«روح احمد »
امروز عالمى ز تجلى منور است
ميلاد با سعادت زهراى اطهر است
مولود پاكى آمده از غيب در شهود
كز او وجود عالم و آدم سراسر است
از ره رسيده موكب بانوى بانوان
كائينه تمام نماى پيمبر است
نور خدا ز فرش نتق ميكشد بعرش
روشن بروى فاطمه چشم پيمبر است
در وصف او گر ام ابيها شنيده ‏اى
اين خود يك از فضائل آن پاك گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر
بالنده مانده گيتى از اين نيك دختر است
احمد وجود پاك او را روح خويش خواند
با آنكه خود به مرتبه روح مصور است
در حيرتم چه مدح سرايم به حضرتى
كو را مديحه خوان ز شرف ذات داور است
تنها نه دختر است رسول خداى را
كز رتبه بر ولى خدا نيز همسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش
بى شك دل تو عرش خداوند اكبر است
حاكى است از وقايع ما كان و ما يكون
متن صحيفه‏ اش كه به قرآن برابر است
ربط رسالت است و ولايت جناب تو
بل اين دو را وجود تو معنا و مصدر است
او هست عصمت و الله چندان شگفت نيست
كز چشم خلق تربت پاكش مستّر است
بر آستان توست ز جان منجلى صغير
عمريست چشم و روى نيازش بر اين در است
 صغير اصفهانى


«ثناى فاطمه »
جهان آفرينش را شكوهى ديگر است امشب
زمين و آسمان از هر شبى زيباتر است امشب
فلك آراسته بزمى ز ماه و زهره و پروين
عطارد باده گردان، مشترى، را مشگر است امشب
زمين گلشن، فلك روشن بشر شادان ملك خندان
فضا خرم هوا دلكش صبا جان پرور است امشب
بگوش دل شنو آواى مرغ شب كه مى ‏گويد
شب ميلاد زهرا دختر پيغمبر است امشب
چه زهرا عصمت پاك خدا ناموس پيغمبر
چه زهرا كز فروغش ملك هستى انور است امشب
خدا تبريك مى‏ گويد ملك تسبيح مى‏ خواند
كه ختم الامرسلين را دخترى مه پيكر است امشب
چه دختر بضعه خاتم چه دختر مفخر آدم
كه ميلادش بشر را سوى رحمن رهبر است امشب
از اين مهر جهان ‏آرا كه تابيد از سپهر دين
دل هر ذره‏ اى تابان همچو خاور است امشب
ببار اى بر رحمت رحمتت را بر گنه‏كاران
كه رحم رحمةللعالمين را در بر است امشب
مؤيد گر سيه شد از گنه طومار  اعمالت
ثناى فاطمه روشنگر اين دفتر است امشب
 سيدرضا مؤيد
 

زهرا كه گل و بدست احمد بشكفت
در خرميش بهار سرمد بشكفت
آن سيب بهشتى شده امروز بهشت
كز نكهت آن جان محمد بشكفت
***
زهرا كه ز قامتش قيامت برخاست
مولا به برش تمام قامت برخاست
نه سال بتدريس نبوت بنشست
نه سال به تكميل امامت بر خاست
***
امشب چمن شرم و حيا گل كرده
گلزار اميد مرتضى گل كرده
در خانه گل دامن گل، مهبط گل
زهرا گل عصمت خدا، گل كرده
***
امشب همه جا جشن مبارك باد است
دلها همه از مقدم زهرا شاداست
از بهر خديجه و محمد صلوات
روشن همه جا ز نور اين اولاد است
***
زهرا كه گل سر سبد الله است
دلها همه از موهبتش آگاه است
در روز جزا شفيع ما مى ‏گردد
چون دخت محمد رسول الله است
***
زهرا كه بود كون و مكان پابستش
گرديده على ساقى كوثر هستش
راضى به رضاى حق بود مرضيه
لبهاى پدر بوسه گرفت از دستش
***
اى روى تو جلوه گاه سر مد زهرا
وى سينه تو بهشت احمد زهرا
عيد تو بود ببخش عيدى ما را
ز آن دست كه بوسيد محمد زهرا
***
احمد گل توحيد و گلابش زهراست
او بحر نبوت، درّ نابش زهراست
حق كرده كتابى به محمد نازل
معناى سراپاى كتابش زهراست
***
روزى كه خداى قادر فرد حميد
كوثر به حبيب خود محمد بخشيد
خنديد رسول ديد چون زهرا را
بر روى خديجه همچو گل مى ‏خنديد
***
شكوفه چمن آراى احمدى زهراست
زلال چشمه جارى سرمدى زهراست
به پيش فيض حضورش بهشت ناچيز است
بهشت خرم و سبز محمدى زهراست
***
خواهى اگر آبرو به درگه داور
شو متوسل ز جان به دخت پيمبر
فاطمه ام ‏الائمه عصمت كبرى
حضرت خير النساء حبيبه داور
***
بر خلق خدا نعمت بى حد بخشيد
امروز عطيه مؤيد بخشيد
چون على ساقى كوثر گردد
حق، سوره كوثر به محمد بخشيد
***
اين عيد به صد عيد برابر باشد
چون عيد غدير يا كه بهتر باشد
ميلاد وجود نازنين زهراست
بهتر چه از اين، كه عيد كوثر باشد
***
اى بر همه اوصياء تو مادر، زهرا
يك نكته ز وصف توست كوثر، زهرا
كن ديده ما به روى مهدى روشن
اى روشنى چشم پيمبر، زهرا
***
خوشحال بود ختم رسولان امشب
گويى كه رسيده بر تنش جان امشب
از نور جمال دختر پيغمبر
عالم همه گشته نور باران امشب
***
امروز كه عرش‏وفرش را پيونداست
خشنود زمين، و آسمان خرسنداست
ميلاد امام و مادر او زهرا
روز زن و عيد مادر و فرزند است
***
ز جنت دخت پيغمبر خوش آمد
درود و تهنيت كوثر خوش آمد
فلك گشته منور از قدومش
كه زهرا همسر حيدر خوش آمد
***
اين ندا جبريل از عرش خدا سر مى ‏دهد
از براى فرشيان آواى ديگر مى‏ دهد
شيعيان مرتضى باشد در وجد و سرور
چون خدا بر مصطفى امروز كوثر مى ‏دهد
***
بيستم ماه جمادى جلوه گاه كوثر است
روز ميلاد سعيد دختر پيغمبر است
ديگران را روز مادر بى سند باشد ولى
با سند سادات را امروز روز مادر است
***
والا گهر تاج رسالت زهراست
دردانه يكدانه عصمت زهراست
در روز جزا شفيعه امت اوست
بر عالميان سايه رحمت زهراست
***
نورى  ز خديجه چون قمر پيدا شد
از مكه ستاره ى سحر پيدا شد
در بيستم ماه جمادى الثانى
گنجينه ى يازده گهر پيدا شد
***
بر كوثر خاتم النبيين صلوات
بر همسر سيد الوصيين صلوات
بر فاطمه محبوبه ى ذات ازلى
بر حجت حق به آل ياسين صلوات
***
ميلاد يگانه دخت احمد آمد
يكتا گهرى ز بحر سرمد آمد
آنرا كه نبى ام ‏ابيها خوانده ست
جانى است كه بر جسم محمد آمد
عصمت چو مكان خويش را پيدا كرد
كوثر شد و درك محضر مولا كرد
تا جلوه‏ى ذات خود به تصوير كشد
اقدام خدا به خلقت زهرا كرد
***
امروز كه عرش و فرش را پيوند است
خشنود زمين و، آسمان خرسند است
ميلاد امام و مادر او زهرا است
روز زن و عيد مادر و فرزند است
***
شد پديدار گل روى مبارك مولود
پيشواز قدمش جمله ملائك به سجود
رب ما فاطمه را بر بشر ارزانى داشت
شكر پيوسته از موهبت رب و دود
***
برخيز كه نور كبريا داد نويد
درياى عنايت الهى جوشيد
شد نور على نور كه حق داد امشب
يك ماه تمام را به دست خورشيد
***
شبى كه عطر گل افشانده بودند
سرود عشق و مستى خوانده بودند
شب ميلاد مسعود تو اى كاش
مرا دور سرت گردانده بودند
***
به زادگاه ازل، طفل عشق چون زادند
شراب معرفت و شير رفعتش دادند
بنام فاطمه اين گنج لايزال وجود
به نزد احمد و حيدر وديعه بنهادند
***
از صلب نبى گوهر يكتا آمد
زينت ده عرش و فرش دنيا آمد
مريم ز جنان آمده استقبالش
چون ما دريا زده مسيحا آمد
***
از گلشن سرمدى چه بويى دارم
از رشته ى مهر، تار مويى دارم
در روز ولادت تو اى بانوى نور
از كوثر معرفت سبويى دارم
***
عروس آسمان شيداست امشب
درون هاله ى روياست امشب
فشاند خوشه ى الماس بر خاك
سرودش ذكر يا زهرا است امشب
***
اين جشن فرحبخش كه بر پا باشد
از مرحمت خداى يكتا باشد
در بيستم ماه جمادى الثانى
ميلاد شكوهمند زهرا باشد
***
اى خاك ره تو تاج سرها زهرا
اى قبر تو مخفى زنظرها زهرا
تاباب شفاعت تو باز است چه غم
گر بسته شود تمام درها، زهرا
***
جشن ميلاد حضرت زهراست
جلوه گر نور او به ارض و سما ست
بار ديگر مگر به وادى طور
در مناجات حضرت موساست
فرش بر عرش مى ‏نمايد فخر
ز آنكه در زير مقدم زهراست
 

«عيد عصمت»
رسيده وقت طرب، رسيده گاه شعف
عطا نموده خدا، به شيعه فاطمه را
دواى دل زهرا نواى دل زهرا
خداى دل زهرا زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
دوباره شد ياران، زمين چه گل باران
ز عيد ميلاد و مقام زن زهرا
حبيبه‏ ام زهرا طبيبه‏ ام زهرا
شفيعه‏ ام زهرا زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
تو نور را مكانى، صراط ايمانى
به آيه قرآن به حق هر جانى
دواى دل زهرا نواى دل زهرا
خداى دل زهرا زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
دواى درد و دل، تمام غم زدگان
خداى عشق و وفا تو بانوى دو جهان
زباده ات مستم، غلام تو هستم
به دامت دستم، زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
416 و050

«ساقى»
ساقيا ساقيا، مى ‏نابم بده مست مستم نما، كن نگاهى
دل ربوده ز ما، در دل ميكده، ده مرا ساغيا،قرص ماهى
يا فاطمه تويى ام الحسين
همسر فاتح بدرو خيبر
آمد دنيا، فاطمه فاطمه
بوسه زد دست تو از محبت پدر
يعنى اى مه لقا، نور عينم
اى عزيز دلم، همه حاصلم
دست تو بر ندار از حسينم
يا فاطمه تويى ام الحسين
همسر فاتح بدرو خيبر
آمد دنيا، فاطمه فاطمه
ساقى بده، ز باده، محبتت، پيمانه
تا كه شوم، ز عشقت اى، شاه وفا، ديوانه
دارد امشب، دل مجنون، به لبانش ترانه
تو را دارم، چه غم دارم، چه كم دارم يا زهرا
تويى زهرا تويى زهرا تويى زهرا يا زهرا
هر كه نظر، مى‏ كندت، خنده كند به حالت
گشته پريشان، به خدا، چو موى تو احوالت
به خدا شد، غم عشقات به دلم جاودانه
تو را دارم چه غم دارم چه كم دارم يا زهرا
تويى زهرا تويى زهرا تويى زهرا يا زهرا
تو نويدم تو اميدم تويى جانم يا زهرا
417 و 050

«نخل دين»
جهان سراسر چراغان ز نور روى زهرا شده
بهار دلهاى عاشق ز عطر و بوى زهر شده
ذكر لبهاى همه، اين سرود و زمزمه
آمدى خوش آمدى، فاطمه يا فاطمه
نور زهرا همچو سينا شده
پيمبر از اين ولادت به سجده سوى يكتا شده
گويد اى پروردگار - نخل دين بگرفته بار
كوثرم كردى عطا شكر و حمد بى شمار
آمدى خوش آمدى، فاطمه يا فاطمه
وجود عالم ز عشق و ولاى تو اى زهرا بود
كسى به عالم ترا كفو و همتايى چون مولا بود
مرتضى از بهر تو - تو براى مرتضى
كرده خلقت از ازل - خالق هستى خدا
آمدى خوش آمدى، فاطمه يا فاطمه
484 و050

«بوى بهار»
طبق طبق گل لاله فشانيد
انا اعطيناك الكوثر بخوانيد زهرا آمد خوش آمد
خديجه در بر دارد ماهپاره
از آسمانها مى ‏ريزد ستاره
خيل ملك گفتند با يك اشاره زهرا آمد خوش آمد
ام القرى گرديده نور باران
خنده نشسته بر بهاى حوران
مى‏ آيد از هر سو بوى بهاران زهرا آمد خوش آمد
مادر زند بوسه به روى ماهش
بابا شده محو برق نگاهش
سرمه چشم حوران خاك راهش زهرا آمد خوش آمد
از لطف خداوند پاك سر مد
رشك جنان گشته سراى احمد
به به عجب حالى دارد محمد زهرا آمد خوش آمد
رسول اكرم را دختر خوش آمد
حسن و حسين را مادر خوش آمد
ساقى كوثر را همسر خوش آمد زهرا آمد خوش آمد
486و50 0

«قرآن مصطفى»
عطر سرشت محمد مبارك
بوى بهشت محمد مبارك
قرآن قلب مصطفى راسوره آمد
از آسمانها بر زمين منصوره آمد
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
مژده كه كوثر به احمد عطا شد
مرآت حق به محمد عطا شد
محبوبه ذات خداى اكبر است اين
سر تا به پا، پا تا به سر پيغمبر است اين
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
جانان جان نخستين آمد خوش آمد
حوراى اعلا عليين آمد خوش آمد
اين ليلة القدر على و الشمس و طاهاست
ام ابيها فاطمه روحى فداست
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
دلها به ياد زهرا و خمينى ست
عيد ميلاد زهرا و خمينى است
دامان هستى سر به سر گرديده گلشن
اى رهبر محبوب ما چشم تو روشن
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
تابيده انور خدا نور على نور
بر رهبر ما و به دلهاى مسرور
ميلاد زهرا، روز زن بادا مبارك
عيد امام بت شكن بادا مبارك
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
ما راه آل پيغمبر گرفتيم
از خمينى و از رهبر گرفتيم
حرفى كه اول گفته ‏ايم آخر بگوئيم
تا پاى جان، خامنه‏ اى رهبر بگوييم
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
قسم به خون‏هاى پاك شهيدان
قسم به گلهاى خاك شهيدان
راه شهيدان، راه امت رسول است
يارى از آن فرزند زهراى بتول است
برخيزيد، گل ريزيد، فاطمه آمد فاطمه آمد
478و050

«ليلة القدر»
امشب ز امان شرف، شد در تجلا فاطمه
بشرا لكم يا مصطفى، آمد بدنيا فاطمه
يا فاطمه - يا فاطمه - يا فاطمه
تابيده امشب نور حق از خانه ختم رسل
دارد خديجه بر روى دامان خود يك دسته گل
از گلستان احمدى گشته شكوفا فاطمه
يا فاطمه - يا فاطمه - يا فاطمه
اين كوثر معطى حق بر احمد و بر حيدر است
اين ليلة القدر على اين كوثر پيغمبر است
پا تا به سر، سر تا بپا مرات روى دارو است
ام الكتاب ناطق و ام ابيها فاطمه
يا فاطمه - يا فاطمه - يا فاطمه
آمد بهشت مصطفى محبوب رب العالمين
مقصود حق از خلقت اهل سماوات و زمين
زهرا سلام الله عليه يار اميرالمومنين
شمع شبستان شرف روح تولا فاطمه
يا فاطمه - يا فاطمه - يا فاطمه
485و 050

«بهشت مصطفى»
امشب كتاب غصه گشته پاره پاره
امشب كه در رقص آمده ماه و ستاره
از هر طرف آيد نداى البشارت
بر جسم عالم مى‏ دهد روحى دوباره
امشب فتاده غلغله در ارض و در عرش
گلهاى جنت كرده‏اند اين خاك را فرش
امشب قلم بر دفترم گوهر بريزد
بر جام مشتاقان مى ‏كوثر بريزد
اين لحظه‏ ها از آسمان اختر بريزد
باران رحمت از سما يكسر بريزد
امشب كه ناى من ز شادى مى ‏خروشد
هر بيت شعرم ناز بر گل مى‏ فروشد
ماه جمادى يا بهار شادمانى است
گاه نزول مهر و لطف جاودانى است
اى دل ببين عالم پر از شور جوانى است
هنگام شكر و سجده و تسبيح خوانى است
جانا طلب بنماز حق درمان دردت
سر زد سپيده رفت ديگر شام سردت
يعنى خدا داده نبى را زندگانى
سرچشمه فياض نور جاودانى
روشن‏تر از شمس و چراغ آسمانى
بانوى بى همتاى هر دور و زمانى
اين مام خلقت مادر چندين مسيحاست
انسيه حراست مريم نيست زهراست
با مهر حق مريم شده يار خديجه
سارا نبود دلسوز و غمخوار خديجه
هاجر نديم است و پرستار خديجه
ذات خدا باشد مددكار خديجه
تا كه به دنيا آورد دخت نبى را
تقديم پيغمبر كند ام ابى را
ام ابيها، مدحش از سوى رسول است
اين معنى غزان و رحمت اين بتول است
ماه ولايت آفتاب بى افول است
با مهر زهرايى نماز ما قبول است
تنها نه پيغمبر درودش مى‏ فرستد
ايزد ز بالا هم سرودش مى‏ فرستد
487و 050

«كوثر اهلبيت»
ساقيا ساقيا شدم از غم رها بده امشب مرا مى كوثر
آمده جام مى‏ شام غم گشته طى، ساقيا ساقيا بده ساغر
آمده كوثر فاطمه فاطمه..... عشق حيدر فاطمه فاطمه
اى تو تاب و تبم عشق تو مذهبم نام تو بر لبم دم آخر
مست نام توام مرغ بام توام، من غلام توام تا به محشر
اى بى همتا همچو ذات خدا.... فرما فرما بر زمين و سما
با خدا متصل بر على آب و گل، بر حسن جان و دل، نور سرمد
بر نبى نور عين مادر، زينبين نور چشم حسين، جان احمد
اى بى همتا همچو ذات خدا.... فرما فرما بر زمين و سما
مطربا جوششى، كن بپا شورشى با تو هم، هم نوا، بار ديگر
مطربا مطربا آمده از سما، يار مولاى ما، جان حيدر
جان ساقى كوثر آمد ببين.... اصل و فرع حيدر آمد ببين
489و 050

«چشم روشنى»

عالم ز روى فاطمه گرديده گلشن
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
كون و مكان از قدم او شد مزين
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
آمد به دنيا فاطمه دخت پيغمبر
ارض و سما بر مولدش شد غرق زيور
چون گل عيان گرديده از دامان مادر
گشته تولد حضرت زهراى اطهر
اهل ولا ندر پناهش گشته ايمن
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
صديقه اطهر نهاده پا به دنيا
بر مسلمين شوق و شعف گشته مهيا
بانگ مسرت مى ‏رود تا عرش اعلى
چون جلوه گر شد چهره زيباى زهرا
بر خلقت ذات خدا بادا صد احسن
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
شا از قدم فاطمه شير خدا شد
چون غرق زيور بيت ختم الانبياء شد
از مولدش غرق فرح اهل ولا شد
سر تا سر پر از صدق و صفا شد
چون بر گرفت او را خديجه روى دامن
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
خوشنودم و خرم زين تولد گشته گمنام
چون جلوه گر شد چهره ى بانوى اسلام
به به كه در عالم نهاده فاطمه گام
زد بوسه احمد بر جمال آن دلارام
ميلاد زهرا را بشارت ميد هم من
يا سيدى يابن الحسن چشم تو روشن
489و 050

«شافع انبيا»
امشب از قدم حضرت فاطمه
روشن شد عالم از طلعت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
حق بدستش سرشت طينت فاطمه
ما خلق مرهون خلقت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
فاطمه علت خلقت عالم است
ياور انبيا ز آدم تا خاتم است
هر چه در شان او هر كه گويد كم است
آيات قرآنست مدحت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
فاطمه روح و روان پيغمبر است
تنها حبيبه ى خالق اكبر است
شافع انبياء در روز محشر است
به به از رفعت و شوكت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
ام ابيهايش خوانده ختم رسل
فاطمه قرة العين عقل كل
همسر با وفاى هادى سُبُل
عصمت حق بود عصمت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
از سوى او رسد فيض بر ما سوى
دست و بوسش بود افضل انبياء
جبريل امين پيك وحى خدا
افتخارش بود خدمت فاطمه
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه
491 و050

«بانوى عظمى»

رضوان ز جنت - در بيت احمد - گل ريزد امروز (2)
آواى شادى - از خلق عالم - برخيزد امروز
ميلاد زهراى بتول آمد خوش آمد
فاطمه بضعة الرسول آمد خوش آمد
الله اكبر - تبريك ما بر - مهدى و رهبر (2)
پيغمبر امروز - يك جنت گل - در برگرفته
از برج عصمت سر زده خورشيد طاها
ام ابيها بضعة منى فداها
الله اكبر - تبريك ما بر - مهدى و رهبر (2)
احمد كه جان است - اين طرفه مولود - جانانه اوست (2)
او باغبان و - اين نخل توحيد - ريحانه اوست
ختم رسل بوى بهشت از او شنيده
از صورت و از دست او گلوبسه چيده
الله اكبر - تبريك ما بر - مهدى و رهبر (2)
در باغ توحيد - از نخل عصمت - گل وا شد امروز (2)
چشم محمد - روشن به روى - زهرا شده امروز
دارد به لب شمسه برج هدايت
اقرار توحيد ونبوت و ولايت
الله اكبر - تبريك ما بر - مهدى و رهبر (2)
زهرا كه مام - بنيانگذار - اين انقلاب است (2)
ام المحمد - ام الائمه - ام الكتاب است
در ليله ميلاد آن بانوى عظمى
فرزند او روح خدا آمد به دنيا
الله اكبر - تبريك ما بر - مهدى و رهبر (2)
492 و050

