنیدنی شده است
    دائما پیش چشم خونبارم
    صحنه درب و خانه می گذرد
    چند وقتی است روزگارم با
    گریه های شبانه می گذرد
    روضه خوان شبانه ی خانه
    سوز دل های غربت حسن است
    روضه اش دائما : کسی راه
    کوچه را روی مادر ما بست
    زینبت ، وارث دعای شبت
    سر سجاده ات دعا می خواند
    زیر لب ، زمزمه کنان می گفت
    کاش مادر کمی دگر می ماند
    در دلها تمام ناشدنی است
    باید اما ز تو جدا بشوم
    می روم تا شبی دگر بانو
    زائر تربت شما بشوم
    امشب به رنگ فصل خزان گریه می کنیم
    هم ناله با زمین و زمان گریه می کنیم
    هر چند گفته اند که آرام گریه کن
    اما بلند و ضجه زنان گریه می کنیم
    امشب که خانه ی دلمان غم گرفته است
    مانند ابرهای روان گریه می کنیم
    هم پای کوچه های مدینه نشسته ایم
    با روضه های تازه جوان گریه می کنیم
    تازه جوان و قد کمانی تعجب است
    از غصه های قد کمان گریه می کنیم
    داریم پای روضهءتان پیر می شویم
    اما هنوز از غمتان گریه می کنیم
    این خانهء غمی است پر از غربت بقیع
    از داغ قبر های نهان گریه می کنیم
    آری دوباره بر سر سفره نشسته ایم
    امشب برای مادرمان گریه می کنیم
    دلم ز روز ازل مبتلای زهرا بود
    غلام خانه به دوشی برای زهرا بود
    نه من ، که عالم امکان سراسرش هر دم
    ز روز اوّل خلقت گدای زهرا بود
    و نیمه های شب شهر مصطفی آن روز
    گدای نیمه شب ربّنای زهرا بود
    نبی که رفت تمام مدینه ویران شد
    مدینه که همه اش خاک پای زهرا بود
    ز گریه های شب فاطمه شکایت داشت
    شبی که زائر آن اشک های زهرا بود
    میان کوچه فدک را گرفت با سیلی
    شروع کوچه شب انتهای زهرا بود
    همیشه بغض میان گلوش سنگین بود
    کسی که شاهد آن ماجرای زهرا بود
    تمام شهر به این ماجرای غم تن داد
    کسی نگفت که این حق برای زهرا بود
    کسی به غربت مولا علی که رحم نکرد
    همان علی که همیشه فدای زهرا بود
    برای آتش بیداد هیزم آوردند
    صدای آه شبیه صدای زهرا بود
    مگر نبود که پیغمبر خدا فرمود
    رضای حضرت حق در رضای زهرا بود
    به پشت درب و لگدهای کینه ، با فضّه
    بیا به یاری زهرا ندای زهرا بود
    مقابل علی و زینب و حسین و حسن
    شکست مادر و روز عزای زهرا بود
    برای بستن حیدر طناب آوردند
    یگانه یاور زهرا خدای زهرا بود
    گرفته دست به دیوار و در پی حیدر
    تمام شهر نبی هم نوای زهرا بود
    میان ذکر قنوت شبش پس از آن روز
    دوای مرگ همیشه دعای زهرا بود
    اشعار شهادت حضرت زهرا س
    ندارد کودکی طاقت که نیلی
    زسیلی صورت مادر ببیند
    هزاران بار اجل برمرد خوشتر
    که سیلی خوردن همسرببیند
    چه حالی می کند پیدا خدایا
    اگر این صحنه را حیدر ببیند
    مگو روکرده پنهان تا مبادا
    رخش را ساقی کوثر ببیند
    مبادا مادری را دختری خرد
    به وقت مرگ در بستر ببیند
    ندارد طاقتی زهرای اطهر
    که زینب را به چشم تر ببیند
    چه جانسوز است وجان فرسا خدایا
    که داغ مادری دختر ببیند
    نهان چادرو سجاده اش را
    مبادا زینب مضظر ببیند
    برو دیوار و در را شستشو کن
    مگر این صحنه را کمتر ببیند
    نور حق در ظلمت شب رفت در خاك، اى دريغ!
    با دلى از خون لبالب رفت در خاك، اى دريغ!
    طلعت بيت الشَّرف را، زُهره تابنده بود
    آه! كآن تابنده كوكب رفت در خاك، اى دريغ!
    آفتاب چرخ عصمت با دلى از غم كباب
    با تنى بيتاب و پرتب رفت در خاك اى دريغ!
    پيكرى آزرده از آزار افعى سيرتان
    چون قمر در برج عقرب رفت در خاك، اى دريغ!
    ليلى حُسن قِدَم، با عقل اَقدم همقدم
    اوّلين محبوبه رب رفت در خاك، اى دريغ!
    حامل انوار و اسرار رسالت آن كه بود
    جبرئيلش طفل مكتب، رفت در خاك اى دريغ!
    بر احوالم ببار ای ابر اشگ از آسمان امشب
    که من با دست خودسازم گلم در گل نهان امشب
    مکن ایدیده منع¬ام گر بجای اشگ خونبارم
    که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب
    حسن نالان حسین گریان پریشان زینبم از غم
    چسان آرام بنمایم من این بی مادران امشب
    نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون
    چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب
    گرفتم آنکه برخیزم بسوی خانه برگردم
    چگویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب
    زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن
    که این پهلو شکسته برتو باشد میهمان امشب
    خدا! ز سوز دلم آگهى، كه جانم سوخت
    دلم ز فرقت ياران مهربانم سوخت
    چو ديد دشمن ديرينه، انزواى مرا
    ز كينه آتشى افروخت كآشيانم سوخت
    هنوز داغ پيمبر به سينه بود مرا
    كه مرگ فاطمه ناگاه جسم و جانم سوخت
    اميد زندگى و، يار غمگسارم رفت
    ز مرگ زودرسش قلب كودكانم سوخت
    دمى كه گفت: على جان! دگر حلالم كن
    به پيش ديده ز مظلوميَش، جهانم سوخت
    به حال غربت من مى گريست در دم مرگ
    ز مهربانى او، طاقت و توانم سوخت
    گشود چشم و سفارش ز كودكانش كرد
    نگاه عاطفه آميز او، روانم سوخت
    چو خواست نيمه شب او را به خاك بسپارم
    از اين وصيّت جانسوز، استخوانم سوخت

