يكي از طباودكترهاي شيراز زني از خارج گرفته بود واورا مسلمان كرده بود وبراي اولين بار به سفر حج برده بود ضمنا باو گفته بود كه حضرت ولي عصر (عج)در برنامه اعمال حج شركت مي كن واگر ما يا كاروانرا گم كردي متوسل به آن حضرت بشو تا تو را راهنمائي بفرمايند و به كاروان ملحقت كنند اتفاقا آن خانم در صحراي عرفات گم مي شود جمعيت كاروان وخود آقاي دكترشوهر آن خانم ساعتهابه جستجوي او برخواستند ولي او را پيدا نكردند پس از دو ساعت كه همه خسته در ميان خيمه جمع شده بودند ونمي دانستند چه بايد بكنند ناگهان ديدند آن زن وارد خيمه شده از او پرسيدم كجا بودي گفت:گم شده بودم و همانگونه كه گفته بود متوسل به حضر ت بقيه الله (عج)شدم اين آقا آمدند با آنكه من نه زبان فارسي بلد بودم ونه زبان عربي در عين حال با من به زبان خودم حرف زدند ومرا به خيمه رساندنئد ولذا از اين آقثا تشكر كنيد اهل كاروان هر چه به آن طرفي كه آن زن اشاره مي كردنگاه كردند كسي را نديدندوبالاخره
معلوم شد كه حضرت ولي عصر (عج) را فقط آن زن مي بينيد ولي ديگران نمي بينند 0
مي سوزم و مي سازم درعشق دل آرائي
بر لب شده جانم از هجر رخ زيبائي 
با اشك ز چشمانم بيرون شده بينائي
اي پادشه خوبان داد از غم تنهائي