«تجلى فاطمه»
در آسمان احمدى شد پديد
تجلى فاطمه همچو خورشيد
صل على محمد
ام ابيها آمد
بر روى دامن خديجه عيان
گشته فروغ تابناك يزدان
صل على محمد
ام ابيها آمد
آينه‏ ى جمال احمد آمد
فروغ ديده ى محمد آمد
صل على محمد
ام ابيها آمد
خديجه امشب دختر آورده است
دختر نيك اختر آورده است
صل على محمد
ام ابيها آمد
493 و050

«گلبانگ »
در بيت نبى رحمت
تابيده فروغ سرمد
عصمت كبرى آمد - زهره زهرا آمد
از دامن پاك خديجه
روئيده گل پيغمبر
بر ختم رسولان امشب
بنموده عطا حق كوثر
عصمت كبرى آمد - زهره زهرا آمد
هر دل كه ز غم آزاد است
از جلوه اين ميلاد است
ذكر لب اهل ايمان
گلبانگ مبارك باد است
عصمت كبرى آمد - زهره زهرا آمد
اين جان رسول الله است
اين مادر ثارالله است
در عرش رسالت خورشيد
در برج ولايت ماه است
عصمت كبرى آمد - زهره زهرا آمد
مدينه وادى طور است
هنگام ظهور نور است
بر امت و رهبر تبريك
چون فاطمه در ظهور است
عصمت كبرى آمد - زهره زهرا آمد
494 و050

«انسيه ى حورا»
صل على محمد
ام ابيها آمد
هم جشن گل آمد، هم مادر گلها، يا فاطمه يا زهرا (2)
پيك دو شادى آمد
دوم جماى آمد
با مژده خوش آمد
از ره منادى آمد
سر زد گل طوبى، از گلشن طاها، يا فاطمه يا زهرا (2)
آم زهراى اطهر
نور چشم پيمبر
عيد ميلاد كوثر
جشن فرزند و مادر
رو كرده به دنيا، انسيه حورا، يا فاطمه يا زهرا (2)
غرق شادى جهان است
شادى صاحب زمان است
چشم خديجه روشن
بر اين آرام جان است
با طلعت زيبا، شد مهر دل آرا، يا فاطمه يا زهرا (2)
514و 050

«كوثر و طوبى»
مژده كه ميلاد زهرا آمد
فاطمه‏ ام ابيها آمد
مظهر آيات خدا خوش آمد خوش آمد
دختر ختم انبياء خوش آمد خوش آمد
مژده كه شام غم شد سپيده
تيغ سحر پرده شب دريده
شمسه ايوان رسالت آمد خوش آمد
مطلع انوار ولايت آمد خوش آمد
آئينه سر تا پاى احمد
انسيه حوراى محمد
با سرمدى آمده به دنيا
بگو به آواز جليل مرحبا مرحبا
فروغ ديده عالم آمد
سرور سينه خاتم آمد
ماه رخ فاطمه جلوه گر شد به عالم
كوثر و قدر و هل اتا شد به خاتم
خيل ملك آيد رسته رسته
به دست هر يك گل دسته دسته
بهر نثار مقدم دختر خديجه
ببين به زير گل نهان بستر خديجه
چشمه فياض سر مد است اين
كوثر و طوباى احمد است اين
خلق زمين و آسمان گداى بساطش
حبل متين عارفان رشته قماطش
513 و050

«ماه مدينه»
جهان لاله باران شد از بوى زهرا
نبى ديده روشن شد از روى زهرا
يا زهرا يا زهرا يا زهرا يا زهرا
رسول خدا را مهين دختر آمد
ولى خدا را مهين همسر آمد
به قرآن ز ميلاد او كوثر آمد
نهال اميد پيمبر بر آمد
كه خوى محمد بود خوى زهرا، يا زهرا (4)
خديجه خديجه خدا كوثرت داد
زهر چه تو دادى خدا بهترت داد
ز هستى گرانتر يكى دخترت داد
ز بهر نبوت عجب گوهرت داد
تو را دل مصفا شد از بوى زهرا، يا زهرا (4)
تويى صبح صادق پگاه مدينه
تو خورشيد مكه تو ماه مدينه
به پاكى و عصمت گواه مدينه
به دست تو باشد نگاه مدينه
بود قبله اهل دل كوى زهرا، يا زهرا (2 )
عباس جوادى 515و050

«ميلاد نور»
مى‏ آيد امشب عطر بهشت از گلزار ايمان
دارد خديجه يك دسته گل بر روى دامان
اى فاطمه جان (3)
آهنگ شادى از آسمانها برخيزد امشب
در پاى زهرا روح القدس گل مى‏ ريزد امشب
اى فاطمه جان (3)
اى خسته دلها نور جمال حق در ظهور است
ميلاد زهرا ميلاد فيض و ميلاد نور است
اى فاطمه جان (3)
از شهر مكه انوار عصمت گرديده تابان
كوثر عطا كرد امشب خدا بر ختم رسولان
اى فاطمه جان (3)
روح الامين از لعل لب خود درو گهر سفت
بر حيدر و بر ختم رسالت بشرى لكم گفت
اى فاطمه جان (3)
پر شد فضاى بيت ولايت از عطر جنت
وا شد به روى اولاد آدم درهاى رحمت
اى فاطمه جان (3)
شد اى خديجه دامان پاكت مهد ولايت
بشنو خداى بشرى لكم از حوران جنت
اى فاطمه جان (3)
اى حق پرستان دست دعا را بالا بگيريد
عيدى ز مهدى در جشن عيد زهر بگيريد
اى فاطمه جان (3)
508 و 50 0

« ام ابيها»
مژده كه شد بيستم ماه جمادى
فصل نشاط و طرب موسم شادى
باد مبارك ظهور آيت كوثر
گشت جهان روشن از تجلى داور
عيد محمد شد و آل محمد
مژده به اهل ولا فاطمه آمد
دسته گلى كرده حق هديه به احمد
داده خدا بر خديجه دخت مطهر
پيك صبا اين خبر وقت سحر داد
فجر ولايت يكى درو گهر داد
نخل رسالت بهين بارو ثمر داد
يافت نبى دخترى به حرمت مادر
ام قرا مهبط ام ابيهاست
مولد فرخنده حضرت زهرا است
مهد شكوفايى و عشق و تولاست
كرده خدا جلوه در حريم پيمبر
509 و 50 0

«مينوى مصطفى»
مرغ شباهنگ دارد ترانه
گل نغمه هايش شده عاشقانه
مينوى مصطفى آمد خوش آمد
همسر مرتضى آمد خوش آمد
آمد به دنيا زهراى اطهر
گشته منور قلب پيمبر
بيت حق از صفا درياى نور است
آسمان غرق در جشن و سرور است
مينوى مصطفى آمد خوش آمد
همسر مرتضى آمد خوش آمد
خوش جلوه دارند گلزار قرآن
كوثر به وصفش آمد ز سبحان
احسن و مرحبا فرخنده مسعود
به شما تهينيت مهدى موعود
مينوى مصطفى آمد خوش آمد
همسر مرتضى آمد خوش آمد
فاطمه آمد فاطمه آمد
عرش خدا را قائمه آمد
حورا ء و عذراء و انسيه آمد
مينوى مصطفى آمد خوش آمد
همسر مرتضى آمد خوش آمد
510 و050

«خير كثير»
ام القرى وادى نور است
ختم رسل شاد و مسرور است
دارد صفا طلعت زهرا
يا فاطمه حضرت زهرا
پيك طرب مژده‏ ها دارد
خنده به لب مرتضى دارد
دارد صفا طلعت زهرا
بانوى قصر خداآمد
ريحانه مصطفى آمد
دارد صفا طلعت زهرا
هستى نداشت هديه بهتر
تا آورد نزد پيغمبر
دارد صفا طلعت زهرا
خير كثير كوثر طاها
دختر چنين بر چنان بابا
دارد صفا طلعت زهرا
عصمت بود گرد ايوانش
پاكى چراغ شبستانش
دارد صفا طلعت زهرا
صديقه است بهترين زنها
انسيه است عصمت الكبرى
دارد صفا طلعت زهرا
اين فاطمه سر مكتوم است
اين مادر نسل معصوم است
دارد صفا طلعت زهرا
دارد خديجه بدامان گل
دارد چمن صد هزاران گل
دارد صفا طلعت زهرا
گنج وجود گوهرش زهراست
آرى بهشت كوثرش زهراست
511 و050

«گل بهشتى»
اى چمن سبز خدا صفاى دلها زهرا
به عالمى نمى ‏دهم مهر تو را يا زهرا
فصل ربيع و شادى قبيله ي ايمان است
مدينه از عطر طرب چو روضه رضوان است
دل محمد و لب على چو گل خندان است
به نام تازه شد بهار جانها زهرا
بهشت ارزوى حق خنده زد و خرم شد
بامر حق نور تو با نور على توام شد
جوشش چشمه ولا چو كوثر و زمزم شد
خجسته پيوند تو با نور خدا يا زهرا
رضاى حق رضاى تو عصمت كبرائى تو
جان و دل محمد ام ابيهائى تو
آئينه جان على همدم مولايى تو
آيت عصمت و حيا شد ز تو معنى زهرا
جشن تبرا بود و شيعه بدل خرسند است
شب عدوى فاطمه بر لب ما چون قند است
سايه مهر تو خدا بر سر ما افكنده است
عزت شيعه شما بود تولا زهرا
گل بهشتى و خدا ديده شكفتنت را
دلم ز كف نمى‏ دهد صفاى گلشنت را
بوسه زنم به خنجرى كه كشته دشمنت را
گوهر گنج جان ما شود تبرا زهرا
اگر چه غربت على مزار پنهانت شد
اگر چه شمع بزم دل اشك محبانت شد
خشم خدا به دشمنى كه قاتل جانت شد
لعنت خق به غاصبين حق مولا زهرا
512 و050

«لؤ لؤ و مرجان»
صل على محمد ام ابيها آمد
شمسه طاها آمد ام ابيها آمد
در وصف او ز احمد روحى فداها آمد
درياى معرفت را دختر عطا شد امشب
خاتم الانبيا را كوثر عطا شد امشب
پيغمبر اكرم را دختر عطا شد امشب
مصداق هل اتى و انا اعطينا آمد
والشمس حسن سر مد آئينه جمالش
پيغمبران سراسر محو قدرو جلالش
عقل ابوالائمه مات علم و كمالش
بر لؤ لؤ و بر مرجان پاكيزه دريا آمد
عالم از عطر اين گل خلد مخلد امد
ناموس حق تعالى در بيت احمد آمد
روشن بروى زهرا چشم احمد آمد
از قلب ليلة القدر لاله طاها آمد
بوى خدا مى ‏آيد از گلشن خديجه
از خرمى نگنجد جان در تن خديجه
رويد گل محمد در دامن خديجه
بيت نبوت امشب جنت اعلا آمد
506 و050

«عشق مولا»
تمام هستى به شور و مستى غزل فشاند به پاى تو
فلك بر قصد ملك بخندند فقط به شوق لقاى تو
دل تو عرش خداى رحمان نگاه پاك تو روح قرآن وجود خلقت براى تو
عشق مولا يا فاطمه يا فاطمه
گل طاها يا فاطمه يا فاطمه
فضاى مكه حريم كعبه ستاره باران ز مقدمت
صفا گرفته صفا و مروه منا درخشان ز مقدمت
سرور قلب پيمبرى تو فروغ چشمان حيدرى تو جهان گلستان ز مقدمت
عشق مولا يا فاطمه يا فاطمه
گل طاها يا فاطمه يا فاطمه
خديجه‏ اى روح صبر و تقوى خدا عطا كرده گوهرت
گشوده زهرا دو چشم خود را بروى خندان شوهرت
زمان پذيرفته رنگ هستى زمين شده غرق شوق هستى به يمن ميلاد دخترت
عشق مولا يا فاطمه يا فاطمه
گل طاها يا فاطمه يا فاطمه
507 و 050

«آئينه پاكى»
گلخانه توحيد وى لبريز طراوت شد
يك گل ز بهشت حق تقديم رسالت شد
مقدم فاطمه بادا مبارك
در آئينه تقدير عكس ازلى پيداست
شوق دل پيغمبر از جان على پيداست
مقدم فاطمه بادا مبارك
اين صورت پيوند است ايمان و ولايت را
اين جلوه دلبند است خورشيد رسالت را
مقدم فاطمه بادا مبارك
تسبيح ملك در عرش يا فاطمه يا زهراست
اين زينب محراب است اين روح عبادتهاست
مقدم فاطمه بادا مبارك
دامان خديجه مهد آغوش پيمبر نور
زهره به ظهور آمد شد مطلع كوثر نور
مقدم فاطمه بادا مبارك
شمع حرم طاها مادر خلت يكتائى
با نور ولايت بود پروانه و شيدائى
مقدم فاطمه بادا مبارك
آئينه پاكى ‏ها عمرش كه چو گل كوتاه
هم همدم حيدر بود هم جان رسول الله
مقدم فاطمه بادا مبارك
505 و050

«مستوره»

از جلوه گاه عرش حق تابيده نور فاطمه
شوق بهشت آورده است عطر حضور فاطمه
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
چشم خديجه روشن از نور وجود احمد است
زهرا گل اين گلشن است بود و نبود احمد است
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
گسترده از بال ملك سرتاسر ام القرى
خير النبيين مفتخر از مقدم خير النساء
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
مستوره سّر سرمدى معصومه نور احمدى
جان محمد تازه شد از اين فروغ ايزدى
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
شوق بقيع و عاشقان اينجا بهشت ما بود
مهر و غمت يا فاطمه گنج سرشت ما بود
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
شيعه به شهر آرزو دارد نگاه جستجو
باغ بنى هاشم كجاست ياسى كه پر پر مانده كو
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
گوئى مدينه مى‏دهد از غربت مولا نشان
از خانه بى فاطمه از آن هجوم ناگهان
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
گوئى هنوز اين نخل‏ها همراز آه حيدرند
گوئى كه آل فاطمه در جستجوى مادرند
دارد كوثر ثمر هل اتى
آمد زهرا گل باغ حيا
504 و 050

«آيت عصمت»
بحار كوثر علا بزرگ رحمت خدا
ز مصدر جلال حق شده عطابه مصطفى
كه شهود زد قدم حبيبه ذات حق
طلوع كبريائيش يگانه مرات حق
هلا كه بيت مصطفى سر اوقات نور شد
زمان نشاط آفرين، زمين همه سرور شد
عوالم از فروغ او شد روشن
سراى احمد از ظهورش گلشن
خرد فتد به او همه رو چو نام فاطمه
فرشتگان بنام او به زمزمه به همهمه
كه بحر پر خروش رحمت اينست
كه مايه نجات امت اينست
چه صورتى چه سيرتى چه عزتى چه آيتى؟
چه عفتى چه عصمتى چه رافتى چه رحمتى؟
ز حق به مصطفى شد كوثر
يگانه در خزانه اينش گوهر
كمال مصطفائيش جلال مرتضائيش
كند خدا ثناى او صفات هل تائيش
چه بوسه‏ ها پدر زند بر دستش
كه هست گشته ماسوا از هستش
گه ظهور مهديش كه شود رواج دين
به تيغ عدل بر كند بن فساد از زمين
بحق به كرسى قضا بنشيند
بساط ظلم و كفر و كين برچيند
503 و050

«مست باده »
فصل خزان شده ولى دلها بهار شده
نغمه سرا به هر سرا هر قنارى شده
نور دل ختم رسل آمده
كف بزنيد با نور گل آمده
اى جانم يا زهرا جانانم يا زهرا اى روحم يا زهرا ريحانم يا زهرا
يا زهرا يا زهرا يا زهرا يا زهرا
ز باده ولايتت، مست مست مستم
هميشه بنده تو و، براه تو هستم
بى تو فلاكت است سر نوشتم
با تو هميشه غرق در بهشتم
اميدم يا زهرا خورشيدم يا زهرا اى عيدم يا زهرا(2)
اى جانم يا زهرا جانانم يا زهرا اى روحم يا زهرا ريحانم يا زهرا
اى گل زيباى على روح سرنوشتى
جاى تو در بهشت نه، خالق بهشتى
اى ز تو رنگ و بو به گلها همه
به قلب ما نوشته يا فاطمه
اى جانم يا زهرا جانانم يا زهرا اى روحم يا زهرا ريحانم يا زهرا
يا زهرا يا زهرا يا زهرا يا زهرا
498 و050

«جام كوثر»
دلها دلها نوا كنيد
گلها گلها لب وا كنيد
اى كاروان دلهاى عاشق
مسافران ديار خالق
من رهبر اين غافله ‏ام وليت اهم
بانوى زنان، نور جهان وجيهه الهم
دلها دلها نوا كنيد
گلها گلها لب وا كنيد
من فاطمه ام فاطمه‏ ام فاطمه زهرا
جانها جانها بدر شويد
مست از جام كوثر شويد
اى افتخار تمام عالم
وى گوهر حق نگين خاتم
هر كجا روم و شبم به نام تو باشد
هستم بخدا پيرو آن مرام تو باشد
من فاطمه ام فاطمه‏ ام فاطمه زهرا
با اين شان و مقام عشق
با اين نور تمام عشق
عالم بداند هزار غريب است
دلبند او بى صبر و شكيب است
كى مى‏ دمد از باغ ولا مهدى گل زهرا
كى مى‏ رسد از كرببلا گم گشته زهرا
دلها دلها نوا كنيد
گلها گلها لب وا كنيد
497 و050

«برق شادى»
زهرا زهرا سوره كوثرى
زهرا زهرا گل پيغمبرى
ساقيا ساقيا بده جام مى ‏زهرا
تا شوم زنده مى‏ ناب ولا
برق شادى دميد قامت خم خميد
سوره كوثر و روح قرآن رسيد
زهرا زهرا سوره كوثرى
زهرا زهرا گل پيغمبرى
دل ما غرق شادى و سرور است
جهان از روى زهرا غرق نور است
تجلى يافته ايزد در ظهورش
خدا گشته ميان از نور زهرا
يا زهرا يا زهرا يا زهرا
496 و050

«گل بستان »

يا زهرا زهرا زهرا
گل بستان طاهايى هستى مولايى
يا زهرا زهرا زهرا
خلقت كون و مكان از كرم فاطمه است
اين همه آيتى از لطف كم فاطمه است
جلوه گر وجه الله است
وليت الله است
دلبر شير خدا و
جان آن است
يا زهرا زهرا زهرا
گل بستان طاهايى هستى مولايى
مريم و آسيه و حورا و هاجر آمد
تا به قرآن خدا سوره كوثر آمد
به رسول مدنى ياور و مادر آمد
به على شير خدا همسر و دلبر آمد
جان ملك در بند توست
عالم پايبند توست
شير خدا بيقرار و
مست لبخند توست
اى كه هر دم گره از كار على واكنى
با نگاهى به جهان كار صد اعجاز كنى
يا زهرا زهرا زهرا
495 و050

«بهترين زنها»
سروش آورده پيغام بارانى
كه سبز و تازه شد دلهاى ياران
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
تماشايى بهشت شوق احمد
پر از گلواژه نام محمد
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
خدا را جلوه گر شد اسم اعظم
به نام بهترين زنهاى عالم
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
زكيه راضيه صديقه كوثر
چراغ روشن جان پيمبر
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
چه زهرائى فروغ آسمانى
نسيمى از بهشت جاودانى
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
چه زهرا دختر ام ابيها
چه بانو همسر والاى مولا
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
چه زهرا آفرينش را سبب ساز
گل يكتا پرستى گلشن راز
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
چه زهرا با ولايت هم نشانه
نبوت از طفيلش جاودان
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
چه زهرا خانه ‏اش بيت ولايت
چه زهرا دامنش مهد هدايت
طلوع نور زهرا است
شكوه روشنى هاست
502 و050

«صبح سعادت »
سر زده خورشيد وجود صبح سعادت است
در نفس اهل ولا عطر ولايت است
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
خديجه از بهشت مهر آورده ياسمن
آئينه محمدى از نور ذالمنن
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
خدا به مصطفاى خود دختر عطا كند
فرشته خنده مى‏ زند هستى صفا كند
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
آمده بانوى ازل ريحانه الرسول
شان نزول هل اتى فرزانه بتول
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
آمده بانوئى كه هست عصمت كرامتش
نور رسالت آيد از نسل امامتش
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
فاطمه مطهره همتاى مرتضى
نفس محمد آمده معناى مرتضى
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
فاطمه ‏اى كه بهترين زنهاى عالم است
جوهره كمال و عشق در نسل آدم است
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
فاطمه كه مهر او روح عبادت است
رضاى حق رضاى اوست نفس ولايت است
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
501 و050

«مادر سادات»
مژده مژده كه آمد ليلة القدر مصطفى
گل طاها شكفته با رنگ و بوى كبريا
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
جان پاك نماز و روح مناجات آمده
همه از جا برخيزيد مادر سادات آمده
زهره اطهر آمده سوره كوثر آمد
البشارت كه امشب ماه نبى شد جلوه گر
همه با هم بخوانيد انا اعطيناك الكوثر
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
او بود جان هستى هستى بود پابست او
خاتم پيغمبران بوسه زند بر دست او
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
خلق عالم تمامى بسته كمر بر طاعتش
شده خورشيد گردون آئينه دار طلعتش
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
روى دست خديجه لاله طاها را ببين
بگشا چشم دل و ام ابيها را ببين
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
هاجر و مريم از جان خدمتگذار درگهش
سرمه ديدگان خيل ملك خاك رهش
شب هجران سر آمد سوره كوثر آمد
500 و050