    پناه عالمى، درگاه زهراست
    بشر حيران، ز قدر و جاه زهراست
    صراط او، صراط المستقيم است
    كه راه رستگارى، راه زهراست
    تمام نور خورشيد نبوّت
    نمايان از جمال ماه زهراست
    على در شاهراه عشق و توحيد
    هماره همدم و همراه زهراست
    شرف، اين بس اميرالمؤمنين را
    كه مهرش در دل آگاه زهراست
    به هرجا، شمع دانش، مى دهد نور
    ز نور علم دانشگاه زهراست
    ز سوز گفته «عجل وفاتى»
    نمايان غصّه جانكاه زهراست
    ز جور ظالمان، اظهار نفرت
    به صبح و شام، اشك و آه زهراست
    اگر مخفى بُود، قبرش عجب نيست
    كه رمز نام «سرّ اللّه» زهراست
    صداى شيون از هر سو بلند است
    كه ختم عمر بس كوتاه زهراست
    بياييد اى گُنهكاران، بگرييم
    جلاى دل، غم دلخواه زهراس
    (حسانا) مى كشد اين غم على را
    كه او خانه، قربانگاه زهراست

    چرا مادر نماز خويش را بنشسته مى خواند؟!
    ز فضّه راز آن پرسيدم و گويا نمى داند!
    نفَس از سينه اش آيد به سختى، گشته معلومم
    كه بيش از چند روزى پيش ما، مادر نمى ماند!
    به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!
    كه ديده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!
    الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى كن
    كه جاى او، اجل جان مرا يكباره بستاند!
    به چشم نيمْ باز خود، نگاهم مى كند گاهى
    كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند!
    دلم سوزد بر او، امّا نمى گريم كنار او
    مبادا گريه من، بيشتر او را بگرياند!
    كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم
    كه بنشيند، مرا هم در كنار خويش بنشاند
    بسى آزار از همسايگانش ديد و، مى بينم
    دعا درباره همسايگانش بر زبان راند!
    چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ
    به غير از وصف او، «ميثم» نمى خواند

    در عزايت اين دل ديوانه مى سوزد هنوز
    شمع، خاموش ست و اين پروانه مى سوزد هنوز
    در ميان سينه، قلب داغدار شيعيان
    از براى محسن دُردانه، مى سوزد هنوز
    ناله جانسوز زهرا مى رسد هردم به گوش
    از شرارش اين دل ديوانه مى سوزد هنوز
    مرغ خونين بال و پر را، زآشيان صيّاد برد
    در ميان شعله ها، كاشانه مى سوزد هنوز
    زآن شرر كاندر گلستان ولا افروختند
    گل فتاد از شاخه و، گلخانه مى سوزد هنوز
    در غم زهرا ز سوز آشنا كم گو «فراز»!
    در عزاى فاطمه، بيگانه مى سوزد هنوز
    الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟
    گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
    على تنها و دلخون مانده افسوس
    يگانه مونس و تاج سرم كو؟
    الهى! كلبه ام را غم گرفته
    دل محزون من ماتم گرفته
    شرار شعله هاى در نديدم
    گلم را خصم از دستم گرفته
    الهى! سينه من كوى درد است
    گلستان سرورم سرد سرد است
    عزيزم فاطمه از رنج مسمار
    رخ مهتابى اش غمگين و زرد است

    الهى! دست من را بسته بودند
    حريم خانه ام بشكسته بودند
    به ضرب تازيانه آن جماعت
    تن مرضيه را آزرده بودند
    الهى! غمگسارم، سوگوارم
    شبست و طاقت رفتن ندارم
    فلك با من سرسازش ندارد
    بدون فاطمه نالان و زارم
    (رحيم كارگر «پارسا»)