«مرحمت»
همه جا شور و نوا مى ‏بينم
همه جا لطف و صفا مى ‏بينم
جشن ميلاد گل حق زهراست
هر طرف نور خدا مى‏ بينم
جشن ميلاد مبارك باشد
عيد مسعود مبارك باشد
زين ولادت تو اگر شادابى
پاى كوبى كن و دست افشانى
كه شده شامل احوال همه
بخشش و مرحمت يزدانى
جشن ميلاد مبارك باشد
عيد مسعود مبارك باشد
به جنان خده كنان حور و ملك
غرق در نور و ضياء چهار فلك
همه جا هلهله و شور و نشاط
شادمانند سما تا به سمك
جشن ميلاد مبارك باشد
عيد مسعود مبارك باشد
مصطفا خنده به لب مسرور است
سينه‏ اش گرم و دلش پر شور است
شاكر حق شده چون مى ‏بيند
ديده خصم ولايت كور است
جشن ميلاد مبارك باشد
عيد مسعود مبارك باشد
سيد تقى قريشى
499 و050

«گل خديجه»
خديجه دسته گل دارد به دامن
الا يا مصطفى چشم تو روشن
جهان سينا و مكه كوه طور است
ببين بيت محمد غرق نور است
همه وجد و همه شادى و شور است
جهان از مقدمش گشته مزين
الا يا مصطفى چشم تو روشن
اميرالمومنين را سر مد آمد
حسين بن على را مادر آمد
دهم من در رهش جان و سر و تن
جهان از مقدمش گشته مزين
الا يا مصطفى چشم تو روشن
محمد زندگى از سر گرفته
محمد برتر از كوثر گرفته
چهل شب دامن داور گرفته
گرفته هديه‏ اش را با صدا حسن
516 و050

«عطر جنت»
همراه نسيم سحرى
آمد از گلها خبرى
از عطر دلجوى نبى
گلشن دارد زيب و زرى
دل به مدينه پر زده ست
بيت ولا را در زده ست
عطر جنت مى ‏شنود
هر كس آنجا سر زده است
نام على را زمزمه كن
با شور و شعف هم همه كن
با دست تهى اى مسكين
رو به سراى فاطمه كن
تا حل نكند مشكل را
او رد مى‏ كند سائل را
گر خير دو دنيا خواهى
كن خانه مهرش دل را
ام ابيها يا زهرا
ام ابيها يا زهرا
518 و050

«بوى زهرا»
جهان لاله باران شد از بوى زهرا
نبى ديده‏ اش روشن شد از روى زهرا
يا زهرا يا زهرا يا زهرا يا زهرا
رسول خدا را مهين دختر آمد
ولى خدا را مهين همسر آمد
به قرآن ز ميلاد او كوثر آمد
نهال اميد پيمبر بر آمد
كه خوى محمد بود خوى زهرا، يا زهرا
خديجه خديجه خدا كوثرت داد
زهر چه تو دادى خدا بهترت داد
ز هستى گرانتر، يكى دخترت داد
ز بهر نبوت عجب گوهرت داد
تو را دل مصفا شد از بوى زهرا - يا زهرا
تويى صبح صادق پگاه مدينه
تو خورشيد مكه تو ماه مدينه
به پاكى و عصمت گواه مدينه
به دست تو باشد نگاه مدينه
بود قبله ى اهل دل، كوى زهرا، يا زهرا
519 و050

«عيد فاطمه»
مژده اى مسلمانان، جشن كوثر قرآن
عيد فاطمه بر شما عاشقان مبارك باد
مادر همه سادات، مظهر همه آيات
باعث همه خيرات قبله همه حاجات
مقدمش صفا، داده از وفا، بر جهان مبارك باد
روح عفت و عصمت - آن بهانه خلقت
هديه ى خداوندى، بر پيمبر رحمت
جلوه چنين - زهره بر زمين - بر همه مبارك باد
آن كه عمر كوتاهش شاهد غم و آهش
آه صد سليمان است چون گداى درگاهش
عيد كوثر است، دخت احمد است، بر همه مبارك باد
520 و050

«ميلاد بتول»
شب ميلاد بتول آمده است
شب شادى رسول آمده است
ز شكوفايى او در همه جا هم همه شد
نام او بر لب قدسى نفسان زمزمه شد
به خدا بابا نبى خير دو دنيا دارد
هر كسى ذكر لبش فاطمه يا فاطمه شد
عطر بهاران آمده است
شور هزاران آمده است
همره اين مهد عصمت
ماه جماران آمده است
(ام ابيها يا فاطمه يا فاطمه)
522 و050

«مادر حسين»
تو مادر حسينى و عزيز طاهايى
تو كوثر مدينه و اميد مولايى
فاطمه تمام بود و سرشت من
فاطمه باغ گل من بهشت من
فاطمه قرار من سرنوشت من
فاطمه تمام بود و سرشت من
عشق حيدر عشق حيدر
ام ابى‏ ها فاطمه تمام بود و سرشت من
مدينه از قدوم تو
حسرت شب شد
به هر كجا كه پا نهى
پر از طراوت شد
فاطمه تمام بود و سرشت من
524 و050

«عيد عصمت»
رسيده وقت طرب، رسيده گاه شعف
عطا نموده خدا، به شيعه فاطمه را
دواى دل زهرا نواى دل زهرا
خداى دل زهرا زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
دوباره شد ياران، زمين چه گل باران
ز عيد ميلاد و مقام زن زهرا
حبيبه‏ ام زهرا طبيبه‏ ام زهرا
شفيعه‏ ام زهرا زهراى من زهرا
يا فاطمه زهرا يا فاطمه زهرا
تو نور را مكانى، صراط ايمانى
به آيه قرآن به حق هر جانى
دواى دل زهرا نواى دل ؼ/
td>

بهار فاطميّه»

سلام اى سفره دار فاطميه
نگار بى قرار فاطميه
سلام اى محرم غم‏هاى مادر
تويى تنها نگار فاطميه
دلم يك سال مى ‏سوزد به حسرت
مگر بيند بهار فاطميه
دمى چشمان دل را باز بنما
كه بينم لاله زار فاطميه
نظر كن تا نشيند بر سر من
كمى از اين غبار فاطميه
دلم تنگ عزاى ياس باشد
ز بس هستم خمار فاطميه
شود آيا دهى چيزى نشانم
الا اى پرده دار فاطميه
شود آيا دهى شال عزايم
يگانه سوگوار فاطميه
تويى تنها مدار قلب زهرا
مدال افتخار فاطميه
شو آيا كنى بر ما عنايت
شوم من جان نثار فاطميه
بيا اى  راز دار قلب حيدر
الا اى ذوالفقار فاطميه
 حداديان 102 ن 011
 

«يامهدى»
به نام حضرت زهرا قسم كه يا مهدى
ز درگهت نشوم لحظه ‏اى جدا مهدى
به دل مگير بديهاى سائل خود را
بساز مثل هميشه تو با گدا مهدى
امان از آنكه شود غفلت گناهانم
طناب دست توچون ‏دست ‏مرتضى‏ مهدى
اگر وجود من پست مانع فرج است
دعا نما كه شوم زودتر فدامهدى
به خال هاشمى گونه ات گرفتارم
بخوان مرا كه شدم بر تو مبتلا مهدى
براى آنكه شوم مورد پسند على
ميان گريه دعا كن كمى مرا مهدى
خدا كند كه بر اعمال من كند تأثير
فغان و گريه و اين ماتم و عزا مهدى
هميشه گفته‏ ام و باز با تو مى‏ گويم
ميان سينه بود داغ كربلا مهدى

«دل عاشق»
عاشق شده دل من، بر روى تو نديده
كى مى ‏شود ببينم، آن چهره حميده
كى مى‏ شود نصيبم، بوسه به دست و پايت
كى بوسه مى ‏زنم بر، آن قامت رشيده
كى مى‏ شود كه خاك، پاى تو اى حبيبم
گردد به هر دو چشمم چون سرمه‏ اى كشيده
بشنيده‏  ام صداى زهرا دگر گرفته
صحبت كند وليكن آهسته و بريده
از قامت رشيدش چيزى دگر نمانده
در بستر جدايى، رنگ از رخش پريده
اى يادگار زهرا، اى گلعذار زهرا
هستى بهار زهرا، اى روشنى ديده

«بهانه زهرا»
دلم گرفته بهانه، بهانه ي زهرا
ببر تومرغ دلم را به خانه ي زهرا
به يا على، دل ما را تو نور باران كن
كه هست اسم خدا و ترانه ي زهرا
بيا كه ذكر ظهور تو ورد زهرا بود
ظهور توست كليد خزانه ى زهرا
براى اين كه دل من ز خواب برخيزد
رسان به گوش فغان شبانه ى زهرا
چه مى‏ شود دل من با تو همسفر گردد
كه عاقبت برسم من به خانه ى زهرا
به حق دست شكسته دل مرا مشكن
بده تو رزق دلم از اعانه ى زهرا
تمام ترس دل من ز هجر تو اين است
شوم شبيه عدوى زمانه ي زهرا
بيا و همچو رفيقان مرا فدايى كن
كه در تنم بگذارى نشانه ى زهرا

«راه دوباره»
چه كنم به فاطميه بدهى دوباره راهم
چه كنم مپرسى از من كه چه هستم و چه بودم
ز صفاى فاطميه به زبان من اثر ده
كه به جاى لحن باشد سخن غمت سرودم
به دلم اشاره‏ اى كن، كه شراره برفروزد
كه بسوزد از محبت، شرر تو تار و پودم
به كنار تو نشستم، سحرى ميان رؤيا
كه ز خواب خوش پريدم، تو نبودى و نبودم
تو نوا بده به ذكرم، تو اثر بده به وردم
تو ثمر بده قيامم، تو صفا بده سجودم
نه تلاش و همت خودع نه خلوص نيت خود
اثر محبت تو، شده مايه ى صعودم
من و درد ماندگارى، من و زخم يادگارى
كه مرا رساند آخر، به عوالم شهودم
ز تو معذرت بخواهم كه هميشه با گناهم
به دل پر از غم تو، غم ديگرى فزودم
به مقام قرب ياران، به امام عشق دوران
به حريم شاه مردان ،بده رخصت ورودم

«اى گل فاطمه»
اى گل فاطمه از فاطمه خبر بده
خبر از كوچه‏ هاى مدينه سر به سر بده
اگه دنبال كسى مى ‏گردى كه شيدا باشه
اگه ياورى ميخواى كه مونس غمهاباشه
بيا كه به سوى تو واله و شيدا اومده
بخدا آماده ي كوهى ز غمها اومده
گرچه از مصيبتت هميشه چشم ‏تر دارم
مى‏ خوام از اون دو لب مبارك تو بشنوم
مى‏ خوام اين خون دل جارى ز ديده بكنم
مثل تو تعزيه بر ياس شهيده بكنم
مى‏ خوام از براى من درد دل تازه كنى
مى‏ خوام اين طاقتم بيرون ز اندوه كنى
مى‏ دونم درداى تو كه مخفى تو سينه ات
بيشترين غصه‏ هاى كوچه ‏هاى مدينه است

«قبر مخفى»
ما كه قبر مخفى مادرتو نمى ‏بينيم
خيمه تنهايى لشكر تو نمى‏بينيم
اگر اينطوره بگو درد امام حسن چى بود
قاتل اصلى زينب، و حسين تو كى بود
اگه اينطوره بگو ماجراى غلاف چى بود
اونيكه طناب به دست مرتضى بسته كى بود
بگو اى تاج سرم قصه گوشواره چى بود
دستيكه شد باعث اون دو گوش پاره كى بود
اگه تو ديدى بگو اونجا على چى كار مى‏كرد
شنيدم مظلومانه نگاه به ذوالفقار مى ‏كرد
شنيدم تو كوچه‏ ها امام حسن جاى عصا
با دو چشم پر زخون شد كمك خيرالنساء
شنيدم ياور صبر مجتبى خدا بوده
شاهد اصابت صورت به ديوار بوده


«بهشت قرب»

اى بهشت قرب احمد فاطمه
ليلة القدر محمد  فاطمه
اى خدا مشتاق يارب يا ربت
اى سلام انبياء بر زينبت
عالم خاكى محيط غربتت
آفرينش گشته گم در تربتت
كاروان دل روان در كوى تو
قبله جان محمد  روى تو
عصمت حق كوثر پيغمبرى
بلكه زهراى محمد پرورى
مشعل شب‏هاى احياى على
نقش لبخندت مسيحاى على
خانه كوچك پناه عالمت
عمر خلقت يك از عمر كمت
عمر تو بالاتر از ارض و سماست
هيجده سالت اگر خوانم خطاست
گر چه در اين گردش ليل و نهار
زيستى با خاكيان هجده بهار
اولين نور آخرين روشنگرى
هم ازل را هم ابد را مادرى
اى سه شب بى قوت و از قوت تو سير
هم يتيم و هم فقير و هم اسير
وحى بى ايثار تو كامل نشد
هل اتى بى نان تو نازل نشد
آن كه خاك مقدمش جان همه
گفت جان من فداى فاطمه
اى كه در تصوير انسان زيستى
كيستى تو كيستى تو كيستى
فوق هر تعريف و هر تفسير هم
پاكتر از آيه ي تطهير هم
اى سجود آورده بر پاى تو سر
اى خدا هم از نمازت مفتخر
مرتضى را محو صحبت كرده ‏اى
غرق در درياى حيرت كرده‏ اى
مدح تو كى با سخن كامل شود
وحى بايد بر قلم نازل شود
آفرينش مانده حيرانت بسى
به كه نشناسد مقامت را كسى
بيم دارم هر كه بشناسد تو را
در مقام بندگى خواند خدا
اى دو عالم قبضه‏ اى در مشت تو
وى زمام خلق در انگشت تو
انبياء را رهبرى كن فاطمه
اولياء را مادرى كن فاطمه
خاك را فيض تو آدم مى‏كند
فضه ات اعجاز مريم مى‏ كند
بر در بيتت مقام قنبرى
نيست كم از رتبه پيغمبرى
آسمان‏ها مسلمان تو اند
بنده مقداد و سلمان تواند
آنچه هست و نيست فيض عام توست
خوش‏ترين ذكر امامان نام توست
از نبى تا حضرت مهدى همه
ذكرشان يا فاطمه يا فاطمه
خلق عالم بر درت ايستاده‏ اند
انبياء در محضرت ايستاده ‏اند
سائل بيت گِلينت عالمى
بسته نبود باب احسانت دمى
اى گدا با كوه غم خورسند تو
حاصل صد مشكل ز گردن بند تو
اى مهار ناقه ات زلف عفاف
پيرهن بخشيده در شام زفاف
عفو،را نازم كه گرد بسترت
قاتلت هم نيست نوميد از درت
سينه ي تو جنت پيغمبر است
دامنت تا صبح محشر كوثر است
عيسى از لطف تو صاحب دم شده
آدم از خاك رهت آدم شده
اخترانت جمله ماه عالمند
دخترانت خوبتر از مريمند
دست بوس قنبرت فرزانگى
خاك پاى فضه ات مردانگى
از شب ميلاد تا آخر نفس
مصطفى يك دست را بوسيد و بس
آن هم اى دست خدا دست تو بود
اى بر آن لب‏ها و دست تو درود
چون ببيند چشم احسانم تو را
با كدامين عقل بشناسم تو را
بشكن از مرغ عروجم بال و پر
تا نگيرم اوج از اين بيشتر
بايد اين جا لال و كور و كر شوم
ورنه ديوانه و يا كافر شوم
گر چه عمرى در پناهت زيستم
آن كه بشناسد تو را من نيستيم
با وجود آن همه نعت و سپاس
ناشناسى ناشناسى ناشناس
بايد اين جا لب فرو بست از بيان
روز محشر قدر تو گردد عيان
شمع جمع اهل محشر چهر تو است
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست
جز تولاى تو دست آويز نيست
بى تو رستاخيز رستاخيز نيست
دستگير خلق در بند تو
خشم گردد مهر با لبخند تو
نار زندانى شود د محشر تويى
منجى و بخشنده و داور توئى
شعله‏ هاى خشم، باغ گل شوند
رعدها آوازه بلبل شوند
حق به محشر محور جودت كند
آن قدر بخشد كه خوشنودت كند
محشر از فيض تو گلباران شود
عفو، مشتاق گنه كاران شود
«مصدر عفاف»
فاطمه‏ اى گوهر و چكيده عصت
فاطمه‏ اى تابناك اختر عصمت
فاطمه‏ اى مظهر كمال فضائل
فاطمه‏ اى مخزن ذخائر حكمت
فاطمه‏ اى چلچراغ محفل قدسى
فاطمه‏ اى سدره بهشت نبوت
فاطمه‏ اى جلوه بخش مهبط تنزيل
فاطمه‏ اى پرتو سراى رسالت
فاطمه‏ اى مصدر عفاف و تقدّس
فاطمه‏ اى مفخر عوالم خلقت
فاطمه‏ اى جاودانه شاهد علوى
فاطمه‏ اى بى كرانه بحر كرامت
فاطمه‏ اى بى مثال محض به معنى
فاطمه‏ اى آيت بهشت به صورت
فاطمه‏ اى شاهكار عالم هستى
فاطمه‏ اى يادگار هادى امت
جل الخالق كه آفريد زنى را
كز اسدالله او نموده حمايت
اين همه شأن و جلال و آن همه اندوه
آن همه مجدو وقار و اين همه محنت
پستى گردون نگر كه گشته ز جورش
رنجه ز اهل مجاز، اهل حقيقت
«عابد» از آن دوست ياد كن كه بيانش
داد تو را شور و حال عرض ارادت

«تاراج دل»
خواستم تا مادح زهرا شوم
قطره‏ ام، شايد چنين دريا شوم
آنكه بوده خالق شمس و قمر
اينچنين آمد جمالش در نظر
موى او واليل و رويش والضّحى
سينه‏ اش گنجينه سرّ خدا
ابرويش دل را چو مجنون مى‏ كند
تيغ مژگانش به پا خون مى ‏كند
چشم زهرا رونق نرگس برد
ناز زهرا را پيمبر مى ‏خرد
لعل زيباى لبش سنگ يمن
صورتش شفاف و همچون دُرّ حسن
بر درش روح الامين زانو زند
هر كه ديدش ناله ياهو زند
خانه دربست او خلد برين
رشته‏ اى از چادرش حبل المتين
فاطمه يعنى على سر تا قدم
صاحب كرسى و هم لوح و قلم
فاطمه كار خدايى مى ‏كند
از همه مشكل گشايى مى‏ كند
فاطمه انسيه الحورا بود
فاطمه اسرار اَو اَدنى بود
فاطمه استاد صدها هاجر است
فاطمه نور دو چشم حيدر است

«امضاي فاطمه»
آن زمانى كه خدا خلقت دنيا مى ‏كرد
فاطمه بود در آنجا و تماشا مى‏ كرد
با وجود اينكه نبى بود و على بود و خداى
خلقت كوى و مكان، خاطر زهرا مى ‏كرد
ماجراى فدك و غصب خلافت آن روز
حق رقم كرد و بخون فاطمه امضا مى ‏كرد
توبه آدم اگر گشت قبول، از او بود
چون تقاضاى وزارات حق اجرا مى ‏كرد
كشتى از ورطه طوفان برهانيد كه نوح
نام او ورد زبان در دل دريا مى ‏كرد
به خليل آتش اگر گشت گلستان آتش
شرم از روى گل عصمت كبرا مى ‏كرد
بهر موسى بخدا گشت شكافنده نيل
آنكه با منطق خود معجز عيسى مى‏ كرد
دخترى را كه پدر، ام ابيها ناميد
زير لب شكوه ز بى رحمى دنيا مى‏ كرد
من ندانم چه بسر آمدش از ظلم عدو
كز خدا گاه دعا مرگ تمنا مى‏ كرد
از فشار در و ديوار ندانم چه كشيد
رازها سينه‏اش از پرده هويدا مى ‏كرد
پهلويش را بشكستند بناحق كه چرا
در بر ظلم طرفدارى مولا مى‏ كرد
داغ محسن جگرش سوخت كه از ماتم او
ناله از سوز جگر لاله صحرا مى ‏كرد
من ندانم كه چه رخ داد در آن كوچه كه او
رخ نهان از على عالى اعلى مى‏ كرد
على از غم فاطمه افتاده گره دركارش
آنكه صدها گره از مشكل ما وا مى ‏كرد

«عطاى فاطمه»
دارم اميد عنايت از خداى فاطمه
تا شوم از جان و دل مدحت سراى فاطمه
مادر گيتى نمى ‏زايد دگر در روزگار
دخترى با شوكت و مجد و علاى فاطمه
خلقت كون و مكان باشد طفيل خلقتش
هستى ماهست باقى از بقاى فاطمه
فضه را در هر دو عالم فخر بر مريم رواست
زآنكه شد خدمتگزارى در سراى فاطمه
صد هزاران همچو هاجر آستان بوس درش
ساره دارد چشم احسان بر عطاى فاطمه
روز محشر از كسى راضى نگردد كردگار
تا نباشد شامل حالش رضاى فاطمه
در ازل جبريل چون كردى قبول خدمتش
شد امين وحى از نزد خداى فاطمه
گر نكردى خلقت شير خدا را حق نبود
همسرى شايسته در عالم براى فاطمه
جز نبى و مرتضى نشناخت زهرا را كسى
بود حق ظاهر ز چهر حق نماى فاطمه
قاف تا قاف جهان پر شد زصيت رفعتش
بر سر عالم شد افسر خاك پاى فاطمه
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى به حشر
چشمشان باشد به احسان و عطاى فاطمه
حبّذا آنكس كه فردا در بساط كبريا
خويش را سازد به نحوى آشناى فاطمه
از خدا خواهد فراهى تا شود در روز حشر
جايگاهش بر در دولت سراى فاطمه
 فراهى كاشانى 004-65