    اى هماى ملكوتى! كه شكسته پر تو؟!
    كه به زير پر و بال ست ز محنت، سر تو!
    اى بهارى كه شد از فيض تو، هستى خرّم
    گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو؟!
    ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست
    اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
    سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند
    پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
    چهره از من ز چه پنهان كنى اى دخت رسول؟!
    عليّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!
    واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز
    ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
    درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاك
    سوخت جان على از قصّه دردآور تو

    پدر زخم زبان بسیار خوردم
    کتک از خصم بد کردار خوردم
    میان کوچه های شهر،سیلی
    همه از دشمن هم از دیوار خوردم
    پدر زهرای تو حاجت روا شد
    ببین مزد رسالت ون ادا شد
    ببین باز و دست و سینه من
    بلا گردان جان مرتضی شد
    يا فاطمه استعاره از خورشيدي
    بر قلب شکسته ي علي اميدي
    من پيري تو به چشم خود ديدم کاش
    تو بودي و پيري مرا مي ديدي
    شاعر: نيما نجاري

    آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
    درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
    آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
    از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست
    آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
    ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
    آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
    از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
    آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
    گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
    آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
    بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
    آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
    غافل از سوز سينه مهتاب بودند
    آنشب درون خانه ساقى كوثر
    غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
    آنشب تمام فاطميون جمع بودند
    گوئى همه پروانه يك شمع بودند
    آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
    چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
    آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد
    گرد الم از روى زينب پاك ميكرد
    آنشب برادر با برادر راز ميگفت
    خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت
    آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد
    چون غنچه اى زينب گريبان چاك ميكرد
    آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد
    كلثوم را درس شهادت ياد ميداد
    آنشب على از ديده در ناب ميريخت
    اسما به روى جسم زهرا آب ميريخت
    آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت
    در سينه سيناى مولا ناله ميسوخت
    آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد
    زهر ستم بر ما به جاى اب ميداد
    آنشب على در زير لب ، رازى مگوداشت
    با پيكر مجروح زهرا گفتگو داشت
    ميگفت اى ائينه دار ملك هستى
    محبوبه حق ، اسوه يكتا پرستى
    بى تو بهار عمر من ، پائيز گرديد
    پيمانه صبر على ، لبريز گرديد
    كار على بى تو به عالم زار گشته
    بى ياور و بى مونس و غمخوار گشته
    زهراى من ، پيراهن تو غرقه خون است
    رويت كبود و سينه تو لاله گون است
    اى واى من بر بازويت باشد نشانه
    از بس كه خوردى پيش چشمم تازيانه
    رفتى چو در نزد پدر از دار دنيا
    راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
    بر گوكه پهلوى تو را با در شكستند
    بر گو درون كوچه بر من راه بستند
    بر گو سيلى صورتم را سرخ كردند
    انآنكه با سلام از كين در نبردند
    بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
    انآنكه با سلام از كين در نبردند
    در ماتمت بايد مسير اه پويم
    راز دلم را بعد از اين با چاه گويم
    آتش به جان گلشن طاها فتاده است
    غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است
    کوثر میان شعله آتش فتاده است
    زخمی باد حادثه طوبا فتاده است
    بابا میان کوچه دلش پشت در مگر
    مادر میان معرکه تنها فتاده است
    دست فرشته ها همه از غم به صورت است
    نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
    فضه برس به داد که مادرزدست رفت
    جای درنگ نیست همین جا فتاده است
    بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
    از پا به راه یاری بابا فتاده است
    بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
    تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

    آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود
    نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
    گل مينوى بهشتى به جوانى پژمرد
    آن كه عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
    پاره جسم نبى را ز جفا آزردند
    مأمن فاطمه، بيت الحزَن صحرا بود!
    همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
    كوه صبرى كه چنان ثابت و پابرجا بود!
    تا جگر گوشه محراب خدا را كشتند
    چشم حيدر ز غمش يكسره خون پالا بود
    رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
    سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
    بارد از ديده خود خون جگر «جيرودى»
    بس كه آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود



    امشب به نخل آرزويم برگ پيداست
    بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
    امشب مرا در بستر خود واگذاريد
    بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد
    دوران هجرم رو به اتمامست امشب
    خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
    چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم
    گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
    ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
    اين آخرين راز و نيازم بود، اَسْما!
    آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن
    مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن
    ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من
    راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
    شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد
    در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!
    از من بگو با زينب آزاده من
    برچيده نگذارد شود سجّاده من
    من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست
    روح مناجات و دعايم، هرشب اين جاست

    آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود
    آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود
    آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند
    آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند
    آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت
    اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت
    آنشب خد داند خداداند كه چون بود
    قلب على زندانى فرياد و خون بود
    طفلى گرفته استين دانم به دندان
    تا ناله خود را كند در سينه پنهان
    آنشب امير المومنين با اشك ديده
    مى شست تنها پيكر يار شهيده
    مى شست در تاريكى شب مخفيانه
    گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه
    صد بار از رفت و دست از خويشتن شست
    تا جان خود را در درون پيرهن شست
    مى شست جسم يار خود ارام و خاموش
    مى كرد بر دستش نگه طفلى سيه پوش
    خود در كفن پيچيد ان خونين بدن را
    خونين بدن نه ! بلكه جان خويشتن را
    چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست
    بگشود دست حسرت و بند كفن بست
    ناگه فتاد ان تيره كوكب را نظاره
    برگرد ماه خويش ، لرزان دو ستاره
    دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند
    بر خاك تنهايى خموش افتاده بودند
    دو جوجه در اشيان بى اشيانه
    دو بلبل خاموش مانده از ترانه
    از بى كسى دو بال درهم برده بودند
    گويى كنار جسم مادر مرده بودند
    داغ دل مولا دوباره گشت تازه
    ريحانه ها را خواند پاى ان جنازه
    كاى گوشه گيران شب غربت بياييد
    آخر وداع خويش ، با مادر نماييد
    ان پر شكسته طايران از جا پريدند
    افتادن و خيزان جانب مادر دويدند
    چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند
    يك بوسه از ان لاله پرپر گرفتند
    يكباره از عمق كفن اهى بر آمد
    با ناله بيرون دستهاى مادر آمد
    در قلب شب ، خورشيد خاموش مدينه
    بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه
    ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب
    دو گوشوار عرش را درياب درياب
    مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند
    مگذار روى سينه مادر بميرند
    خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن
    از پيكر مادر يتيمان را جدا كن



    زدست اهل مدینه چه خون جگر شده ام

    زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام

    کسی غریبی من را چرا نمی فهمد

    شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام

    یه غیر فضه کسی حال من نمی داند

    که دید پشت در خانه بی پسر شده ام

    من و فراق پدر باورم نمی آید

    خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام

    دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد

    گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام

    آری صدای آه گاهی گوشه دار است
    آثار قلبی سوخته از روزگار است
    باید میان شعله ها سینه سپر کرد
    در این دیاری که چنین قحطی یار است
    خاک دو عالم بر سر اهل مدینه
    زهرا به امداد علی مرکب سوار است
    هر کس که می خواهد بداند فاطمه کیست
    خون در و دیوار نقش اقتدار است
    باید به خون غلطید در حفظ ولایت
    ورنه ولایت محوری تنها شعار است
    داغ دو دست بسته سنگین تر ز سیلی ست
    باور کنید این مرد صاحب ذوالفقار است
    نفرین به آن مسمار و هرکس که لگد زد
    بنگر چگونه مادر ما بی قرار است
    سادات خون گریند تا روز قیامت
    زین گفته ام سری نهفته آشکار است
    تا فضه آمد دید بار شیشه افتاد
    فریاد زد نامرد بی بی ..... است
    تاریخ هم مانده چه پاسخ گوید این حرف
    آخر چرا زهرای اطهر بی مزار است
    قاسم نعمتی

    باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم
    باید ز داغ او دل خود پر محن کنیم
    باید جان دهیم در این فاطمیه ها
    باید که یک دهه فقط از او سخن کنیم
    ای کاش بین سینه ی من تیر می کشید
    شاید که درک غصه ی قلب حسن کنیم
    از دست داده ایم مادر تازه جوانمان
    خرده مگیر گریه اگر مثل زن کنیم
    وقتی گریز روضه ی ما کربلایی است
    باید کمی اشاره به آن پیرهن کنیم
    در انتهای روضه ی زهرا نشسته ایم
    گریه برای آن پسر بی کفن کنیم
    شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
    باز هم گسترده شد بر شیعیان فاطمه
    فاطمیّه آمد و دست مرا زهرا گرفت
    تا که باشم چند روزی میهمان فاطمه
    در میان مصحفش نام مرا هم او نوشت
    روزی ام شد نوکری آستان فاطمه
    با همه روی سیاهم آبرویم را نبرد
    شد نصیبم موج عفو بی کران فاطمه
    بر تنم رخت سیاه نوکری پوشیده ام
    تا کمی باشم شبیه کاروان فاطمه
    ما همه فرزند و او هم مادر ما شیعه هاست
    شکر حق هستیم ما از دودمان فاطمه
    آمدم هیئت برای مادرم گریه کنم
    گریه بر عمر کم و قدّ کمان فاطمه
    بسته ام احرام اشکم را که باشم مرهمش
    در طوافم من به دور آشیان فاطمه
    چند روزی می شود که مادرم در بستر است
    بوی آتش می دهد باغ جنان فاطمه
    انتقام او به دست ذوالفقار مهدی است
    مهدی زهرا بیا... آقا... به جان فاطمه
    با ظهور تو گره از کار شیعه وا شود
    می شود پیدا مزار بی نشان فاطمه
    محمد فردوسی