«فضيلت كوثر»
اى كه به بحر شرف گوهر يكتا تويى
آئينه حسن حق ز سر تا پا توئى
گفت ولى خدا، ام ابيها تويى
اختر برج حيا زهره ‏ى زهرا تويى
طاهره و عالمه، بتول عذرا تويى
بضعه ى خير الورى، فاطمه يا فاطمه
در آسمان عفاف ماه بلند اخترى
بانوى عظماى دين، حبيبه ى داورى
مليكه‏ ى ملك حق، شفيعه ‏ى محشرى
به يازده رهبر دين خدا مادرى
حقيقت هل اتى فضيلت كوثرى
شكوفه ي طاوها فاطمه يا فاطمه
اى به سپهر وجود نيّر تابان جود
عالمه‏ اى جز تو نيست به راز غيب و شهود
خلقت هستى بود تو را طفيل وجود
ملك به خاك درت نهاده سر بر سجود
از همه كائنات بر تو سلام و درود
در همه صبح و مسا، فاطمه يا فاطمه
تاج سر بوالبشر، خاك سر كوى تو
مشام خير البشر معطر از بوى تو
ديده‏ ى لا هويتان در همه دم سوى تو
جمله سماواتيان گشته ثناگوى تو
چشم و دل مرتضى منور از روى تو
فروغ شمس الضحى فاطمه يا فاطمه
خادمه ي درگهت به رتبه چون مريم است
مرتبه فضه ات نه خود ز سارا كم است
زنده ز انفاس تو بسى مسيحا دم است
گداى كوى تو نه به فكر بيش و كم است
غرق نشاط است و فارغ  ز غم عالم است
اى همه هستى ما فاطمه يا فاطمه
 فراهى كاشانى 004-65
 

«بوى ياس»

باز بوى ياس حس كردم
در دلم التماس حس كردم
چشمهايم شهود مى ‏بيند
صورتى را كبود مى ‏بيند
فاطمه در رخ على و رسول
فاطمه سوره‏ اى كه كرده نزول
فاطمه چلچراغ نور خداست
فاطمه مظهر ظهور خداست
فاطمه آيه دفاع عليست
فاطمه اوج ارتقاى عليست
فاطمه خالق زمين و زمان
فاطمه يك دفاع بى نوسان
فاطمه ذكر هر دم حيدر
فاطمه فكر هر شب حيدر
فاطمه زهد و فاطمه پاكى
فاطمه روح و چادر خاكى
فاطمه علت فرشته و روح
فاطمه حافظ سفينه نوح
فاطمه يك حماسه زيباست
فاطمه يك دفاع بى پر واست
فاطمه عمق قصه ي شيعه
فاطمه زخم غصه ي شيعه
اشك او ساغر زلال خداست
قبر او سِرّ بى زبان خداست
عاقلان مست را نمى ‏فهمند
در عدم هست را نمى‏ فهمند
باز هم بوى ياس مى‏ آيد
در دلم التماس مى‏ آيد

«قره العين الرسول»
اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ كنم
رفتى و من تا كه هستم سوگوارى مى‏ كنم
گر نباشد بيم طعن دشمنان يا فاطمه
روز و شب در پيش قبرت آه و زارى مى ‏كنم
گر بخشكد اشك من يا قرة العين رسول
در عزايت خون دل از ديده جارى مى‏ كنم
بر خزان عمرت اى ريحانه باغ نبى
گريه پيوسته چون ابر بهارى مى‏ كنم
هر چه مى‏ خواهم نگريم پيش طفلانت ولى
از غم دل گريه بى ‏اختيارى مى ‏كنم
خود نهال آرزويم را به گل كردم دريغ
از سرشك ديده آنرا آبيارى مى‏ كنم
روزها در خانه طفلان را تسلى مى ‏دهم
شب كنار قبر تو شب زنده دارى مى ‏كنم
من كه خود مشكل گشايم از غم هجران تو
مشكلى افتاده در كارم كه زارى مى‏ كنم
جان من در خاك رفت و زنده‏ ام من اى عجب
صبر من از دست رفت و بردبارى مى ‏كنم
 مويد 004-31
 

«فاطمه كيست؟»
جلوه زيباى حق شد مصطفى
جلوه‏ اى ديگر على مرتضى
نور حق تابيده اما بر همه
از رخ ايزد نماى فاطمه
فاطمه زينب گر لولاك بود
باعث خلق همه افلاك بود
فاطمه يك معجزه از احمد است
بهترين جلوه ز نور ايزد است
فاطمه معناى عشق حيدر است
فاطمه بود و نبود مصطفى
مصطفى قرآن و زهرا آيه ‏اش
مصطفى همچون شجر او پايه ‏اش
ام بابا، ريشه و اصل شجر
عالم هستى صدف، زهرا گهر
گوهرى يكدانه در بين نقاب
چادرش بر عصمت الله شد حجاب
كوثر طه و جان خاتم است
عاشق رويش خداى عالم است
فاطمه قرآن عشق مصطفى
دين طه گيرد از زهرا صفا
گر نبى دارد نداى سرورى
مدعى گرديده بر پيمغمبرى
معجزى آورده آن نيكو سرشت
كوثرى آورده با بوى بهشت
بوى جنت شمه‏ اى از بوى او
عرش رحمن قطعه ‏اى از كوى او
كوى او برتر ز عرش عرشيان
آرزومند طوافش آسمان
آسمان كز نور او يابد قيام
گشته فرش راه آن دلخسته مام
مام هستى باشد و ام پدر
خلقت عالم كند با يك نظر
يك نظر بنمود و عالم شد پديد
قامتش اما ز بار غم خميد
قد خميده در ميان كوچه ‏ها
مى‏ دود او در قفاى مرتضى
مرتضى با دست بسته در گداز
فاطمه پهلو شكسته در نماز
در نمازش نيلى و خونين جگر
غنچه ‏اش جا مانده پر خون پشت در
پشت در شد سجده گاه فاطمه
عالمى سوزد ز آه فاطمه
فاطمه با ناله واغربتا
پشت در گويد بيا يا مهديا
مهديا اينك به فريادم برس
خون چكد از سينه ‏ام با هر نفس
هر نفس چون قاتل جان مى ‏شود
غم ميان سينه پنهان مى‏ شود
داغ دل گرديده تا روز ابد
از چه رو دشمن به در مى ‏زد لگد
باعث خلق همه نيلى چرا
بر رخت يا فاطمه سيلى چرا

«فاطمه و فاطميه»
فاطميه شرح درد فاطمه است
انعكاسى از نبرد فاطمه است
فاطميه انقلابى در سكوت
ناله شب زنده دارى در قنوت
فاطميه، ماه مظلوميت است
دشمنان را فصل محكوميت است
فاطميه، فاطمه آزردن است
از خودى‏ ها ضرب سيلى خوردن است
فاطميه، اشك و اندوه و محن
خانه وحى على آتش زدن
فاطميه با خودى جنگيدن است
خط شكن خانه نشين گرديدن است
فاطميه بر حقيقت تاختن
محسن اندر پشت در انداختن
فاطميه دست مولا بستن است
پهلوى صديقه را بشكستن است
فاطميه چيست، مسجد آمدن
خطبه خواندن حرف آخر را زدن
فاطميه نيست تنها اشك و آه
ابتدا بايد دهى تشخيص راه
فاطميه با ولايت بودن است
نه نفاق و كفر را پيمودن است
فاطميه جلوه اسرار حق
اكثريت كى بود معيار حق
اكثريت از على بگريختند
طرح بر ضد ولايت ريختند
اكثريت چشم خود را بسته‏ اند
به گروه ضد حق پيوسته‏ اند
اكثريت در نبرد با حسن
ريختند در خيمه ى مولا حسن
رحمت الله صادقي (004- 63 )

«حزن فاطميه»
فاطميه آمد و محزون شدم
از غم ليلاى حق مجنون شدم
فاطميه ناله‏ ها دارد به دل
فاطميه لاله‏ ها دارد به گل
فاطميه از مدينه شاكى است
چادر زهراى اطهر خاكى است
فاطميه محور سيلى شده
روى ليلاى خدا نيلى شده
فاطميه فاطمه گريان بود
سينه‏ اش از فرط غم بريان بود
فاطميه فاطميون در غمند
سينه سرخ و رو كبود و در همند
فاطميه هر دلى دردى كش است
هر مشامى پر ز دود و آتش است
فاطميه طاقت از دل مى ‏برد
نوك ميخ داغ، سينه مى‏ درد
فاطميه پهلوى زهرا شكست
پهلويش نه، حرمتش يكجا شكست
فاطميه قلب ما را مى‏ كند
اهل بيت مصطفى را مى ‏زند
فاطميه صد برائت مى‏دهد
فاطمه درس شجاعت مى‏دهد
فاطميه دست آورد غدير
بيعت از خم تا به كوچه بى نظير
فاطميه مى‏شود پر پر چنين
مى ‏شود ناموس حق نقش زمين
فاطميه يك شب و يك روز نيست
هيچ روزى برتر از امروز نيست
فاطميه يكه و تنها عليست
دشمنش در مستى و لايعقلى است
فاطميه وقت، وقت بيعت است
جاى بيعت در ميان هيأت است
فاطميه زخم دل گيرد نمك
مى‏ خورد مظلومه از ظالم كتك

«مدينه»
اى مدينه ‏اى همه سوز و گداز
اى شب صحراى خاموش حجاز
اى بيابان سكوت و اشك و خون
اى سپهر تيره و بخت نگون
اين سكوت، اين گريه آهسته چيست؟
اين صداى ناله پيوسته چيست؟
خشت خشت خانه ‏اى را زمزمه ‏ست
ناله ي يا فاطمه يا فاطمه‏ ست
خانه ما گر چه از خشت است و گل
خشت روى خشت، نه، دل روى دل
پايه ديوار آن بر طاق عرش
و ز پر خود عرشيان آورده فرش
سقف آن بالا نشين كهكشان
آستانش آسمانِ آسمان
خاك آن را شسته آب سلبيل
گرد آنرا رُفته بال جبرئيل
گر سراغ خشتى از اين خانه داشت
پاى كى موسى به سينا مى ‏گذاشت
تا تو هستى قبله كاشانه‏ ام
قبله مى‏ گردد به دور خانه ‏ام
حيف شد اين خانه را آتش زدند
با كبوتر لانه را آتش زدند
خانه‏ اى در بسته، نه، در نيمه باز
اهل آن چون در سوز و گداز
دو كبوتر برده سر در بال هم
هر دو گريانند بر احوال هم
كرده بر تن چهار ساله بلبلى
رخت ماتم در غم خونين گلى
باغبانى با دو دست خويشتن
كرده خونين لاله خود را كفن
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفى و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چهار طفل خردسال
چهار تن دارند تابوتى به دوش
ديده گريان، سينه سوزان، لب خموش
در دل تابوت جان حيدر است
هستى و تاب و توان حيدر است
گويى آن شب مخفى از چشم همه
هم على تشييع شد هم فاطمه
او پى تابوت زهرا مى ‏دويد
نه، بگو تابوت او را مى ‏كشيد
كم كم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا كنار قبر رفت
زانويش لرزيد، اما پا فشرد
دستها را جانب تابوت برد
خواست گيرد جان خود را روى دست
زانويش خم گشت و باز از پا نشست
كرد چشمى جانب تابوت باز
برد سوى يار خود روى نياز
كاى وجودت عرش را قائمه
يارى ام كن، يارى ام كن فاطمه

«سلام ما به زهرا»
سلام ما سلام ما به رحمت و به جود تو
سلام ما سلام ما به چهره‏ ى كبود تو
سلام ما سلام ما به قلب داغديده ‏ات
سلام ما سلام ما به قامت خميده ات
سلام ما سلام ما به طفل نا اميد تو
سلام ما سلام ما به محسن شهيد تو
سلام ما سلام ما به چهره ى خجسته ات
سلام ما سلام ما به پهلوى شكسته ات
سلام سلام ما به گريه‏ هاى دخترت
سلام ما سلام ما به ناله ‏هاى شوهرت
سلام ما سلام ما به نغمه ى حجاز تو
سلام ما سلام ما به آخرين نماز تو
سلام ما سلام ما به صحنه ى مدينه ات
سلام سلام ما به خون زخم سينه ات
سلام ما سلام ما به قلب پر ز داغ تو
سلام ما سلام ما به قبر بى چراغ تو
مرتضى وافى 004-99
«غزل»
اى درود و صلوات از طرف دادگرت
اى امامان و نبييّن و خدا مفتخرت
مى‏ كند ناز به بوى خوش فردوس، نسيم
گر به همراه غبارى بَرَد از خاك درت
دختران در همه جا دست پدر مى ‏بوسند
تو كه هستى كه زند بوسه به دستت پدرت
به خداوند دو عالم به دو عالم نبود
چون تو و امّ و اب و شوهر و دخت و پسرت
چه خلوصى، چه خضوعى چه خشوعى است ترا؟
كه خدا فخر نمايد به نماز سحرت
 مرتضى وافى 004-99

«اصل كلام»
فاطمه اصل كلام عشقبازى با خداست
فاطمه بخش نخستين جمله سازى با خداست
فاطمه طوفانى از درياى جود سر مد است
فاطمه ام ابيهاى وجود احمد است
فاطمه يعنى خط راز و نياز با جلى
فاطمه يعنى شط خون حسين بن على
فاطمه دستى كه لبهاى امين بوسيده است
مرتضى مستى كه صهباى يقين نوشيده است
فاطمه نوح است و كشتيبان درياى وجود
فاطمه راه نياز و روح آيات سجود
فاطمه زائيده نور على نور وجود
فاطمه تنديس بتراشيده ي ذات ودود
فاطمه يعنى كتاب عشق بى نام و نشان
فاطمه يعنى گل باغ بقيع عاشقان
فاطمه نام و نشان از بى نشانى داشته
فاطمه مهر على را در دل خود كاشته
فاطمه محصولى از بود و نبود حيدر است
فاطمه نيلوفر سرخ كبود حيدر است
فاطمه نيلى ز سيلى گشته رخ در كوچه ‏ها
فاطمه گوشى كه خونين گشته در پس كوچه ‏ها
فاطمه يعنى گناه گفتن نام على
فاطمه يعنى سزاى بودن نام على
فاطمه سلطان بى چون و چراى عالم است
فاطمه حق را كنيز است و خداى عالم است
جوادآقاجاني (004-127 )

 

«همسفر غربت»
سالار بيابان‏ طلبى اى گل زهرا
مولاى من اى خيمه نشين دل صحرا
تا چند بمانى تك و تنها به بيابان
ما را بطلب در بر خود اى مه بطها
من از غم هجران تواندر تب و تابم
تو همسفر غربتى اى بى كس و تنها
تا چندزنى خيمه تو در كوه و بيابان
من ساكن شهرا ستم و تو ساكن صحرا
عمرى سپرى شد به تو همدرد نگشتم
بيهوده زنم لاف محبت به تو مولا
من مدعى عشقم و تو مظهر عشقى
اما نكنم هيچ ز معشوق تمنا
ما را چو غلامى بخر اى يوسف زهرا
تا از طلب غير تو باشيم مبرا
مهمان بنما يك دو سه روزى به خيامت
ما رابه ره يارى خود ساز مهيا
ارضى 170 ن 010
 

«راز داردل»
متاب اي ماه كه گرديده ماه من خاموش
خموش باش كه يارم شد از سخن خاموش
چو نخل خشك به يكباره برگ و بارم ريخت
كه گشته بلبل زارم در اين چمن خاموش
كنار خاك لحد ناله مى‏ زنم تنها
كه راز دار دلم خفته در كفن خاموش
چراغ انجمن دل شكستگان برخيز
ببين چگونه شده بى تو انجمن خاموش
پناه زن نه مگر هست شوهرش، ز چه رو
تو تازيانه ز دشمن خورى و من خاموش
نفس به سينه تنگم شده است زندانى
كه شسته‏ ام تنت از زير پيرهن خاموش
حسين بهر دل من به خانه كرده سكوت
صداى ناله شده بر لب حسن خاموش
صحابه عهد شكستند و شد سبب ميثم
كه بت به جاى خدا بود و بت شكن خاموش
 سازگار (004-45 )

«حبيب داور»
[زمان منور شده، زمين معطر شده)خديجه مادر شده)(2)
شكفته گل بر لب همه، ز نور رخسار فاطمه](2)
ملكيه ‏اى از ره آمده است كه جلوه نور سرمد است، آئينه روى احمد است
به عرش اعلى پل زده ‏اند، به مقدم او گل  ز د ه ‏اند
زمان منور شده...........
حبيبه داورى، به عرش حق زيورى، شفيعه محشرى
فاطمه ‏اى همتاى على، خدا ز روى تو منجلى
زمان منور شده...........
ستاره‏ ها آئينه دار، لوح و قلم     بى ‏قرار تو، حور و ملك جان نثار تو
انسيه‏ اى از روز نخست، تمام خلقت طُفيل تو
زمان منور شده...........
بانوى عرش برين، قبله اهل يقين، مهر تو حبل المتين
بهشت عكسى ز خنده ات، روح القدس گشته بنده ات
زمان منور شده...........
خدا كند گفتگوى تو، مكه پر از نور روى تو، به دل بود آرزوى تو
نادره برگزيده‏اى، طاهره ‏اى و حميده ‏اى
زمان منور شده...........
263  و 012، طاهرى، سال 83
 

«نسيم ياس »
چشمه كوثر شده جارى، ساقى كوثر شده شيدا
فرشته ‏ها دارن مى ‏گردن به دور گهواره زهرا
ستاره، دوباره، در اومده، ببينيد، ببينيد، ببينيد امشب
همه از خاك پاش، گلبوسه ‏اى، بچيند، بچيند، بچيند امشب
حضرت زهرا(4)
نسيم ياس باغ جنت به روح عاشقان نشسته
رونق بازار گل امشب، از عطر فاطمه شكسته
سوره كوثر و خدا داره مى‏ خونه مى ‏خونه مى‏ خونه امشب
يا زهرا يا زهرا، ذكر پير و جوونه، جوونه، جوونه امشب
حضرت زهرا(4)
فلك گرفته رنگ شادى پيمبر امشب شادمونه
به جاى لالايى توگوش زهرا على مى‏ خونه
پريده، ز سينه، دل همه، تا خدا، تا خدا، تا خدا امشب
شده، قلب، همه پر از نور و باصفا، با صفا، با صفا امشب
حضرت زهرا (4)
 احد قدمى، سال 83
 

«گل سپيد»
گلدونا رو پر كنيد و ز لاله و شقايق
صدا خنده همه مى ‏ياد تو اين دقايق
خدا عيدى ميده بر همه دلاى عاشق
مكّه شده پُر از ستاره، وقت تولد دوباره، اومد صفاى خونه احساس
احمد دلش پر از اميده، ياس مطهرش رسيده، اومد خداى سينه عباس
زهرا گل سپيد حيدر(4)
زمين امشب به خدا بهتر از آسمونه
روى شاخه‏ ها زده شكوفه ‏ها جوونه
قرعه افتاده به نام دلاى ديوونه
فصل خزون غم به سر شد، شام خديجه هم سحر شد، دنيا نورا و چراغان شد
ريسه كشيده از ستاره، خنده زده على دوباره ،ماه شب على نمايان شد
زهرا گل سپيد حيدر(4)
 هلالى، سال 83
 

«تهنيت»
يا حُبّذا من ليلة الميلادى
ليلة عشرين من جمادى
دل ز انوار خدا بارقه نور شده
سينه سيناى ولا جان شجر طور شده
مكه سر تا قدم از شوق ‏وشعف شورشده
بيت مأمور نبى قبله گه حور شده
رو به گهواره انسيه حوراء بردند
عطر خُلد از نفس حضرت زهرا بردند
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
ميلاد بنت المصطفى الرسولى
صديقه الطاهرة البتولى
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
گوش تا تهنيت از خالق داور شنوى
ذكر توحيد ز لبخنده پيمبر شنوى
وصف كوثر ز لب ساقى كوثر شنوى
هرچه گفتند و شنفتند مكرر شنوى
لب گشوده همه تبريك به طاها گوييم
سخن از ام ابيها و فداها گوييم
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
سيدة انسية الحوياى
فاطمه الزكية و الزهرايى
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
مصحف نور به پيغمبر اكرم دادند
بلكه از جانب حق وحى مجسم دادند
دخترى پاك‏تر از حضرت مريم دادند
قدسيان مژده به ذريه آدم دادند
دامن خاك به از روضه رضوان آمد
ز آسمان حوريه در كسوت انسان آمد
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
مام ‏سادات كه از لطف ‏وكرم ياورماست
نه‏ همين مادر سادات بود مادر ماست
سايه مرحمتش در دوجهان بر سر ماست
جاودان در كنف مهدى او كشور ماست
چه غم از حادثه ‏وفتنه دنيا داريم
از ازل با همه ‏گفتيم كه زهرا داريم
يا فاطمه يا فاطمه يا زهرا(4)
262  و 012، طاهرى، سال 83
 