    امشب بساط عشق به نامت فراهم است

    تصویر قامت خمتان هم مجسم است



    انگار فاطمیه شده ، نه فکر می کنم

    ماه عزای شیعه شده ، یا محرم است



    از فاطمیه فقط غصه می چکد ولی

    جانم اگر برون رود از غصه ها کم است



    رخساره ای به ضربه ی دستی سیاه شد

    من مانده ام که ضربه اش اینقدر محکم است



    سهم علی و فاطمه هر یک جدا جدا

    یک پهلوی شکسته و یک آسمان غم است



    باز این چه شورش است دوباره به پا کنید

    قامت دو تا شد است و قیامت همین دم است



    محمد رضا ناصری

    رفتی شکست دست و دل آسمانی ام

    رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام



    رفتی و باز شد همه دست های پست

    بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام



    «شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند »

    خانه نشین شده همه زندگانی ام



    خانه به جای یاس پر از بوی دود شد

    تاول زده تمام تن ارغوانی ام



    پهلو شکسته ، پیر ،زمین گیر و محتضر

    رفتی و شد تمامی اینها نشانی ام



    لعنت به آن که طفل مرا پیر کرده است

    کار حسن شده همه شب روضه خوانی ام



    محمد حسین رحیمیان

    سال ها گریه کنِ حضرت زهرا هستم

    از ازل معتکف هیئت زهرا هستم



    چشم بارانی من هدیه شده از مادر

    مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم



    با همه بار گناهی که به گردن دارم

    باعث درد و غم و زحمت زهرا هستم



    این عزاداری ما رفع بلا خواهد کرد

    چون که تحت نظر دولت زهرا هستم



    فاطمیه شب و روزش غم و اندوه من است

    نوحه خوانِ همه ی غربت زهرا هستم



    کوچه و پنجه ی زهرا و کمربند علی

    جذبه ی حیدری قدرت زهرا هستم



    وای از پشت در و میخ در و آتش و دود

    زخمی جلوه ی یک همت زهرا هستم



    از علی گفت و فدای دو ید حیدر شد

    متعجب شده ی غیرت زهرا هستم



    آن قدر سخت قدم زد که علی می گوید

    غصه دار کمر و قامت زهرا هستم



    علی از چادر خاکی گلش می نالد

    که زمین خورده ی این عفت زهرا هستم



    محسن نصر اللهی
    زندگي در دل اين شهر حرام است علي

    به خدا كار من خسته تمام است علي



    طاير عشق تو را بال و پري نيست دگر

    مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي



    غم مخور هيچ ، كه در شهر سلامت نكنند

    به لب بسته ي من باغ سلام است علي



    با اشاره غم دل با پسرم ميگويم

    ذوالفقار حسن من به نيام است علي



    تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش

    عمر بيمار تو امروز تمام است علي



    تو و اين شهر بگوييد به حالم پس از اين

    به دل قاتل من عيش مدام است علي



    شب تشييع ، تنم را تو از آن كوچه مبر

    آخرين خواهشم و ختم كلام است علي



    جواد محمد زماني


    چه شده شکر خدایا تو توان داری که

    سر پا گشته ای و دست به دیواری که



    دلخوشی بر دل حیدر شب آخر باشی

    آن قدر فکر دل حیدر کراری که



    چرخ دستاس بچرخانی و جو آرد کنی

    با وجودی که شما زخمی مسماری که



    نود و چند شبی کرده زمین گیر تو را

    نود و چند شبی هست عزاداری که



    سوگوار غم ششماهه ی خود می گویی:

    بشکند،نیست شود، دست تبهکاری که



    به زمین زد من و این باغچه ی یاس مرا

    آن قدر آمد و میکرد لگد کاری که ...



    توحید شالچیان ناظر

    افتاده شانه باز هم از دست لاغرت

    شرمنده اي دوباره ز گيسوي دخترت



    در گوشه اي نشسته فقط آه ميكشد

    مادر ، ز دست مي رود آخر كبوترت



    آبي نخورده است ، غذايي نخورده است

    دارد حسين ميشكند مثل شوهرت



    چيزي بگو گمان كنم امروز بهتري

    ساكت نباش فاطمه جان ، جان مادرت



    زهرا، براي دلخوشي حيدرت بمان

    اين مرد خيبر است ، شكسته برابرت



    وقتي نفس ميكشي اي زخمي علي

    آلاله ميچكد دل شبها به بسرت



    دارد سه ماه ميشود اي مادر بهشت

    پنهان نشسته چهره ي تو زير معجرت



    بانو ببين براي شما شعر گفته ام

    دنيا ، بدون فاطمه ام خاك بر سرت



    سيد محمد جوادي

    بیتوته کرده درد به هر عضو جسم من

    گشته است معدنی ز جراحات این بدن



    دیگر کسی به خانه من سر نمی زند

    ای مرگ لا اقل تو به من یک سری بزن



    از من نمانده است به جز استخوان و پوست

    گم گشته است پیکر من بین پیرهن



    تعظیم من به پیش علی شد همیشگی

    دیگر مرا نیاز نباشد به خم شدن



    آتش به جان خسته و پر درد می زند

    این گریه های مخفی و بی هق هق حسن



    لرزه نشانده بر بدنم وقت احتضار

    آینده پر از غم این طفل بی کفن



    محمد حسین رحیمیان

    مثل یاسی که به هم می پیچد

    چند روزیست به غم می پیچد



    تا که این در به صدا می آید

    اشک در چشم حرم می پیچد



    گل پیچک شده دستش مادر!

    بسکه از درد وَرَم ؛... می پیچد



    همه یک گوشه زمین گیر شدند

    درد تا پای قدم می پیچد



    راستی فضه کنار بستر

    چه شده با قد خم می پیچد



    زخم مجروح تو را می بندد؟!

    یا به دست تو علم می پیچد



    گوش کن از در و دیوار هنوز

    بانگ "وای مادرم" می پیچد



    پشت در فضه زبان می گیرد

    و سپس نوحه و دم می پیچد



    پشت در مادر ما را کشتند

    یاس نیلوفر ما را کشتند



    رحمان نوازنی


    تا سرفه ميكنم بدنم درد ميكند

    زينب مرا نبوس ، تنم درد ميكند



    از من نخواه با تو كنم درد دل علي

    تا حرف ميزنم دهنم درد ميكند



    پا تا سرم شكسته كه وقتي فرشته ها

    بر روي بال ميبرنم درد ميكند



    بهتر كه باز مانده دو چشمم كه ديده ام

    تا پلك روي هم بزنم درد ميكند



    اسما بيا و فاطمه را رو به قبله كن

    اين روز آخري بدنم درد ميكند



    محمد ناصري

    مبهوت مانده فلسفه از اين کمال ها

    ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها



    يک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست

    يک جا ظهورکرده جمال و جلال ها



    از بوسه بوسه های پيمبر به دستهاش

    هردو رسيده اند به اوج کمال ها



    با يک خطابه ، کار نبی گونه کرد وگفت

    تنها علی است مرز حرام و حلال ها



    سکان عرش و رشته خلقت به دست اوست

    ترسی نداشت در دل خود از جدال ها



    ... نفرين اگر نکرد به امر امام بود

    او فاطمه است، مظهر اين امتثال ها



    آن روز اگر بلال اذان شکسته خواند

    امروز روی مأذنه ها ما بلال ها . . .



    . . . با روضه می کشيم وسط پای کوچه را

    بعد از گذشت اين همه از عمر سال ها



    آتش کجا و معجر ريحانه بهشت ...!؟

    ماندند زير بار هزاران سئوال ها



    يک جمله عمق جان مرا واژه واژه سوخت

    آخـر چگـونه پـرزده با اينــکه بال هـا. . . .



    یاسر حوتی

    چشمان تارم طاقت دیدن ندارد

    جادارد از این صحنه عالم جان سپارد

    مادر میان آتش افتاده خدایا

    کاری کن این لحظه کمی باران ببارد



    **

    بابا مگر که میشود این در نسوزد

    من سعی کردم سوره کوثر نسوزد

    اما دوباره آتش در گر گرفته

    بابای من کاری بکن مادر نسوزد

    **

    مادر بیفتد کنج خانه درد دارد

    این گریه های مخفیانه درد دارد

    میخواست برخیزد ز جایش باز افتاد

    جای غلاف و تازیانه درد دارد

    **

    پدرم بود ولی مادر ما سیلی خورد

    به گمانم که رخ شیر خدا سیلی خورد

    پنج انگشت که به صورت او خورد نوشت

    گوئیا پنج تن آل عبا سیلی خورد



    مهدی نظری

    تنی که سوخته باشد به آب حساس است

    چنین تنی به رخ آفتاب حساس است



    مریض نیمه شب از سوز درد می نالد

    اگرچه خواب ندارد به خواب حساس است



    کسی که دلخوشی اش کنج بستر افتاده

    سلام اگر بدهد بر جواب حساس است



    تمام چادر مادر به کوچه خاکی شد

    به خاک چادر او بوتراب حساس است



    کسی که پشت در خانه در خطر بوده

    به آتش و به در و اضطراب حساس است



    همیشه پنجه دست شکسته مادر

    به وزن دسته این آسیاب حساس است



    اگرچه سوخت ولی چادرش نیفتاده

    یقین که مادرمان بر حجاب حساس است



    پس از گلی که میان فشار در بوده

    علی همیشه به بوی گلاب حساس است



    وجبرئیل که بیت علی بهشتش بود

    به خانه و به بنای خراب حساس است



    مهدی نظری


    یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد

    افتاد بر زمین و دوباره کشیده شد



    آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد

    وقتی که غنچه با گل از این باغ چیده شد



    مادر که رفت پشت در خانه ایستاد

    یک مرتبه صدای شکستن شنیده شد



    شعله کشید از درمان آتشی و بعد

    این روضه های کرب و بلا آفریده شد



    از این طرف که دست ید الله بسته شد

    قد چو سرو مادر از آن سو خمیده شد



    هنگام بردن علی از آستان در

    یک قطره خون به روی عبایش چکیده شد



    دستی نوشت فاطمه چندی مریض شد

    اما کسی نگفت که زهرا شهیده شد



    طاقت میاورید بگویم برایتان

    هنگام غسل پهلوی مادر چه دیده شد؟



    بازو کبود سینه کبود و بدن کبود

    از فرط گریه چشم حسین و حسن کبود



    مهدی نظری


    چشم مهتاب گریه می کرد و

    نیمه شب آب گریه می کرد و



    در طواف شکسته پهلویی

    مثل گرداب گریه می کرد و



    غسل می کرد هر چقدر آن شب

    باز خوناب گریه می کرد و



    گریه ها گر چه بی صدا بودند

    دل بی تاب گریه می کرد و



    ماه قدش خمیده بود و با

    آفتاب گریه می کرد و



    مادری پا به پای طفلانش

    باز در خواب گریه می کرد و ...