«بهشت پيغمبر»
اى راحت جان، اى روح و ريحان
چون گل شكُفتى در باغ قرآن
كعبه احمد فاطمه‏ اى، قبله ديگر بر همه ‏اى
اى آرزو مصطفى، ذكر قنوت‏ مرتضى
[فاطمه الزهرا مددى (2) يا حضرت زهرا مدد(2)](2)
بى پروا، زدم به سيم آخر، مى ‏گردم گِرد شراب و ساغر
از يُمن قدوم پاك زهرا، سرمستم ز آيه ‏هاى ساغر
منكر مصطفى بُود ابتر
كه آمده به ما سوى مادر
يا فاطمه بهشت پيغمبر(4)
خديجه شده مست و مدهوشش گرفته شبيه گل آغوشش
محمد پر شور و عاشقانه، مى‏ خواند على على در گوشش
قسم به اشك شوق پيغمبر
لبخند او برده دل حيدر
يا فاطمه بهشت پيغمبر(4)
اسيرم در بند دام عشقم، خوشم كه عبد و غلام عشقم
فقيرم آمدم دست خالى، گداى آن با مرام عشقم
جز خانه ‏اش دلم نمى ‏داند
كه مادرم مرا نمى ‏راند
يا فاطمه بهشت پيغمبر(4)
هواى عشق تو در ضميرم، جز رشته چادر تو نگيرم
به غير اين نباشد آرزويم، به پايت اى بانوى گل بميرم
به روز مادر هستى خود را
هديه دهم به مادرم زهرا
يا فاطمه بهشت پيغمبر
14  و 044 سيدمحمد جوادى، سال 83
 

«عطيّه ‏ى خدا»
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
اى بانى وجود همه، در پاى تو سجود همه
بر محضر سلام خدا، در مقدمت وجود همه
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
تو سرّ مستورى، شعورى و شورى
بريده از نارى، حقيقت نورى
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
ز جنان بيا، همه انبيا به نثار قدوم تو گل زده ‏اند
همه از فلك، پرى و ملك، به نگاه جمال تو آمده ‏اند
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
خيل سما فداى تواند، اهل زمين گداى تواند
از جان و دل نبى و على، پروانه لقاى توانند
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
شده فاطمه، روزى همه، صدقه سر تو سينه ريز تو
گل مه شرست، همه بهشت، هديه خدا به فضه كنيز تو
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
اى عشق جاودانه من، در هر نفس بهانه من
نام تو اى مليكه عشق، زيباترين ترانه من
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
تو مادر شاهى، نخوانده آگاهى
چه مى ‏توان گفتن، تو عصمت الهى
[گل احمدى، زره آمدى، تو عطيه خدا به محمدى
تو مطهرى، روح كوثرى، عشق حيدر و حبيبه سرمدى](2)
260  و 012، طاهرى، سال 83

«شكوه آفرينش»
(كعبه دلها يا زهرا يا زهرا
ام ابيها يا زهرا يا زهرا)(2)
روى فرشى از پر گل(2) ياس عرشى آرميده
مثل اين گل (2) ديده عالم نديده
دسته دسته از فرشته(2)زائر بيت عفافند
گِرد مهد فاطميه(2)جمله در حال طوافند
گوهرى روشنگر آمد
بوى عطر كوثر آمد
(كعبه دلها يا زهرا يا زهرا
ام ابيها يا زهرا يا زهرا)(2)
اى شكوه آفرينش، اى طلوع مهر هستى
تو كه هستى كه، طلسم تيرگى ‏ها را شكستى
تو صوابى، توكتابى، خير و لطف بى حسابى
روح آبى، نور نابى، تو عزيز بوترابى
تو بزرگى من حقيرم، تو بهشتى، من كويرم
عمر جاويدان گرفتم، گر به عشق تو بميرم
تو ضياء عالمينى
مادر ارباب حسينى
(كعبه دلها يا زهرا يا زهرا
ام ابيها يا زهرا يا زهرا)(2)
183  و 014، واعظى، سال 83
 

«گل فشانى»
من كه امشب تا سحر سرمست و شيدايم
ريزه خوار سفره احسان زهرايم
دارم در دل شور و غوغا، شور و غوغا
مى‏ گويم تا صبح فردا، صبح فردا
(جانم زهرا(2))(4)
قدسيان از عالم بالا سرازيرند
تا كه از ختم رسولان عيدى بگيرند
جبرئيل از باغ جنت گل مى ‏افشاند
با صوتى زيبا آيات كوثر مى ‏خواند
شهر مكه سراپا پر از نوراست
خانه مصطفى درياى نور است
پيچيده در كل دنيا، پيچيده در كل دنيا
اين نغمه پاك و زيبا، پاك و زيبا
(جانم زهرا(2))(4)
آى بى بى تا ابد دل بر شما بستم
از ازل ديوانه تو بودم و هستم
جان فداى مجتبى و زينبين تو
من بلا گردان يك موى حسين تو
امشب شب خوب هم عهدى باشد
عيدى ما ظهور مهدى باشد
مى طراود از لب ما
مثل بلبل بين گلها، بين گلها
(جانم زهرا(2))(4)
184  و 014، واعظى، سال 83
 

«گل مدينه»
سلام خالق، سلام خلقت، سلام احمد، سلام اُمت، سلام رضوان، سلام جنت، سلام حورا، سلام آدم، سلام حوا، سلام مريم، سلام عيسى، سلام ياسين، سلام طه به جسم زهرا به جان زهرا
يا زهرا، يا زهرا انسية الحوراء(4)
مهين صفيه، بهين امينه، نهال مكه، گل مدينه
رسول حق را، سرور سينه ،ولى حق را يگانه همتا
جلال منان، جلال سبحان، روان قرآن، زبان فرقان
قرار امكان، مدار ايمان، رسوله حق، بتول عذرا
يا زهرا، يا زهرا انسية الحوراء(4)
خدا به قرآن كند ثنايش، رسول خيزد به پيش پايش
على به حُسن خدا نمايش، جمال حق را كند تماشا
به هر كلامش هزار حكمت، به هر پيامش هزار حجت
به هر نگاهش هزار جنت به هر قيامتش هزار طوبى
يا زهرا، يا زهرا انسيه الحوراء(4)
261  و 012، طاهرى، سال 83
 

«قبله‏ ى حاجات»
گل بريزيد، گل بپاشيد، قبله حاجات آمد
بانوى شهر ولايت، مادر سادات
اين بوَدْ آن ياس نورى، كز بهشت آمد به دنيا
حق ز نورش آفريد و اسم او بگذاشت زهرا
اين بود آن دخترى كه، مادر هستى گدايش
حضرت ختم رسولان، گفته بابايش فدايش
گل بريزيد، گل بپاشيد، قبله حاجات آمد
بانوى شهر ولايت، مادر سادات آمد
185  و 014، واعظى، سال 83
 

«مظهر قدرت»
فرشته‏ ها فرشته‏ ها سبد سبد گل بريزيد
به پاى ياس مصطفى سوسن و سنبل بريزيد
حق خدا را ادا كنيد، سجده شكرش به جا كنيد، حبيبه ‏اش را صدا كنيد
[(زهرا زهرا)(4)](4)
كعبه طواف‏ مى ‏كند به گرد گرد راه او
جهان دهد هستى ‏خود به نيمى از نگاه او
عشق مجسم ز ره رسيد، چاره هر غم ز ره رسيد، پناه عالم ز ره رسيد
[(زهرا زهرا)(4)](4)
مظهر قدرت خدا قدم زند به عالمين
عشق على مرتضى مادر زينب و حسين
زره رسيده مظهر عشق، گشوده گشته دفتر عشق، آمده از ره مادر عشق
[(زهرا زهرا)(4)](4)
185  و 014، واعظى، سال 83
 

«آئينه ‏ى جمال»
آمد تجلى عشق حيدر
آمد بر عالمى امشب مادر(2)
تو دل و دلدار منى، همه جا يار منى، يا فاطمه(4)
يا زهرا يا فاطمه، يا زهرا يا فاطمه يا زهرا يا فاطمه جان
آئينه جمال رب آمد
مژده كه مادر زينب آمد
آمد مادر حسين، بانوى عالمين، عالم به شورش يا فاطمه
يا زهرا يا فاطمه، يا زهرا يا فاطمه يا زهرا يا فاطمه جان
من باده نوش جام كوثرم
من سائل سراى حيدرم
سر مستم ز جام او مستم من ز نام او، هستم من غلام او، يا فاطمه
يا زهرا يا فاطمه، يا زهرا يا فاطمه يا زهرا يا فاطمه جان
آمد تجلى عشق حيدر
آمد بر عالمى امشب مادر
يا زهرا يا فاطمه، يا زهرا يا فاطمه يا زهرا يا فاطمه جان
 63  و 042، سيب سرخى، سال 83
 

«ملكيه دو عالم»
قبله آسمون جاش روى قلبمونه
هر شب دلم به عشقش دوباره باز مى ‏خونه
مادرِ مهربونم خورشيد آسمونم
مى‏ خوام تا آخر عمر غلامِ تو بمونم
مليكه‏ دوعالم قبله قلب مائى  
تو عصمت خدا و مادر كربلائى
بال و پر ملائك فرش به زير پاهات
گل و ستاره و ماه مى ‏ريزه از زير پاهات
فاطمه، فاطمه، فاطمه، فاطمه.......
تو كُلّ آفرينش ندارى مثل و همتا
تا كه خدا تو عالم آفريده يه زهرا
وقتى در و ز جا كند على تو جنگ خيبر
به زير لب يا زهرا مدد بده به حيدر
قوت دلت مولا، لايق عشق و احساس
گل و داده توى اسمت يه آسمون گل ياس
به دست مهربونت بوسه زده پيامبر
برا نبى اكرم هم دخترى و هم مادر
فضّه كنيزه تو بالاتر ز مريم
قنبر غلام خونت تنه زده به آدم
فاطمه، فاطمه، فاطمه، فاطمه......
چى بگم از مقامت كه خارج از توانِ
عاشقِ روى ماهت خداى اين جهان
خدا به عرش اعلا به خط خوش نوشته
كه جاى فاطميون تو جنت و بهشت
فاطمه، فاطمه، فاطمه، فاطمه.......
يا فاطمه يا زهرا كليد مشكلات
رمز عبور شيعه از رو پل صراط
شافع روز محشر يا فاطمه تو هستى
بر سرِ اين غلامات بى ‏بى بكش تو دستى
فاطمه، فاطمه، فاطمه، فاطمه.......
 64  و 044، سيب سرخى، سال 83
 

«گل حيدر»
مژده آمده دنيا (گل حيدر)، ام ابيها (گل حيدر)، حضرت زهرا(گل حيدر) يا زهرا
آن ميوه بهشتى به مكّه بار و بر داد
هديه شام معراج به مصطفى ثمر داد
يا فاطمه يا زهرا(4)
آمد جلوه سرمد، (گل حيدر)، مه سر آمد(گل حيدر)،
بهشت احمد، (گل حيدر)، يا زهرا
بال و پر ملائك هميشه فرش راهت
دستان خالى من تشنه يك نگاهت
دلم شده هوايى كه آمدم گدايى
يا فاطمه يا زهرا (4)
آمد علت خلقت، (گل حيدر)، بانوى رحمت گل (حيدر)
نور محبت (گل حيدر) يا زهرا
مادر مهربانم، يكه سوار محشر
نثار مقدم تو، به پاس روز مادر
هديه ما به مادر نام قشنگ حيدر
يا فاطمه يا زهرا(4)
 64  و 044، سيب سرخى، سال 83
 

«گل ياس»
مرغ دل من باز شبونه، در لحظه پرواز مى‏ خونه، بى چاره دلم گرفته بونه
گلى كه زيباست گل ياس، گلى كه غوغاست گل ياس، گلى كه مصداق تولاى، تولاى
حضرت زهرا، گل ياسِ
از عشق هميشه مستِ مستم
من حيدريم قلندر هستم
مرغ دل من باز شبونه، هر لحظه پروزا مى‏ خونه، بيچاره دلم گرفته بونه
گلى كه زيباست گل ياس، گلى كه غوغاست گل ياس، گلى كه مصداق تولاى، تولاى
حضرت زهرا، گل ياسِ
خورشيد ولايت دميده، رنگ رخ مهتاب بريده، بادا مبارك قدم نورسيده
با دست على حق نوشته، روى شه بر هر فرشته، اهل فاطمه اهل بهشته
خداى گلهاى گل ياس شكوه دل‏ها گل طه مادر شيعه گل طه
حضرت زهرا، گل ياس
از عشق هميشه مستِ مستم
من حيدريم قلندر هستم
خاك گل من ز خاك زهرا
عالم همگى هلاك زهرا
پيش قدمت از ستاره، انگار داره بارون مى‏ باره، حق مثل تو گوهرى نداره
خاك كف پات دواى من، نيمه نگاهت شفاى من، كبوترم ديده به دست تو
دونه بريزى براى من
آئينه حىّ سرمد آمد
زهرا و على و احمد آمد
نذر قدمش كاش بميرم من از در خونش نمى‏ برم تا از در خونش عيدى بگيرم
دلى كه سرمست ابوالفضل ، نوكر دربست ابوالفضل
فاطمه مادر ابوالفضل، زينب خواهر ابوالفضل
 194  و 013، كريمى، سال 83

 

«اميد عطا»

هر كه در ماند ز هر جا، رو به زهرا مى ‏كند
در ديار شيعيان او كار مولا مى‏ كند
اين چه سرى هست تا دل مى‏ كند ياد على
فاطمه مى‏ آيد و در سينه مأوا مى ‏كند
مى‏ كند عرش خدا داغش دل بشكسته را
گنج مهرش در دل ويرانه غوغا مى ‏كند
گر ز روى صدق رو آرند بر درگاه او
درد بى درمان عالم را مداوا مى‏ كند
هر گنهكارى كه گم شد در نمكزار غمش
آبروى رفته را با گريه پيدا مى‏كند
آنچه بر ما مى‏ رسد از فيض عالم فاطمه است
مى‏كند امروز هم كارى كه فردا مى‏كند
هر كه دل بندد به اميد عطاى حضرتش
لطف زهرايش گره از كارها وا مى ‏كند
قطره ي اشكى كه مى ‏ريزيم بهر فاطمه
بهر خاموشى آتش كار دريا مى ‏كند
گر چه از اعمال ما مهدى دلش آزرده است
گريه ي بر فاطمه او را تسلى مى ‏كند
«رستگار» است آنكه اندر مكتب عشق على
عمر خود را صرف مشق نام زهرا مى ‏كند
رستگار (004-174 )

«بقيع»
جلوه ي جنت به چشم خاكيان دارد بقيع
يا صفاى خلوت افلاكيان دارد بقيع
گر حصار كعبه را جبريل دربانى كند
صد چو موسى و مسيحا پاسبان دارد بقيع
گر چه با شمع و چراغ اين آستان بيگانه است
الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقيع
گر چه محصولش بظاهر يك نيستان ناله است
يك چمن گل نيز در آغوش جان دارد بقيع
گر چه مى ‏تابد بر او خورشيد سوزان حجاز
از پر و بال ملائك سايبان دارد بقيع
ميتوان گفت از گلاب گريه اهل نظر
بى نهايت چشمه ‏ى اشك روان دارد بقيع
بشكند بار امانت گر چه پشت كوه را
قدرت حمل چنين بارگران دارد بقيع
تا سروكارش بود با عترت پاك رسول
كى عنايت با كم و كيف جهان دارد بقيع
اين مبارك بقعه را حاجت بنور ماه نيست
در دل هر ذره خورشيدى نهان دارد بقيع
اينكه ريزد از د و ديوار او گرد ملال
هر وجب خاكش هزاران داستان دارد بقيع
چون شد ابراهيم قربان حسين فاطمه
پاس حفظ اين امانت را بجان دارد بقيع
فاطمه بنت اسد عباس عم، ام ‏البنين
اين همه همسايه عرش آستان دارد بقيع
در پناه مجبتى در ظل زين العابدين
ارتباط معنوى با قدسيان دارد بقيع
باقر علم نبى و صادق آل رسول
خفته ‏اند آنجا كه عمر جاودان داردبقيع
قرنها بگذشته بر اين ماجرا اما هنوز
داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقيع
كس  نمى‏ داند چرا يا قره عين الرسول
منظر فصل غم‏ انگيز خزان دارد بقيع
آخر اينجا قصه گوى رنج بى پايان تست
غصه و غم كاروان در كاروان دارد بقيع
خفته بين منبر و محرابى اما باز هم
از تو اى انسيه حورانشان دارد بقيع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت
تا يكى مهر خموشى بر دهان دارد بقيع
شب كه تنها مى ‏شود با خلوت روحانى اش
اى مدينه انتظار ميهمان دارد بقيع
شب كه تاريك است و در بر روى مردم بسته ‏اند
زائرى چون مهدى صاحب الزمان دارد بقيع
كاش باشد قبضه خاكم در آن وادى شفق
چون ز فيض فاطمه خط امان دارد بقيع
شفق (004-124 )
 

«درياى غم»
آن شب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آن شب سپيده با سحر همدرد مى ‏شد
گلبرگ سبز آرزوها زرد مى ‏شد
آن شب شفق بهر شقايق حجله مى ‏بست
غم هاله‏ اى از خون به روى دجله مى ‏بست
آن شب به جام لاله لادن نوش مى‏ كرد
راز و نياز باغبان را گوش مى‏ كرد
آن شب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسماء بود و حيدر
آن شب گلان باغ هستى جمع بودند
با بلبلى پروانه يك شمع بودند
آن شب فضا پوشيده شد از ابر تيره
بر نور چشمى چشمها گرديده خيره
آن شب برادر با براد راز مى‏ گفت
خواهر به خواهر درد دل را باز مى ‏گفت
آن شب حسن اشك حسينش پاك مى‏ كرد
چون غنچه‏ اى زينب گريبان چاك مى ‏كرد
آن شب قضا نقش قدر بر باد مى ‏داد
كلثوم را درس شهادت ياد مى‏ داد
آن شب على از ديده در ناب مى ‏ريخت
اسماء به روى جسم زهرا آب مى ‏ريخت
آن شب به داغستان صحرا لاله مى ‏سوخت
در سينه سيناى مولا ناله مى‏ سوخت
آن شب خزان گهواره غم تاب مى ‏داد
زهر ستم بر ما به جاى آب مى‏ داد
آن شب على با همسر خود گفتگو داشت
گوئى كه با زهراى خود رازى مگو داشت
مى‏ گفت اى آئينه دار ملك هستى
مجموعه شرم و حيا و حق پرستى
اى واى من پيراهن تو غرق خون است
و ز نقش سيلى روى ماهت نيلگون است
زهراى من خيز و على را ياورى كن
بين من و اى ناسپاسان داورى كن
بى تو على بايد كه راه آه پويد
راز دلش را بعد از اين با چاه گويد
بى تو على از زندگانى سير گشته
همگام آه و ناله شبگير گشته
زهراى من در سخن آخر نسفتى
از ماجراى كوچه و دشمن نگفتى
رفتى چو در نزد پدر راز دار دنيا
راز دلت را لااقل بر گو به بابا
برگو كه پهلوى تو را با در شكستند
برگو درون كوچه بر من راه بستند
بر گو به سيلى صورتم را سرخ كردند
آنانكه با اسلام از كين در نبردند
برگو پدر آورده ‏ام بهرت نشانه
هم جاى ضرب سيلى و هم تازيانه
حسن فرح‏بخش (ژوليده)( 004-166 )

«فاطميه»
فاطميه اعتقاد شيعه است
عشق زهرا در نهاد شيعه است
فاطميه آبروى اهل دل
سوختن در گفتگوى اهل دل
فاطميه شاهدي بر بى نشان
غربت مولا اميرالمومنان
فاطميه از ولايت تا ولى
يك ثقيفه فتنه در حق على
فاطميه شور و حال و گريه است
چشم اگر چشم است مال گريه است
فاطميه محو زهرا بودن است
افتخار نسل زنها بودن است
فاطميه فصل يك تاريخ درد
اين حديث تلخ با دلها چه كرد
فاطميه كوثر پر پر شده
شاخه‏ اى از ياس خاكستر شده
فاطميه رنج محتوم على
يك ثقيفه حق مظلوم على
فاطميه ذوالفقارى در نيام
بازتاب گريه ‏هاى ناتمام
فاطميه شرم آتش در بهشت
بيقرار از اشك پيغمبر بهشت
فاطميه سيلى و ياس كبود
يا محمد جرم  زهرايت چه بود
فاطميه با ولايت بودن است
خط سرخ رهبرى پيمودن است
فاطميه خطبه‏ هاى آتشين
گفتن از حق در حضور غاصبين
فاطميه با اذانهاى بلال
سوختن در آتش اشك زلال
فاطميه ريشه دارد در حجاب
جلوه زهرايى اسلام ناب
فاطميه سر ياس و لاله است
يك حيات هجده ساله است
فاطميه مصحف رنج بتول
اولين غمنامه آل رسول
جعفررسول زاده(آشفته) (004-28 )
 

«ائمه بقيع»
رتبه‏ اى برتر ز عرش كبريا دارد بقيع
زانكه با خود جسم خاصان خدا دارد بقيع
گر بود شبها فضايش خالى از شمع و چراغ
از فروغ حق بسى نور و ضياء دارد بقيع
چشم مشتاقان ز خاك آستانش روشن است
از براى ديده ما طوطيا دارد بقيع
گنجها باشد نهان در سينه ويرانه ‏اش
در بر اهل نظر قدر و بها دارد بقيع
سينه‏اش سوزان بود از داغ زهراى جوان
در ضميرش تا ابد شور و نوار دارد بقيع
مي رسد برگوش جانها بانگ افغانش هنوز
يادگارى گوئى از خير النسا دارد بقيع
چون دل دريا بود آكنده از در و گوهر
گوهرى در خويشتن چون مجتبى دارد بقيع
در دل خود كرده پنهان پيكر پاك حسن
پاره پاره سينه از زهر جفا دارد بقيع
باشد اين خاك بهشتى مدفن زين العباد
زان سبب بوئى ز دشت كربلا دارد بقيع
باقر علم نبيين خفته در اين خاك پاك
كز وجودش يك جهان عز و علا دارد بقيع
جعفر صادق بود مدفون در اين خاك شريف
پيشواى مذهب و دين هدا دارد بقيع
قدر آن پنهان بود از ديده خلق زمين
خاك بوس در گه از اهل سماء دارد بقيع
به مشام جان رسد از خاك آن بوى بهشت
ماهرا از بس شميم جانفزا دارد بقيع
على غفرالهى (ماهر)( 004-170 )
 