    هر که با چشم تر زمین می خورد

    کوه هم با کمر زمین می خورد



    داشت سلمان می آمد از خانه

    که سر هر گذر زمین می خورد



    کودکی نیز پشت یک تابوت

    پشت پای پدر زمین می خورد



    که به داد دل علی برسد

    گاه گاهی که بر زمین می خورد



    راه می رفت با عصا اما

    بین دیوار و در زمین می خورد



    رحمان نوازنی

    مادر من مادر باران بود و ...

    زندگیش معنی قرآن بود و ...



    تا که قدم از قدمش بر می داشت

    خانه شبیه یک گلستان بود و ...



    قبل دعا برای ما فرزندان

    به فکر همسایه و مهمان بود و ...



    موی تو را شانه که می زد شبها

    چهره ی او همیشه خندان بود و ...



    تا که شبی بین گلستان دیدم

    آتشی از کینه فروزان بود و ...



    بیت جگرگوشه ی خاتم دیگر

    شبیه خانه های ویران بود و ...



    کم کم از این روضه گذر کن شاعر

    شاهد ما حضرت یزدان بود و ...



    مادر ما رفت و پدر تنها شد

    محرم او چاه و بیابان بود و ...



    امید ما بعد فراغ مادر

    همیشه دلداری سلمان بود و ...



    صدای اشک بی صدای زینب

    در دل آن شام غریبان بود و ...



    شمیم یاس و حس باران آن شب

    شبیه قبر لاله پنهان بود و ...



    پس همگی به زیر لب می خواندیم

    مادر ما مادر باران بود و ..



    حمیدرضا جوادزاده


    مدینه بعد از این رونق ندارد

    که اسلامش دگر بیرق ندارد



    مصوب شد به شورا، یار حیدر

    برای زنده ماندن حق ندارد



    ***

    قد خیبر شکن بشکست و تا شد

    نماز صبر خواند و در دعا شد

    به آغوش پدر برگشت زهرا

    که گفته آسمان در خاک جا شد

    ***

    یتیمان جز دو چشم تر ندارند

    به غیر از خاک غم بر سر ندارند

    چو مادر مرده ها باید فغان کرد

    که طفلان علی مادر ندارند



    جواد حیدری


    سوی بقیع پر زن از بام فاطمیه

    عطر مدینه دارد ایام فاطمیه



    در قبضه ی هدایت با بیرق ولایت

    دل می رود ز دستم بر بام فاطمیه



    بر گِرد کعبه دل با قصد قرب زهرا

    حاجی ببند از اشک، احرام فاطمیه



    آزاد آسمانها از بی تفاوتی هاست

    مرغ دلی که افتد در دام فاطمیه



    دستم تهی ز یک سو چشمم پیاله گردان

    لبربز کوثر اشک از جام فاطمیه



    در صفحه قیامت مُهر قبولی ماست

    امضا به دست مولا با نام فاطمیه



    تازه نسیم گیرد از علقمه وزیدن

    با روضه ی اباالفضل، اتمام فاطمیه



    محسن افشار
    نگاه سرد مردم بود و آتش

    صدا بين صدا گم بود و آتش

    بجاي تسليت با دسته ي گل

    هجوم قوم هيضم بود و آتش

    ***

    گرفتي از مدينه گفتنت را

    دريغ از من نمودي ديدنت را

    ولي با من بگو ساعت به ساعت

    چرا كردي عوض پيراهنت را

    ***

    كمي از غسل زير پيرهن ماند

    كمي از خون خشك بر بدن ماند

    كفن را در بغل بگرفت و بو كرد

    همان طفلي كه آخر بي كفن ماند
    دوبیتی هایی از جواد حيدري

    من بودم باب هل اتي را بستند

    امكان رسيدن به خدا را بستند

    اي كاش بميرم كه خجالت زده ام

    من بودم و دست مرتضي را بستند

    ***
    عمريست رهين منت زهرائيم

    مشهور شده به عزت زهرائيم

    مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد

    ماپير غلام حضرت زهرائيم

    ***
    ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم

    مامور براي خدمت زهرائيم

    روزي كه تمام خلق حيران هستند

    ما منتظر شفاعت زهرائيم

    ***

    یتیمان جز دو چشم تر ندارند

    به غیر از خاک غم بر سر ندارند

    چو مادر مرده ها باید فغان کرد

    که طفلان علی مادر ندارند
    دوبیتی هایی از محمدزمانی

    چه حالی داده دل را دست مادر

    که می شستی زدنیا دست مادر

    از آن سیلی مگر چشمت نمی دید

    که می جستی مرا با دست مادر

    ***

    آنان که بر این خانه هجوم آوردند

    در خاک نهال کینه را پروردند

    در کعبه علی شکسته بتها شان را

    اکنون به در خانه تلافی کردند

    ***

    خون است که روی خاک خشت افتاده است

    داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

    خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

    آتش به در باغ بهشت افتاده است

    ***

    بر چهره شکوه آسمانی داری

    یک پنجره باغ ارغوانی داری

    ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

    بر سینه مدال قهرمانی داری
    دو بيتي و رباعيات مصيبت از مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

    الهي داد از اين دل داد از اين دل

    كنار قبر زهرا كرده منزل

    بگو زهرا زجا خيزد ببيند

    كه ا شك ديده كردخاك او گل

    ***

    چه فخري خالق از تو بنده كرده

    كه خونت دين حق زيبنده كرده

    ولي زهرا: محبتهاي زينب

    علي را روز و شب شرمنده كرده

    ***

    چنان داغت دلم غمناك كرده

    كه دست من تو را در خاك كرده

    بجايت زينب مظلومه تو

    غبار غم ز رويم پاك كرده

    ***

    ز سو زدل كنم گريه برايت

    كه ديگر نشنوم زهرا صدايت

    در و ديوار خانه با نگاهم

    بيادم آورد آ ن ناله هايت

    ***

    كنار تربتت اندر دل شب

    بود نام تو زهرا جاري از لب

    به خانه تا روم با ديده تر

    كشد ناز مرا مظلومه زينب

    ***

    اگر محور به هر امكان علي بود

    ولي بر فاطمه مهمان علي بود

    كنار تربتت مظلومه زهرا

    سر شب تا سحر گريان علي بود

    ***

    چه شبهايي به يادت گريه كردم

    زديده دامنم پر لاله كردم

    دگر نبود توانم خيزم از جا

    نهان تا كه تو هجده ساله كردم

    ***

    چنان دست علي آتش برافروخت

    كه حتي ميخ در در شعله اش سوخت

    نداند كس بجز مولي الموالي

    چگونه ميخ در آن سينه را دوخت

    ***

    سوزاند دل فاطمه را آتش كين

    بين در و ديوار شده نقش زمين

    با پهلوي فاطمه چها كرد لگد

    كاندر يم خون از او شده سقط جنين

    ***

    بر خلق جهان كه گشته معلوم علي

    از حق خودت شدي تو محروم علي

    بر كنگره ي عرش بجان حسنين

    با اشك نوشته است، مظلوم علي

    ***

    چون مرغ سحر شكسته باشد بالم

    يك تن نبود فاطمه پرسد حالم

    رفتي تو ولي جان نبي روح علي

    بي تو به خدا صفا ندارد عالم


    مرثيه از زبان زينب سلام الله عليها

    غم دوران من گردد يتيمي

    كه هم پيمان من گردد يتيمي

    من از قد كمانت حتم دارم

    بلاي جان من گردد يتيمي

    ***

    نمي گويم كه تو نا مهرباني

    زبس خون رفته از تو ناتواني

    دلم خواهد در آغوشم بگيري

    چه سازم كه شكسته استخواني

    ***

    مكن مخفي به سينه آه، مادر

    مرا كن از غمت آگاه ،مادر

    مشو راضي پس از تو زنده باشم

    گل خود را ببر همراه ،مادر

    ***



    همي گردم به دنبال بهانه

    زنم بوسه به جاي تازيانه

    چو لبخند از لبانت رفته مادر

    صفائي نيست در اين آشيانه

    ***

    تو كه ركن تمام كائناتي

    چرا با كودكان كم التفاتي

    گمانم قبل تو زينب بميرد

    شنيده ناله ي عجل وفاتي

    ***

    تمناي دل زينب همينه

    كه روي زانو مادر بشينه

    الهي اين چه درد بي دوائي است

    كه دختر روي مادر را نبينه



    سروده جواد حيدري
    دوبیتی های شاعران دیگر

    چو مي اُفتد به چشمم گاهواره

    نفس مي گردد از غم پُر شماره

    الهي كاش محسن در برم بود

    نمي شد قلبم از كين پاره پاره

    كمال مومني

    تو هم با کوفه هم دستی مدینه

    نمک خوردی ولی پستی مدینه

    کسی بر بازوی زهرا نمی زد

    اگر دستم نمی بستی مدینه

    شیخ رضا جعفری



    اينها كه بسوي خانه ام تاخته اند

    اينها كه مرا به گريه انداخته اند

    با چادر و چوبه هاي بيت الاحزان

    از بغض تو
» بازگشت | تاریخ : 10 اردیبهشت 1403 | توسط : admin2 | بازدیدها : 77 531 | نظرات : 0

بازدید کننده گرامی ، بنظر می رسد که شما عضو سایت نیستید .
پیشنهاد می کنیم در سایت ثبت نام کنید و یا وارد سایت شوید.

اضافه کردن نظر جدید

    
نام شما :
ایمیل شما :
  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent
کد امنیتی :
عکس خوانده نمی شود
کد را وارد کنید :

 
    

2013 © Designed by: ALETAHA | سرویس RSS خبری : RSS خبری RSS خبری | ALETAHA