«تسلى»
زندگى با من مظلومه مدارا نكند
مرگ هم عقده‏ اى از مشكل من وا نكند
اى اميد دل من تا كه تو رفتى ز برم
دل ماتم زده‏ ام، جز تو تمنا نكند
كارم از گريه گذشته است، غمم نيز زحد
دل غمگين مرا گريه تسلى نكند
غمگسار دل من بعد تو جز زينب نيست
زينبت اشك مرا پاك ز سيما نكند
شمع سان سوزم و زينب شده پروانه من
آخر از سوختن، اين غمزده پروا نكند
اين در سوخته را كز تو نشان‏ها دارد
چه كنم تا كه حسين تو تماشا نكند
مخفيانه، دل شب بر سر قبرت آيم
كه كسى قبر تو را فاطمه پيدا نكند
رستگار آرزوى طوف حريمت دارد
در ره كعبه جز اين قبله تماشا نكند
 

«دفاع از ولايت»
گلى كه باغ رسالت از او معطر بود
كنار غنچه خونين خويش پر پر بود
به ياد خانه تاريك بانويى سوزم
كه شعله ‏هاى چراغش ز آتش در بود
نداشت بيشتر از هيجده بهار اما
مصيبتش ز همه انبياء، فزونتر بود
كجا روم به كه گويم كه نيلى از سيلى
جمال عصمت پروردگار داور بود
در آفتاب بريدند سايبان كسى
كه رحمتش به سر خلق سايه گستر بود
پى دفاع ولايت شكسته شد دستى
كه روى آن اثر بوسه پيمبر بود
بدن كبود، پسر كشته، بازوان خسته
هنوز سينه سپر بر دفاع شوهر بود
به كودكى شده بانوى خانه ‏اى زينب
كه آستان آن قتله گاه مادر بود
سازگار(004-45 )
 

«محبت زهرا»
اشكى بود مرا كه به دنيا نمى ‏دهم
اين است گوهرى كه به دريا نمى ‏دهم
گر لحظه‏ اى وصال حبيبم شود نصيب
آن لحظه را به عمر گوارا نمى ‏دهم
عمرى بود كه گوشه نشين محبتم
اين گوشه را به وسعت دريا نمى ‏دهم
در سينه‏ ام جمال على نقش بسته است
اين سينه را به سينه سينا نمى ‏دهم
تا زنده‏ام ز درگه او پا نمى‏ كشم
دامان او ز دست تمنا نمى‏ دهم
سرمايه محبت زهراست دين من
من دين خويش را به دو دنيا نمى ‏دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
يك ذره از محبت زهرا نمى‏ دهم
امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
اين نقد را به نسيه فرا نمى‏ دهم
در سايه رضايم و همسايه رضا
اين سايه را به سايه طوبى نمى ‏دهم
من بنده امام زمان و مويدم
هرگز ز دست، دامن مولا نمى‏ دهم
مويد(004-31 )

«شام غريبى »

نخل بريده من، ديگر ثمر ندارد
شام غريبى من، ديگر سحر ندارد
پروانه مدينه، افتاده بين بستر
غير از پرى شكسته، جز چشم‏ تر ندارد
خواهد نماز خود را بر روى پا بخواند
بيمار خانه ي من، اما كمر ندارد
اى واى از دمى كه، افتاد بين كوچه
افتاده بود آنجا، قنفذ به جان زهرا

«غم فراق»
گل بودم و به ‏فصل جوانى خزان شدم
پژمرده از فراق رخ باغبان شدم
پشتم خميده بود و ز بار غم فراق
اما نويد مرگ شنيدم جوان شدم
آتش زدند بر من و بر آشيان من
در آشيان، كبوتر بى آشيان شدم
دستم پى حمايت حق على شكست
چون يافتم سلامت او شادمان شدم
تا حفظ جان شوهر مظلوم خودكنم
با پهلوى شكسته به مسجد روان شدم
نگذاشتم خراش رسد بر رخ على
جان دادم و فداى شه انس و جان شدم
سازگار (004-45 )
 

«مسيحا نفس»

مصطفى چون گل ترا بوئيده است
بارها دست ترا بوسيده است
شام قدرم تار تار موى توست
آفتاب آئينه دار روى توست
اى به دست تو نگاه انبياء
خاك كويت قبله گاه اولياء
آسمان از دود آه من گرفت
در ميان كوچه ماه من گرفت
روى تو چون سرنوشت حيدر است
چشم تو باغ بهشت حيدر است
تا كه از ضرب لگد در باز شد
درد و رنج مرتضى آغاز شد
لاله را ديدم به چنگ خار وخس
آن مسيحايى نفس مى ‏زد نفس
دست غم آمد توانم را ربود
در ميان كوچه ياسم شد كبود
تا خزان ديدم گل صد برگ خود
كردم آنجا آرزوى مرگ خود
مونس من اشك تنهايى شده
ساقى كوثر تماشايى شده
ناله ديگر از غم پهلو مزن
شمع شام تار من سوسو مزن
مرگ ديگر خواهش از داور مكن
يار تنها را تو تنهاتر مكن
سازگار (004-45 )
«غم جانسوز»
بيا بنشين دمى فضه كنار بسترم امشب
كه آگه گردى از درد دل حزن آورم امشب
به تو مى‏ گويم اين راز و تو با مولا مگو هرگز
كه خون مى ‏ريزد از اين سينه پر آذرم امشب
نگه بر چهره زردم فكن تا خوب دريابى
كه مرغ روح مى ‏آيد برون از پيكرم امشب
نماز شب نشسته خواندم و كردم طلب از حق
كه مرگم را رساند حى داورم امشب
سزد، از چشمه چشمم بجاى اشك خون بارد
كه تنها مى‏ شود مظلوم عالم شوهرم امشب
مرا دوران هجران طى شد و شام وصال آمد
كه عازم سوى جنت جانب پيغمبرم امشب
شكسته دست من اما خبر كن زينبم آيد
كه خود شانه زنم بر گيسوان دخترم امشب
بخوان در شعر هارونى غم جانسوز زهرا را
كه مى‏ گويد ز سوز سينه غم پرورم امشب
حسن هارونى 004-161
 

«صبر ايوب »
از هجر تو يا زهرا ميسوزم و مى ‏سازم
اى دخت شه بطحا ميسوزم و ميسازم
اى مونس و غمخوارم اى شمع شب تارم
من بيكسم و تنها ميسوزم و ميسازم
ديگر نخورى سيلى رويت نشود نيلى
از كينه اين اعدا ميسوزم و ميسازم
بر گو چه كنم امشب با درد دل زينب
رفتى تو از اين دنيا ميسوزم و ميسازم
با شام غريبانت با جمله يتيمانت
با جمع پريشانها ميسوزم و ميسازم
من (صالحم) و گريان با جمله عزاداران
از هجر تو تا عقبا ميسوزم و ميسازم
 اسماعيل بيك بروجردى(صالح) 004-162

 

«يگانه سپيدار باغ وحى»
آن شب كه دفن كرد على بى صدا تو را
خون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه گوهر نجوا نمى ‏شكست
اى آشناى درد على داشت تا تو را
اى مادر پدر غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفى تو را
ناموس دردهاى على بوده‏ اى چو اشك
پيدا نخواست غيرت شير خدا تو را
يك عمر در گلوى تو بغض استخوان شكست
در سايه داشت گر چه على چون هما تو را
خم كرد اى يگانه سپيدار باغ وحى
اين هيجده بهار پر از ماجرا تو را
دفن شبانه تو كه با خواهش تو بود
فرياد روشنى است ز چندين جفا تو را
تحريف دين فراق پدر غربت على
افكند اين سه درد به بستر ز پا تو را
نامت نهاد فاطمه كان فاطر غيور
مى‏ خواست از تمامى عالم جدا تو را
گلخانه مزار تو را عاشقى نيافت
اى جان عاشقان حسينى فدا تو را
پهلو شكسته ‏اى و على با فرشتگان
با گريه مى‏ برند به دارالشفا تو را
دارالشفاى درد جهان خانه على است
با گريه مى ‏برند ندانم كجا تو را
غافل مشو فريد از ين مژده زلال
كاين حال هديه ‏اى است زخير النساء تو را
قادر طهماسبى ريد) 004-163
 

«ماجراى تلخ گل»
باغ از يك سو در آتش، خرمن گل يك طرف
غنچه ي نشكفته يك سو، دا من گل يك طرف
مى‏زنند آتش به جان بلبل حسرت نصيب
غارت گلچين ز يك سو، چيدن گل يك طرف
شعله در باغ ولايت سركشى ‏ها كرد و سوخت
غنچه را پيراهن از يك سو تن گل يك طرف
اى دريغا در ميان شعله‏ هاى كينه سوخت
غنچه را تن يك طرف پيراهن گل يك طرف
بلبل پر بسته را از باغ بيرون مى ‏برند
خَس ز يك سو خار يك سو دشمن گل يك طرف
مى‏زند اين تازيانه مى ‏زند آن با غلاف
قنفذ از يك سو مغيره دشمن گل يك طرف
يك طرف بى ‏شرمى آتش بيار و معركه
ماجراى تلخ سيلى خوردن گل يك طرف
يك طرف بر روى نازكتر ز گل سيلى زدن
ديدن بر روى خاك افتادن گل يك طرف
يك طرف گستاخى گلچين و ظلم و خار و خس
سوختن از بعد پر پر كردن گل يك طرف
عاقبت دست خدا را اين مِحَن از پا فكند
كشتن گل يك طرف سوزاندن گل يك طرف
طاقت از دست تماشا برد در آن گير و دار
شعله از يك سو به خون غلطيدن گل يك طرف
در ميان دودها و شعله ‏ها پيچيده بود
ناله بلبل ز يك سو شيون گل يك طرف
محمدعلى مجاهدى (پروانه)004-164
 

«پروانه مى‏ سوزد هنوز»
در عزايت اين دل ديوانه مى ‏سوزد هنوز
شمع خاموش ست و اين پروانه مى ‏سوزد هنوز
در ميان سينه قلب داغدار شيعيان
از براى محسن دردانه مى ‏سوزد هنوز
ناله جانسوز زهرا مى ‏رسد  هر دم به گوش
از شرارش اين دل ديوانه مى ‏سوزد  هنوز
مرغ خونين بال و پر را ز آشيان صياد برد
در ميان شعله‏ ها كاشانه مى ‏سوزد هنوز
ز آن شرر كاندر گلستان ولا افروختند
گل فتاد از شاخه و گلخانه مى ‏سوزد هنوز
در غم زهرا ز سوز آشنا كم گو فراز
در عزاى فاطمه بيگانه مى‏ سوزد هنوز
سيدتقي قريشي فراز(004-165 )
 

«قسم به قبر مخفى»
اى كه به قلب عالمى نقش گرفته داغ تو
اى كه پريده مرغ دل از همه سو سراغ تو
ميوه معرفت خورد روح الامين ز باغ تو
نور دهد به ديده‏ ها تربت بى چراغ تو
قسم به قبر مخفيت قسم به خاك تربتت
خون دل پاره پاره ‏ام گشته به ياد غربتت
كاش به جاى مشعلى سوزم در كنار تو
كاش چو اشك مخفيت افتم بر مزار تو
كاش چو چشم همسرت گردم اشكبار تو
كاش به جاى محسنت سازم جان نثار تو
فيض زيارت تو را هميشه آرزو كنم
تربت مخفى تو را هماره شستشو كنم
اى كه خزان شد از ستم بهار زندگانيت
گشته خميده سر و قد به موسم جوانيت
مدينه بعد مصطفى نديده شادمانيت
قسم به عمر كوته و به رنج جاودانيت
عنايتى عنايتى «ميثم» دلشكسته ‏ام
رو به سوى تو كرده‏ ام دل به غم تو بسته ‏ام
سازگار(004-45 )
 

«درياى اشك»

 شد درياى اشك و عقده از دل وا نشد
ماه گم گرديد و امشب هم اجل پيدا نشد
آنچنان كاندر جوانى قامت من گشته خم
روز پيرى هيچكس اينگونه قدش تا نشد
تا سحر شب را بسر بردم بحال احتضار
هيچكس حتى اجل حال مرا جويا نشد
روز روشن خانه‏ ام را از جفا آتش زدند
اين چنين بى حرمتى با خانه اعدا نشد
بهر ذوى القربا مودت خواست قرآنت ولى
جز به قتل من ادا حق ذوى القربا نشد
كشته گشتم بارها از خانه تا مسجد ولى
شادمانم كه سر موئى كم از مولا نشد
همسرى چون من براه شوهر خود جان نداد
كودكى چون محسنم قربانى بابا نشد
بر فراز منبرت گرديد حقم پايمال
هر چه ناليدم لبى هم در جوابم وا نشد
بر رخ پوشيده ‏ام آثار سيلى نقش بست
منكه رويم باز پيش چشم نابينا نشد
اى قلم بنويس اى تاريخ در خود ثبت كن
يك نفر در موج دشمن حامى زهرا نشد
همچو ميثم دوستان در اشك حسرت گم شدند
قبر ناپيداى زهرا عاقبت پيدا نشد

«نخل باران خورده »
ديده‏ ام خون گشت و يك دريا گريست
در شب يلداى غم تنها گريست
آه آنشب آسمان غمبار بود
بر غروب زهره زهرا گريست
مثل باران خورده نخل آنشب على
در خزان عشق سر تا پا گريست
كنج خانه از غم بى مادرى
تا سحر گه زينب كبرى گريست
واى من آنشب در و ديوار هم
بر غم تنهايى مولا گريست
اشك در چشمم تلاطم مى ‏كند
بايد امشب درد را يكجا گريست
محمودشريفي (كميل) (004-39 )
 

«زبان حال حضرت زهرا»
تا چند كشم هر سو اين قد كمانى را
اى مرگ بگير از من يكباره جوانى را
جان مى‏ رود از دستم خون خوردم و لب بستم
بايد ببرم در گور غمهاى نهانى را
در آرزوى مرگم افتاده برو برگم
دارم ز جهان تنها اين باغ خزانى را
ياد از پسرم آمد خون از بصرم آمد
ديدم بملاقاتم تا قاتل جانى را
مظلوم‏تر از من كيست گر هست بگويم كيست
آنكس كه نهد در گور اين قد كمانى را
در مسجد و در كوچه ديديم من و حيدر
او غاصب اول را من سيلى ثانى را
بس راز بهم گفتيم تا هر دو پذيرفتيم
او خونِ جگر خوردن من اشك فشانى را
(ميثم) چو نوا خواندى زين زمزمه سوزاندى
هم اسفل و اعلا را هم عالى و دانى را
 

«بخواب آرام»

دوباره شب شد و ظلمت بر آمد
كنار قبر زهرا حيدر آمد
پس از آنى كه ‏طفلان خوابشان برد
فلك تاب از دل بيتا بشان برد
ز خانه تا بقيع شاه يگانه
قدم آهسته بر دارد شبانه
به آوايى كه آيد از دل تنگ
به آوايى كه سوزد سينه سنگ
به آوايى كه پيغمبر بنالد
زمين و آسمان يكسر بنالد
بگويد زير لب در آن دل شب
امان از سينه سوزان زينب
بدين حالش چو طى شد راه صحرا
بيايد در كنار قبر زهرا
نهد صورت به‏ خاك آن شاه ابرار
بگويد اين سخن با چشم خونبار
سلام اى بانوى در خاك خفته
درود زندگى را زود گفته
بخواب آرام اى پهلوى شكسته
على اندر سر قبرت نشسته
بخواب آرام اى نور دو عينم
كه من تو چون پرستار حسينم
بخواب آرام با رخسار نيلى
به پيغمبر نشان ده جاى سيلى
به خانه چون روم رويت نبينم
بريزم اشك و با زينب نشينم
به مسجد چون روم بينم عدو را
به ياد آرم غم سيلى او را
چه خوبست اى همه آرام جانم
هميشه بر سر قبرت بمانم
سازگار(004-45 )
 

«خانه خاموش»
گر چه خاموشم بود در دل من‏ محشرى
كز پرستويم بجا مانده يك مشت‏ پرى
بى قرارم - ناله دارم - اى خدا صبرم بده
در عزاى فاطمه بى قرارى مى‏ كنم
شب كنار قبرا و سوگوارى مى‏ كنم

بى شكيبم من غريبم - اى خدا صبرم بده
سوزم از داغش ولى از نبى شرمنده ‏ام
اى خداوندا - چرا، بعد زهرا زنده‏ ام
جان و جانان سيرم از جان - اى خدا صبرم بده
ديشب از هجر رخش - تا سحر زينب نخفت
با دو چشم خونفشان اين سخن پيوسته گفت
خون بگريد ديده‏ ام در عزا و ماتمش
بر غم طولانى و عمر مثل گل كمش
ياس حيدر - گشته پر پر - اى خدا صبرم بده
داغ زهرايم فكند بار غم بر دوش من
بعد او غمخانه شد خانه ‏ى خاموش من
قد كمانم - نوحه خوانم - اى خدا صبرم بده

«مادر نمى‏ ماند»
چرا مادر نماز خويش را بنشسته مى ‏خواند
ز فضه راز آن پرسيدم و گويا نمى‏ داند
نفس از سينه‏ اش آيد به سختى گشته معلومم
كه بيش از چند روزى پيش ما مادر نمى ‏ماند
بجان من تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضه
كه ديده مادرى از دختر خودرو بپوشاند
الهى مادرم بهر على جان داد لطفى كن
كه جاى او اجل جان مرا يكباره بستاند
به چشم نيم باز خود نگاهم مى‏ كند گاهى
كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند
دلم سوزد بر او اما نمى ‏گريم كنار او
مبادا گريه من بيشتر او را بگرياند
كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم
كه بنشيند مرا هم در كنار خويش بنشاند
بسى آزار از همسايگانش ديدو مى ‏بينم
دعا درباره همسايگانش بر زبان دارند
چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنت چه در دوزخ
به غير از وصف او «ميثم» نمى ‏گويد نمى ‏خواند
سازگار (004-45 )

«قبر بى نشانه»
شده وقت رفتن من ز كنارت اى على جان
كه مسافر قيامت شده يادت اى على جان
على يا على على جان على يا على على جان
ز مدينه مى‏ روم من به بهشت آروزها
چه كنم كه مى ‏شوى تو پس از اين غريب و تنها
تو بيا على سحرها به كنار قبر زهرا
كه ز چون توئى شنيدن چه خوش است صوت قرآن
به وصيتم عمل كن تو به غسل مخفيانه
بنما به خاك مدفون بدن مرا شبانه
تو و غربت و جدايى من و قبر بى نشانه
به جفاى دشمنان و غم من دليل و برهان
به كنار بستر من بنشين على مظلوم
كه شده كتاب عمر من دلشكسته مختوم
دگر از پناه مادر شده زينب تو محروم
حسن و حسين مظلوم شده ‏اند زار و گريان
من اگر جوان ز دنيا بروم غمى ندارم
دو پسر دو دختر خود به وديعه مى ‏گذارم
همه را پس از خداوند به تو يا على سپارم
تو به جاى من نوازش بنما از اين يتيمان
محمد موحديان(اميد) (004-41 )
 

«نشان مرگ»
امشب به نخل آرزويم برگ پيداست
بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد
بيمار بيت وحى را تنها گذاريد
دوران هجرم رو به اتمام است امشب
خورشيد عمرم بر لب بام است امشب
خجلت زده از روى فرزندان خويشم
اسماء تو تنها وقت رفتن باش پيشم
چون روز آخر بود كار خانه كردم
گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى در چه حالى در نمازم بود اسما
اين آخرين راز و نيازم بود اسما
آخر نگاه خويش را سويم بيفكن
مى‏خوابم اينك پرده بر رويم بيفكن
ديدى اگر خاموش به بستر خفته ‏ام من
راحت شدم پيش پيمبر رفته‏ ام من
شب‏ها برايم بزم اشك و غم بگيريد
در خانه آتش زده ماتم بگيريد
از من بگو با زينب آزاده من
بر چيده نگذارد شود سجاده من
من رفتم اما يادگارم زينب اينجاست
روح مناجات و دعايم هر شب اينجاست
سازگار(004-45 )
 

«بانوى يگانه»
هر شب به ياد رويت اى بانوى يگانه
آيم كنار قبرت از خانه مخفيانه
از آتش فراقت در سوز و در گدازم
ز اعماق سينه من آتش كشد زبانه
آن شب كه غسل دادم تو را به زارى
بر پيكر تو ديدم آثار تازيانه
رخساره تو نيلى ديدم ز ضرب سيلى
كز چشمه سار چشمم شد خون دل روانه
بودى تو بهتر از جان اما دريغ و افسوس
پنهان به خاك كردم جسم تو را شبانه
در خانه زينب تو مشغول خانه دارى
گويد به آه و زارى بر گرد سوى خانه
تا مى‏ دهم حسن را از داغ تسّلا
مظلوم كربلايت گيرد تو را بهانه
خون جگر زديد«ژوليده» كرد جارى
پيوسته شكوه دارد از گردش زمانه
ژوليده نيشابوري(004-94 )
 

«حلالم كن»
به وقت مرگ پر كردم ز خون چشم ‏تر خود را
كه تنها مى‏ گذارم بين دشمن همسر خود را
خدايا اولين مظلوم عالم را تو يارى كن
كه امشب مى ‏دهد از دست تنها ياور خود را
دلم خواهد كه برخيزم ز جا و بازويش گيرم
دل شب چون نهد بر قبر پنهانم سر خود را
اجل اى كاش در آن ماجرا مى ‏بست چشمم را
نمى‏ ديدم نگاه دردناك دختر خود را
شهادت مى ‏دهد فردا به محشر عضو عضو من
كه گشتند اين جماعت دختر پيغمبر خود را
على جان گريه كن تا عقده‏اى  سينه بگشايى
مكن حبس اينقدر آه دل غم پرور خود را
براى بار دوم زانويت خم مى‏ شود فردا
كه امشب مى‏ دهى از دست ركن ديگر خود را
حلالم كن حلالم كن حلالم كن حلالم كن
خداحافظ كه گفتم با تو حرف آخر خود را
سازگار(004-45 )
 

«بوى لاله پر پر»
شب شد و على دارد ناله غريبانه
گريه مى‏ كند تنها در عزاى ريحانه
اى خدا شده تنها على
با على و يا مولا على
آه و ناله و افغان از دل على خيزد
خون به جاى اشك امشب از دو ديده مى‏ ريزد
اى خدا شده تنها على
يا على و يا مولا على
لاله زار حيدر را شادى و صفا رفته
يا على شدى تنها همسرت كجا رفته
اى خدا شده تنها على
يا على و يا مولا على
سينه على پر خون همچو لاله صحرا
اى مدينه كو زهرا اى مدينه كو زهرا
اى خدا شده تنها على
يا على و يا مولا على
از مدينه مى‏ آيد بوى لاله پر پر
آمده شب و دارد همچو نى نوا حيدر
اى خدا شده تنها على
يا على و يا مولا على
حسن مفيدي (004-37 )

«حاصل باغ نبوت »

در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه
شد چنان كز دود آهش سينه كاشانه سوخت
آتشى در بيت معمور ولايت شعله زد
تا ابد ز آن شعله هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خم غدير
آتشى افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت
ليلى حُسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحيد آن دم شد تباه
كز سموم شرك آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمه افعى صفت
تا كه از بيداد و نان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت
كركس دون پنجه زد بر روى طاووس ازل
عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشى آتش پرستى در جهان افروخته
خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته
 شيخ محمدحسين اصفهانى (مفتخر) 004-168
 

«مرگ خورشيد»
گردون سياه پوش شد و ماهتاب رفت
يا نور از سپهر على چون شهاب رفت
يك آسمان ستاره به مرگش گريستند
آنشب كه ماه خانه مولا به خواب رفت
بشكست قلب آينه حق و سنگ غم
وقتى كه در تراب مه بوتراب رفت
خورشيد دخت نبى چون غروب كرد
ديگر ز آسمان على آفتاب رفت
چشمى كه در فراق پدر روز و شب گريست
امشب به شوق ديدن رويش بخواب رفت
اى شيعه خون ببار كه در سوگ فاطمه
از جان شيعيان جهان صبر و تاب رفت

«شهلا» دلم به شوق بقيع است روز و شب
آنجا كه دخت حضرت ختمى مأب رفت
 صديقه صابرى 004-169
 

«غروب خورشيد»
در سكوت اى سلاله عشق آسمان گريست
خورشيد ديده بست و زمين و زمان گريست
يك آسمان ستاره زداغت سوختند
بى ماه عارضت دل كروبيان گريست
دخت نبى و جلوه طوبى و بحر فيض
در ماتم رسول عيان و نهان گريست
جبريل خون گريست ز فرط اِلَم چو ديد
شير خدا به ماتم زهرا ز جان گريست
از داغ ناز دانه ختم رسل ز بس
چون ابر نوبهار زمين و زمان گريست
فخر زنان هر دو جهانست فاطمه
كز مرگ او تمام جهان بى امان گريست
اى شيعه خون ببار كه در سوگ فاطمه
دلهاى شيعيان جهان با فغان گريست
شهلا دلم بشوق بقيع است روز و شب
زين رو قلم چو ديده من خون چكان گريست
صديقه صابري 004-169
 

«زهره تابان »
يگانه زهره ي تابان برج آل ياسينم
منم زهرا كه ختم المرسلين را جان شيرينم
از آن رو يارى مولاى خود كردم كه حق داند
على دين من است و من حمايت كردم از دينم
چرا آن بى حيا سيلى زند بر چهره زردم
نمى‏ داند مگر من بضعه خيرالنبيينم
نه تنها گوشوار گوش من بشكست در گوشم
پريد از شدت آن ضربه برق از چشم حق بينم
به بازويم غلاف تيغ مى ‏زد قنفذ ملعون
ميان خانه پيش ديده طفلان غمگينم
از آن تاريخ شبها خواب در چشمم نمى‏ آيد
كه از شب تا سحر آه دلم شد شمع بالينم
على نگذاشت تا نفرين كنم امت دون را
و گرنه شهر ويران مى ‏شد از تاثير نفرينم
نگريم لحظه‏ اى آرام تا جان در بدن دارم
مگر تنها اجل از راه آيد بهر تسكينم
على جان از تو مى ‏خواهم كه چون رفتم از اين دنيا
به شب انجام گيرد غسلم و تكفين و تدفينم
من از اسماء مى ‏خواهم كه بنمايد تو را يارى
كه خود تنها ندارى طاقت تغسيل و تكفينم

«مدينه»

چه شور است اين به سردارى مدينه
به دل داغى دگر دارى مدينه
مدينه بانگ حزن و ناله دارى
به دل داغ هزاران لاله دارى
مدينه شاهد غمها تو بودى
شريك ماتم زهرا تو بودى
تو مى‏دانى كه زهرا رفت از دست
پر و بال على زين ‏داغ بشكست
تو مى ‏دانى به جرم فتح خيبر
فدا شد پشت در زهراى اطهر
به روى فاطمه مُهر فدك خورد
براى يارى قرآن كتك خورد
فدك بر قتل زهرا شد بهانه
گهى سيلى شد و گه تازيانه
چنان اينجا حقيقت در حجاب ‏است
سلام مرتضى هم بى‏ جواب است
شبى ديدم على را زار و خسته
كنار تربت زهرا نشسته
ز ابر ديدگان ياقوت مى ‏سفت
پريشان با دلى خونبار مى ‏گفت
مدينه ناله كن با ناله من
فدا شد يار هيجده ساله من
مدينه من دگر يارى ندارم
به غير از آه غمخوارى ندارم
خدا داند اگر خورشيد خاور
نمى‏ آمد برون تا صبح محشر
كنار قبر زهرا مى‏ نشستم
به دور از چشم اعدا مى‏ نشستم
رحمت الله صادقي 00-63
 

«عزاداران طاها»
اجل گم كرده بعد از قتل محسن خانه ما را
بيا اى مرگ يارى كن من افتاده از پا را
نه دستى مانده تا گيسوى زينب را زنم شانه
نه پائى تا براى گريه گيرم راه صحرا را
ز تو اى دست ممنونم كه بر يارى دست حق
گرفتى از غلاف تيغ قنفذ اجر زهرا را
من از بهر على گريان على از بهر من گريان
به نوبت زينب غمديده يارى مى‏ دهد ما را
ببر اى دست سالم دست مجروح مرا بالا
كه از صورت بگيرم قطره قطره اشك مولا را
اجل را دور سر گردانده‏ ام تا بر على گريم
و گرنه پشت آن در گفته بودم ترك دنيا را
سيه پوش آمده از دود آتش خانه زهرا
چه خوش كردند همدردى عزاداران طاها را
عدو سيلى زدو پهلو شكست و من در آن حالت
گهى ديدم به پهلو گه به صورت دست بابا را
سراپا دردم و لب بستم و خاموشم از گفتن
مگر گاهى كه دور از چشم زينب بينم اسماء را

«اشك خونين»
آن شب كه پنهانى ز چشم خلق مولا
جسم شريفت را نهان در خاك مى ‏كرد
از بهر همدردى به مولا اشك خونين
جارى به دامان شفق افلاك مى‏ كرد
چشم زمان از بهر دفنش آب مى ‏ريخت
مهد زمين از غم گريبان چاك مى ‏كرد
آهسته آهسته على از جود امت
شكوه حضور سيد لولاك مى‏ كرد
طفلت حسن با آنكه خود با بيقرارى
غوغاى غم از آه آتشناك مى‏ كرد
هر دم به رخسار حسينت بوسه مى ‏زد
پيوسته اشك زينبت را پاك مى‏ كرد
زهرا در آن شب حجم اندوه على را
غير از خدا ديگر چه كسى ادراك مى ‏كرد
زهرا تو خود ديدى على را وقت دفنت
درياى چشم او ز خون كولاك مى‏ كرد
زهرا تو خود ديدى كه ساعد بند بندش
در اين مصيبت گريه همچون تاك مى ‏كرد
ساعد( 004-171 )
 

«تابوت زهرا»
نيمه شب تابوت زهرا را به دوشم مى ‏كشم
پيكر ام ابيها را به دوشم مى‏ كشم
پاى من مى‏ لرزد اما با تمام خستگى
پيكرى مجروح و تنها را به دوشم مى‏ كشم
آسمان بشنو صدايم را پس از زهرا دگر
خلوت شبهاى صحرا را به دوشم مى‏كشم
در سكوت و خلوت شب دور، از چشم همه
روحبخش جان طاها را به دوشم مى‏ كشم
تا نگردد آشكار اسرار قبر مخفيش
حال اين غمگين معما را به دوشم مى ‏كشم
گريه مى ‏خواهد دلم در پيش چشم كودكان
شرم دارم جسم زهرا را به دوشم مى ‏كشم
احمدسميع ( 004-157 )

«سوره تنهايى»

دلم مشتاق پرواز است تا اين مشت پر مانده است
نگاهم كن برايم نيمه جانى مختصر مانده است
تو چون نى غربت خود را چه مظلومانه مى‏ نالى
كجا پنهان كنم در حنجرم بغضى اگر مانده است
نگاهم مى ‏كنى كاندر تو مى‏ بينم غم خود را
هزار آئينه از اشك تو در اين چشم ‏تر مانده است
حديث رهگذار و سيلى دشمن مپرس از من
به روى آفتاب از پنجه ظلمت اثر مانده است
اگر دستم نگيرد دامن اشك تو معذورم
كه بر بازوى نخل زندگى ز خم تبر مانده است
پس از من سوره تنهايى ات ناخوانده مى ‏ماند
كه چندين آيه ازاوراق قرآن پشت درمانده است
يك امشب ميهمان سفره سوز درونم باش
كه در جام دلم يك جرعه خوناب جگر مانده است
آشفته( 004-28 )

«آستان وحى»
شيطان به بيت حىّ تعالى چه مى ‏كند
آتش به گرد جنت اعلا چه مى‏ كند
از باغ خلد دود چرا مى‏ شود بلند
بر روى حور سيلى اعدا چه مى ‏كند
رويش سياه گردد و دستش شكسته باد
قنفذ كنار خانه مولا چه مى ‏كند
دارالزيارة نبى و آستان وحى
اى واى مغيره در آنجا چه مى ‏كند
گيرم رواست سوختن خانه، ميخ در
بر سينه شكسته زهرا چه مى‏ كند
بايد ز تازيانه بپرسم كه در بهشت
آثار خون به قامت طوبى چه مى ‏كند
زن در ميان دشمن و مرد غريب او
با دست بسته و تن تنها چه مى‏ كند
در بيت وحى سوره ياسين به زير پا
يك لحظه بنگريد كه طاها چه مى ‏كند
گلها ز غم فسرده و پروانه منتظر
شمع ز پا فتاده به صحرا چه مى ‏كند
سازگار( 004-45)
 

«حرمت فاطمه»
اى خدا سينه من در ره قرآن بشكست
پيش چشم على و فضه و طفلان بشكست
محسنم سقط شد و گشت خزان نخل ترش
نخل هستى من از تيشه عدوان بشكست
غاصب حق على حق مرا غصب نمود
حرمت فاطمه را خصم چه آسان بشكست
درب آن خانه كه بى اذن پيمبر وارد
نشده، از لگدى دشمن نادان بشكست
ثلث ذريه من كشته شد از ضرب لگد
اى خدا جهل و ستم ريشه ايمان بشكست
به چه جرمى زده سيلى به رخم يا الله
آنكه شد پيرو نفس خود و پيمان بشكست
من جوان بودم و از جان و جهان سير شدم
قامت سرو من از فتنه دوران بشكست
منع كردند مرا تا نكنم گريه دگر
دل سوزان من از رنج فراوان بشكست
بس كن اين قصه «حبيبى» كه ز سوز جگرش
نه دل انس، دل حورى و غلمان بشكست
حبيبيان 004-172
 

«آرزو»
به هر طرف كه رو كنم، روى تو جستجو كنم
به عشق ماه روى تو، به ماه گفتگو كنم
به خانه اشك كودكان، به كوچه طعن دشمنان
با نخ اشك و دست غم، چاك دلم رفو كنم
نمى ‏روى، ز فكر من، نام تو گشته ذكر من
رفتى و با خيال تو، هميشه گفتگو كنم
شب شده روز روشنم، سير ز باغ و گلشنم
بوى تو را نمى‏ دهد هر آن گلى كه بو كنم
حسسن نگاه مى‏ كند حسين آه مى ‏كشد
زبان گرفته دخترت گريه به حال او كنم
بيا ببوس روى او، شانه بزن به موى او
بگو كه من با چه دلى، به سوى خانه رو كنم
رفته ‏اى اى گلم به گل، شدم ز باغبان خجل
بعد تو بهر درد دل، به چاه سر فرو كنم
من كه مسيح عالمم، زندگى آورد غمم
عقده گشاى هر غمم، مرگ خود آرزو كنم
علي انساني (004-71 )
 

«مشكل گشا»
خوشا روزى كه بر روى على در باز مى‏ كردى
غمى گر داشتى با شوهرت ابراز مى‏ كردى
چه مى ‏شد اى پرستوى شكسته پر، گه رفتن
تو با همتاى دل بشكسته ات پرواز مى‏ كردى
خوشا روزى كه با سرپنجه مشكل گشاى خود
گره از مشكل مشكل‏ گشا هم باز مى ‏كردى
خوشا روزى كه در اين خانه آتش زده زهرا
كنارم مى‏ نشستى و مرا همراز مى‏ كردى
نمى‏ دانم چه روزى بر سرت آمد در اين خانه
كه خود را با غم و درد و محن و دمساز مى‏ كردى
دلم مى‏ خواست با انفاس جانبخش اى مسيحايم
تو از بهر شفاى خويشتن اعجاز مى ‏كردى
شرار عشق ما چون در نهايت بود «هارونى»
چنين از پرده دل ساز غم آغاز مى‏ كردى
حسن هاروني (004-161 )

«آثار غربت»
خيز از كنار بستر بيمار غربتت
خون بارم از دو ديده ز ديدار غربتت
بهر چه باغبان به تماشا نشسته‏ اى
ديگر گلى نمانده به گلزار غربتت
كم گريه كن برابر چشمم على
سنگين بود به دوش دلم بار غربتت
بر صورتت نشسته على گرد بى ‏كسى
برصورتم نظاره كن آثار غربتت
آنجا كه درد غربت تو مشترى نداشت
تنها شدم به سينه خريدار غربتت
نيلوفرى شدم من و درباغ شعله‏ ها
پيچيد اى بهار به ديوار غربتت
بر لوح سينه‏ ام قلم ميخ در كشيد
با يك لگد هزار نمودار غربتت
دستى اگر نمانده برايم غمين مباش
بر دوش ديده مى ‏كشم اين بار غربتت
عليرضا شريف (004-158 )
 

«نماز آخر»
ز دست مردم يثرب، چه آمد بر سرت مادر
كه مرگ خويش را كردى طلب از داورت مادر
از اين پهلو به آن پهلو مپيچ اى غمگسار من
مبادا صدمه بيند زخمهاى پيكرت مادر
تو بين دشمنان كردى حمايت از على من هم
جدا يكدم نگردم از كنار بسترت مادر
الا اى طائر سدره، گناه تو چه بود آخر
كه صياد از ره كين، كرده بى بال و پرت مادر
تو كردى پاك از چشم على اشك غم و منهم
بگيرم اشك مظلومى ز چشمان ترت مادر
چه آمد بر سرت، در بين آن كوچه، كه بعد از آن
ندادى صورت خود را نشان شوهرت مادر
نه تنها من، در و ديوار اين غمخانه مى‏ گريد
گهى بر تو، گهى بر غصه ‏هاى رهبرت مادر
نمى‏ ديدم در اين حالت، نماز خويش را خوانى
مگر امشب تو مى ‏خوانى نماز آخرت مادر
نهم بر سينه ي سوزان تو دست و از آن ترسم
كه اين آتش كند آخر تو را خاكسترت مادر
خدا را گر به سر عمر شريفت آمده اول
دعا كن تا بميرد دختر غم پرورت مادر
هاروني (004-161 )
 

«قدرت نگاه»
ز بسكه آه كشيدم به سينه آه ندارم
چو شمع سوخته اميد صبحگاه ندارم
ز دانه دانه اشكم به آسمان دو ديده
ستاره هست و ليكن فروغ ماه ندارم
عصاى دست من خسته است شانه ي طفلم
بدون قامت زينب توان راه ندارم
تفاوتى نكند اين دو چشم، بسته و بازش
خدا گواه بود قدرت نگاه ندارم
قسم به كوتهى عمر كه در همه عمر
به غير بردن نام على گناه ندارم
 

«ابر بهاران »
خدا داند كه مثل شمع سوزان اشك مى‏ ريزم
ز شب تا صبح چون ابر بهاران اشك مى ‏ريزم
تن رنجور و روى نيلى و تاريكى شبها
بود شاهد كه من تا صبحگاهان اشك مى‏ ريزم
گهى بر غربت مولا و گاهى بر يتيمانم
گهى در ماتم ختم رسولان اشك مى‏ ريزم
به هنگام جوانى آرزوى مرگ خود دارم
رود تا عمركوتاهم به پايان اشك مى‏ ريزم
شكايت بر على كردند مردم گريه هايم را
رود بيرون ز شهر و در بيابان اشك مى ‏ريزم
نسوزد تا دل زينب ز برق آه جانسوزم
به دور از چشم او تنها و پنهان اشك مى‏ ريزم
به حال غربتم، چشم فلك مى‏ گريد اما من
براى اولين مظلوم دوران اشك مى ‏ريزم
غم خانه نشينيها على را بس بود ديگر
روم بيرون ز شهر و در بيابان اشك مى ‏ريزم
محمدنعيمي (004-96 )
 

«مادر جوان»
به هجده ساله بانويى به ناله
دعا مى ‏كرد طفلى چهار ساله
دو دست كوچكش سوى سما بود
كه سرگرم نيايش با خدا بود
در آن حالت كه در از ديده مى‏ سفت
چنين با ايزد دادار مى‏ گفت:
الهى، اى اميد نا اميدان
ترحم كن به ما از لطف و احسان
الهى مادرم زهرا جوان است
چرا پس قامتش همچون كمان است؟
چرا از زندگانى سير گشته؟
چرا در نوجوانى پير گشته
چرا يك دست بر پهلو گرفته؟
چرا از كودكانش رو گرفته؟
چرا آه و فغانش كار باشد؟
چرا شب تا سحر بيدار باشد؟
چرا از ديدگان گوهر فشاند؟
نمازش را چرا بنشسته خواند؟
نمى‏ دانم براى چيست يارب؟
كه صورت مى ‏كند پنهان ز زينب؟
نمى‏ دانم چه رخ داده خدايا
كه مى ‏گيرد به پهلو دست خود را
غرض از مرحمت اى حى دادار
تو مادر را براى ما نگه دار
اگر سر آمده عمرش خدايا
ز عمر ما به عمر او بيفزا
دل ما خوش بود بر مادر ما
مكن كم سايه ‏اش را از سر ما
علي انساني(004-71 )
 

«قد كمان»
داغ تو ياد داده به من اشك و آه را
آهى كه سوخت در نفسى مهر و ماه را
ترسم ز گريه آب شود چشم روزگار
اندازد، ار بقّد كمانم نگاه را
مويم سپيد گشت در آغاز زندگى
ديدم زبس شكنجه بخت سياه را
همسايگان ز گريه من شكوه مى ‏كنند
گويند برده گريه‏ ات از ما رفاه را
ديگر براى گريه برون مى ‏روم ز شهر
تا نشوند زين دل غمديده آه را
بگرفت انتقام على را عدو ز من
آنجا كه بست بر من مظلومه راه را
در كوچه‏ اى كه آمد و شد سخت بود سخت
سيلى زدند فاطمه بى پناه را
كردم دفاع پشت دراز محسنم ولى
كشتند دشمنان تو آن بى گناه را
گويند فضه شاهد مظلومى من است
روزى كه حق بپاى كند دادگاه را
ترسم كه پاره پاره شود قلب دادخواه
آرند اگر براى شهادت گواه را
 (004-45 )
 

«چشمه سار غم»

اى واى من كه نور اميدم ز خانه رفت
آن طائر شكسته پر از آشيانه رفت
بال و پر پرستوى من سوخت از جفا
ويران شد آشيانه من تا زلانه رفت
شد روزگار من همه تاريكتر ز شام
خورشيد زندگانى من چون شبانه رفت
تابوت نور تا كه رسد بر سرير عرش
ديدم به دوش خيل ملك شانه شانه رفت
از فاطمه نكرد ميخ در حيا، دريغ
چون تير قهر، سينه او را نشانه رفت
افسوس و آه و درد كه از ظلم ظالمان
پهلو شكسته ‏اى ز جهان مخفيانه رفت
نيلى رخ كه بود دلش شمه سار غم
مجروح سيلى و لگد و تازيانه رفت
زهراى من بدون تو شد همدم دلم
اشكى كه روز و شب ز بصر دانه دانه رفت
شعرى سرود«محسن صافى» ز بحر دل
سوز و گداز و شيون او تا كرانه رفت
محسن صافي (004-88 )
 

«بانوى بهشت»
اى آنكه خلقت دو جهان شد براى تو
جان جهانيان همه يكسر فداى تو
اى آفتاب دو ديده طاها كه آفتاب
يك بامداد سرنَزند بى رضاى تو
اى دختر رسول خدا بانوى بهشت
غير از خدا كسى نبود آشناى تو
ناموس حق مليكه ‏ى دين، اى كه مصطفى
اذن دخول مى‏ طلبد در سراى تو
آن كوثرى كه كرده خدا بر نبى عطا
مقصود حق تو بودى و فرزندهاى تو
كاخ حيا و زهد بود مهد عصمتت
صد آفرين به عصمت و زهد و حياى تو
اى گوهرى كه مثل تو نبود به روزگار
غير از على كسى نشناسد بهاى تو
مهرت اگر به سينه نباشد نمى ‏دهند
باغ بهشت را به كسى بى ولاى تو
يا فاطمه چو عزم شفاعت كنى به حشر
چشم تمام خلق بود بر عطاى تو
خسرو كجا ز مدح و ثناى تو دم زند
جايى كه حق سروده به قرآن ثناى تو
خسرو مشهدي (004-153 )
 

«گفته‏ هاى احمد»
در مدينه حضرت خَتمُ الرُّسل
شادمان آمد به ديدار دو گل
حيدر و زهرا پذيرايش شدند
شاد از ديدار سيمايش شدند
گشت از زيبايى خير البشر
محفل پر نورشان پر نور تر
چند روزى بيشتر نگذشته بود
فاطمه بانوى حيدر گشته بود
مصطفى آمد كند تقسيم كار
گفت باشد دختر من خانه دار
كار بيرون با على مرتضى است
كار خانه قسمت خيرالنساءست
فاطمه خوشحال شد از اين سخن
كرد شكر كبرياى ذوالمنن
سالها بگذشت از اين روز پاك
مصطفى مسموم شد روحى فداك
من نمى‏ دانم چه شد بعد از رسول
زندگانى سخت آمد بر بتول
گفته‏ هاى احمدى از ياد رفت
حرمت زهراى او بر باد رفت
غصه او دخترش را پير كرد
كار زهرا و على تغيير كرد
كار بيرون با على ديگر نبود
ذوالفقارى در كف حيدر نبود
رفت بيرون اى خدا يا فاطمه
كار بيرون گشته كار فاطمه
رفت بيرون تا كند افشاگرى
حق بگيرد از عدوى كافرى
مرتضى خجلت زده خانه نشين
فاطمه در كوچه ‏ها نقش زمين
مرتضى در آتش دلواپسى
فاطمه در كوچه‏ هاى بى كسى
مرتضى بر روى زانو شد چنين
فاطمه سيلى خورد از دست كين
مرتضى دارد شرارى در درون
فاطمه شد گوشوارش غرق خون
يا رسول الله يا خير البشر
جانشينت را ببين خونين جگر
 

 

«غربت حيدر»
جز غم كسى به خانه ما سر نمى‏ زند
اينجا كه مرغ شوق دگر پر نمى ‏زند
در شهر خود غريبم و با درد آشنا
در خانه غريب كسى در نمى‏ زند
من بضعه پيمبر و يك تن از اين همه
دَم از سفارشات پيمبر نمى ‏زند
جز من كه بر دفاع على سينه‏ اش شكست
حرفى كسى ز غربت حيدر نمى ‏زند
آتش زدند خانه ما را كه هيچ كس
آتش به آشيان كبوتر نمى ‏زند
در پشت در شهادت من شد شروع و حال
غير از اجل به گرد سرم پر نمى ‏زند
مى ‏زد مغيره و يك تن به او نگفت
زن را كسى مقابل شوهر نمى ‏زند
بيش از همه به حالت زينب دلم بسوخت
مادر كسى برابر دختر نمى‏ زند
كرديم امتحان (مويد) كه هيچگاه
جز آستان ما، در ديگر نمى‏ زند
 


«دخت پيمبر»

نمى ‏دانم چرا زهراى اطهر
گل من در جوانى گشته پر پر
نمى‏ دانم چرا بر محرم خود
رخش پنهان نمود دخت پيمبر
ميان آتش و ديوار و آن در
كه زهرا بود تنها يار حيدر
نمى‏ دانم چه آمد بر سر او
صدا زد يا على زهرا شد مضطر
شكسته استخوان سينه او
به ضرب چكمه و آن آتش در
نمى‏ دانم چه سان بردند على را
به سوى مسجد و جاى پيمبر
نمى‏ دانم كه زهرا با چه حالت
اميرالمومنين را بود ياور

«درمان زهرا»
دوست دارم مادرم زهرا بيابم در بقيع
راز دل گويم خدا با اين شهيدان بقيع
كى شود مهدى بيايد نور چشم فاطمه
قبر زهراى شهيده را نمايد بر همه
كن دعا اى فاطمه كه مهديت آيد دگر
صبح و شام اين مهدى تو مى ‏خورد خون جگر
خيز مادر جان دعا كن كه اجابت مى‏ رسد
مهديت با شيشه دارو و درمان مى ‏رسد
تو ظهورش را طلب كن نزد رب العالمين
ريشه ظلم و ستم بر مى‏ كند او از زمين

«قبر مخفى»
مادر چرا خاموش گشتى اى عزيزم
در جاى خاليت نشينم اشك ريزم
مادر چرا خاموش كردى خانه ما
ماتم سرا گشته چرا كاشانه ما
زينب چه سازد جاى خاليت عزيزم
مادر كنار قبر تو من اشك ريزم
در شب چرا غسل و كفن بر تو نمودند
مادر چرا قبر تو را مخفى نمودند
مادر چه سان يادم رود اين ناله هايت
ديگر چرا مادر نمى ‏آيد صدايت

«مخفيانه»
على چون نعش زهرا را كفن كرد
خطابى بر حسين و بر حسن كرد
بياييد اى دو نور ديدگانم
بياييد اى دو سرو بوستانم
دوباره مادر خود را ببينيد
ز رويش توشه ديگر بگيريد
عيان شد لشگر غم دسته دسته
رسيدند بلبلان پر شكسته
گشوده بند از بند كفن شد
كراماتى هويدا زان بدن شد
برون شد از كفن چون دستهايش
شده ارض و سما ماتم سرايش
بغل بگشود زهراى مطهر
ببر بگرفت گلهاى معطر
كشيدى هر دو نور ديده خود
بروى سينه بى كينه خود
حسن از يك طرف سر در گريبان
حسين از يك طرف نالان و گريان
جگرها خونفشان زين داستان شد
جهان غمخانه بى مادران شد
ندا در داد هاتف باغبان را
جدا از شاخ گل كن بلبلان را
نواى بلبلان آل طاها
فكنده شورشى در آسمانها
اميرالمومنين ساقى كوثر
جدا كرد آن دو گل از نعش مادر
ببين اى راجى محنت قرينه
سر نعش پدر حال سكينه
راجي خميني شهر(004-175 )
 

«لحظه آخر»
ز بس به درگه حق دست دعا گرفتم
على بيا تماشا كه من شفا گرفتم
شكسته بال و برگم
در انتظار مرگم
ز چشم نيمه بازم بخوان غم جدايى
اجل ز كارم امشب كند گره گشايى
شكسته بال و برگم
در انتظار مرگم
اى باغبان نگاهى به لاله چمن كن
گذشته كارم از كار بيا مرا كفن
شكسته بال و برگم
در انتظار مرگم
اين باشد آرزويم اى آشنا به دردم
تا لحظه‏ هاى آخر من دور تو بگردم
شكسته بال و برگم
در انتظار مرگم

«كشتى پهلو گرفته»

كشتى پهلو شكسته پشت در پهلو گرفت
ساحلش مسمار در شد موج از هر سو گرفت
خون چكان از سينه‏ اش دنبال حيدر مى ‏دويد
يك قدم برداشت اما دست بر پهلو گرفت
چون گرفتند از گل ريحانه احمد گلاب
ميخ دراز قطره‏ هاى خون آن گل بو گرفت
بوى گل پيچيد در گلخانه ‏اى آتش زده
غنچه‏ اش بر يارى او، سجده‏ اى نيكو گرفت
انتقام مصطفى را دشمنش در كوچه‏ ها
با غلاف و سيلى اش از چهره و بازو گرفت
پرده دار عصمت حق آمده خانه ولى
آنچنان نيلى شده كز همسرش هم رو گرفت
آفتابى در دل شب در ميان خاك شد
قامت ساقى شكست و دست بر زانو گرفت
محمدعلي شهاب(004- 100 )

 

«ميعادگاه عاشقان»
اينجا بقيع و جمله دلها كباب است
اينجا چراغش روزها هم آفتاب است
مى‏ سوزد از غم شيعه تا فرداى محشر
اين قبر بابا باشد و كو قبر دختر
اينجا زيارتگاه رندان جهان است
در اين صدف صد گوهر رخشان نهان است
اينجا شرف از قدر بر افلاك دارد
در هر وجب صد خاطره اين خاك دارد
اينجا كه بر ديوار او سر مى ‏گذارند
سادات دل خون مادرى گم كرده دارند
اينجا دل شاه نجف آتش گرفته
اينجا در بيت الشرف، آتش گرفته
اينجا چراغ آل طاها گشته خاموش
مادر گرفته چهار فرزندش در آغوش
اينجا به دنبال على زهرا دويده
و ز سينه مجروح او خون مى‏ چكيده
اينجا تن جان جهان در زير خاك است
ميعادگاه عاشقان سينه چاك است
اينجا ميان كوچه زهرا خورده سيلى
رويش ز ظلم دشمنان گرديده نيلى
 على انسانى 004-71
 

«قداست شكسته »
تو گل رز بهارى، تو لطيف و ناز بودى
تو قداست شكسته، به سرنماز بودى
تو پياده ره نورد سفر حجاز بودى
در كوى بخششى تو، كه هميشه باز بودى
تو على نهروانى، تو شكسته ‏اى حبل را
تويى ذوالفقار حيدر، كه زمين زدى جمل را
چو رسيد زهر كينه، پى همزبانى تو
پُر لاله‏ هاى غم شد، دل آسمانى تو
برود ز خاطر دل غم جاودانى تو
كه به زير پا لگد شد، گل ارغوانى تو
به نسيم كينه ورزيد كه وزيد سد شدى تو
به ميان كوچه غم سپر لگد شدى تو
چه شود دلم بيايد ز سپيده نور زهرا
به لقاء، دلم رسيده منم و حضور زهرا
چه شود سحر بينم پسر صبور زهرا
بزنم يكى دو بوسه به قدوم پور زهرا
چه شود عزيز زهرا بكند مرا غلامش
چه شود كه روضه‏ اش را شكند به شهد كلامش


«غربت حيدر»
فضاى شهر مدينه ‏كه تيره و تاراست
براى شيعه عاشق بيان اسرار است
هنوز فاطمه در بين كوچه افتاده
هنوز فاطمه در بين در وديوار است
هنوز ز خون ز دل فاطمه روان باشد
هنوز سينه آن دلشكسته خونبار است
هنوز عمق جراحات بيان نگرديده
هنوز بار بزرگى به دوش مسماراست
هنوز از بدنش خون تازه مى ‏آيد
هنوز تا سحر از زخم سينه بيدار است
هنوز عاقبت كار محسنش مخفى است
هنوز فاطمه بر محسنش عزادار است
هنوز ياس على بين شعله ها باشد
هنوز مرد غريب مدينه بى يار است
هنوز فاطمه بر خاك كوچه بنشسته
هنوز فاطمه در چنگ او گرفتار است
هنوز ز چادر خاكى به سر كند ز عطر
هنوز غربت حيدر از آن پديدار است
هنوز هركه بگويد على خورد سيلى
هنوز هر كه بگويد على گنهكار است


«بهانه زهرا»
اى از تب و تاب عشق، برتر
از رتبه عقل هم، فراتر
اى روح زلال روشن آب
اى آبرو و شكوه مهتاب
از مريم و ساره برترى تو
سرچشمه پاك كوثرى تو
سرسبزترين كرانه، زهراست
در خلقت ‏گل بهانه زهراست
چشمان خديجه روشن از اوست
سرسبزى باغ و گلشن از اوست
شد حجب و حجاب زينت زن
پاينده‏ ترين فضيلت زن
از سوگ تو، رنگ ناله داريم
چون لاله، غمين و داغداريم
در سوگ تو، دل سياه پوشيد
از سينه، تمام، آه جوشيد
در سوگ تو روز و شب نداريم
در آتش هجر بى قراريم
خورده است تبر به ريشه ما
انگار شكسته شيشه ما
بر غيرت خويش چشم بستند
تا پهلوى فاطمه شكستند
از بغض على، جهان خزان شد
خون از دل آسمان روان شد
امشب على غريب و تنهاست
تا صبح كنار خاك زهراست
با هم، دلمان به خو ن نشسته است
مانند دل على شكسته است
 محدثه بديعى 004-101

«آينه حق»
منكه حق را همچنان آئينه ‏ام
گوهر اسرار را گنجينه ‏ام
مهبط وحى است عرش خانه ‏ام
مخزن عشق است گنج سينه‏ ام
در پس غصب فدك دور از على
سيلى ام زد دشمن ديرينه ‏ام
خانه‏ ام را دست كين آتش كشيد
گر چه ميدانست من بى كينه ‏ام
خاطرات غربتم را ثبت كرد
ميخ در، برگرفت اين سينه‏ ام
گر چه خوشحالم از اين رفتن ولى
غم به دل دارم كه تنها شد على
هيچكس درد مرا باور نكرد
ناله سرد مرا باور نكرد
هيچكس غير از من و طفلان من
غربت مرد مرا باور نكرد
يكنفر در كوچه، جز دست عدو
چهره زرد مرا باور نكرد
هيچكس جز فضه و گل ميخ داغ
پشت در، درد مرا باور نكرد
گر چه خوشحالم از اين رفتن ولى
غم به دل دارم كه تنها شد على
 عليرضا احراميان پور 004-102

«گل محمدى »
گلى كه عالم از او تازه بود پر پر شد
يگانه كوكب باغ وجود پر پر شد
شب شهادت زهرا، على به خود مى ‏گفت
گل محمدى من چه زود پر پر شد
خزان چه كرد كه در چشم اشكبار على
تمام گلشن غيب و شهود پر پر شد
به باغ حسن كدام آفتاب ناب افسرد
كه در مدار افق هر چه بود پر پر شد
براى تسليت اهل باغ آمده بود
شقايقى كه به صحرا كبود پر پر شد
نشان ز پاكى روح لطيف فاطمه داشت
بنفشه‏ اى كه سحر در سجود پر پر شد
ز فيض صحبت او رنگ‏ وبوى ‏عزت ‏داشت
گلى كه تشنه ميان دو رود پر پر شد

«آبروى هردو جهان»
سبزى و با جفاى زمان گم نمى ‏شوى
نورى كه در عبور زمان گم نمى ‏شوى
پنداشتند مرگ تو پايان نام توست
اما بدان ز باور مان گم نمى‏ شوى
مثل عبور ثانيه‏ ها مثل زندگى
يك لحظه از وراى جهان گم نمى ‏شوى
با آنكه زخم خورده شام شقاوتى
اى صبح اى سپيد ز جان گم نمى‏ شوى
نام تو وسعتيست پر از آبروى عشق
باور كن اى هميشه عيان گم نمى ‏شوى
در قلب آنكه عاشق نام بلند توست
اى آبروى هر دو جهان گم نمى‏ شوى
 مهرنا آزاد 004-103

يا فاطمه ‏اى يار كفن پوش على
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على

***
زهرا كه وجودش سبب خلقت ماست
صد شكر كه نور مهر او قسمت ماست

فرمود امام عسگرى در وصفش
ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست
***

زهرا تو چو آسمان و من ابر توام
خود خالق صبر و مات از صبر توام
اى شمع جگر سوخته در اين شبها
پروانه پر سوخته قبر توام
***
آنروز كه صبر پا فشارى مى‏ كرد
در خانه وحى لاله كارى مى‏ كرد
مى ‏خورد كتك فاطمه و ز مادر خويش
يك دختر چهار ساله يارى مى ‏كرد

***
خدايا فاطمه رفته ز دستم
ز داغ ماتمش از پا نشستم
به دست بى رمق با اشك ديده
دو چشم نيمه بازش را ببستم
***
بساط عشق من برچيد گلچين
به زخم من نمك پاشيد گلچين
كنار پيكر بى جان ياسم
به اشك حسرتم خنديد گلچين
***
خدا داند دلم چون گريه مى‏ كرد
به حالم دشت هامون گريه مى ‏كرد
نديدم دست بر پهلو نهان كرد
ولى ديدم كفن خون گريه مى‏ كرد
***

يك عمر به سينه داغ غم پروردى
آخر ز غمت خون به دل ما كردى
در اوج بهار پر پرت را ديديم
گل بودى و داغ غم نمى‏آوردى
***
رفتى و زمانه بى تو تنها مانده است
تنها و به كار خويشتن وا مانده ست
در شام مدينه، از فراقت زهرا
آواى غريب وا غريبا! مانده ست
***
در سينه خط سبز عبور زهراست
روشن دل عاشقان ز نور زهراست
گفتى كه نشانه نيست از تربت عشق
گلهاى محمدى حضور زهراست
***

بر چرخ عفاف نور سرمد زهراست
محبوبه حق دختر احمد زهراست
خاتون قيامت است و بانوى بهشت
سر سلسله نسل محمد زهراست
***
تو كوثرى و چشم تو زمزم زهرا
طوبائى و قامتت ز غم خم زهرا
با يك سر موى محسنت همسو نيست
گر كشته شوند خلق عالم زهراست
***
در رتبه ز انبيا مقدم زهراست
همتاى على مرد دو عالم زهراست
برگوى به آنكه اسم اعظم جويد
شايد كه تمام اسم اعظم زهراست
***
تو كيستى كه به عالم سر آمدى زهرا
بهشت گمشده‏ام نور سرمدى زهرا
ز داغ تو دلم آتش گرفته است
گل بنفشه باغ محمدى زهرا
***
عالم صدف است ‏وفاطمه گوهر اوست
گيتى عَرَض است و اين ‏گهر جوهر اوست
در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق
احمد پدر است‏ ومرتضى همسر اوست
***

چون شور و نوا دارد مدينه
به لب نغمه ‏ها دارد مدينه
به ياد غربت زهرا و حيدر
دل درد آشنا دارد مدينه
***
يا فاطمه روز حشر ستارى كن
دلسوختگان را زكرم يارى كن
ما با همه گفتيم كه با زهرائيم
ليكن تو بيا و آبرو دارى كن
***
چون فاطمه مظهر خداى يكتاست
انوار خدا ز روى زهرا پيداست
همتاى على در دو جهان بى همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست
***
دو تا كبوتر تو مدينه آب و دونه داشتند
تو كوچه ‏هاى بنى هاشم آشيونه داشتند
يه روز يه عده صياد بى سرو پا رسيدند
لونه اين كبوترا رو به آتش كشيدند
بال و پر يكى از اون كبوترا رو بستند
بال و پر اون يكى شون هم دم در شكستند
***
خونمون اين طرفه كجا ميرى بيابيا
چيزى تا خونه نمونده جون بابا راه بيا
ديگه داريم مى‏رسيم اين همه رو خاكا نشين
بذا تا گوشواره تو بردارم از روى زمين
***
فلك ديدى چه خاكى بر سرم كرد
به طفلى رخت ماتم در برم كرد
الهى بشكند دست مغيره
ميان كوچه ‏ها بى مادرم كرد
***

خدايا مادرم كى خيزد از بستر دوباره
نمي ‏گويد چرا با من سخن جز با اشاره
نمى‏دانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را كرده مادر با سكوتش پاره پاره
***
نگويم در ميان خون چرا افتاده مادر
خودم ديدم ميان شعله ‏ها افتاده مادر
خودم ديدم به يك سو گردن بابا رسن بود
به يكسويى به زير دست و پا افتاده مادر
***
چه مى‏شد گر مرا با خود به آن كوچه نمى‏بردى
چه مى‏شد من نمى‏ديدم تو هم سيلى نمى‏خوردى
اگر آنروز همراهم تو را با خود نمى‏بردم
مرا ديگر نمى‏ديدى ميان كوچه مى‏مردم
***
كمتر دهيد شرح غم بى شماره را
كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را
مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك
پنهان كنيد از پدرم گوشواره را
***
بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم
از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم
بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش
بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش
***
ردايش دور پا پيچيده مى‏شد
جهانش تيره پيش ديده مى‏شد
رسيد و ديد فرياد و فغان است
بهار عمر زهرايش خزان است
***

ز سر عمامه خود بر زمين زد
گريبان چاك و لطمه بر جبين زد
نشست و گفت شه با حال خسته
ز جا بر خيز اى پهلو شكسته
***
يا فاطمه ‏اى ركن كفن پوش
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
***
رو ح گل ياس رو بر افلاك گذاشت
پروانه و شمع خود چه غمناك گذاشت
در ليله تدفين شه دين جانش را
همراه تن فاطمه در خاك گذشت
***
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على
***
الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
***
الا اى چاه يارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
ميان كوچه‏ ها با ضرب سيلى
همه دارو ندارم را گرفتند
***
گل نشكفته ي باغ اميدم
صفاى دامن ياس سپيدم
ميان درب و ديوار مدينه
به عشق فاطمه طفل شهيدم
***
به ميخ در نوشتم روى ديوار
چو گفتند از ولايت دست بردار
خدايا تا ظهور دولت يار
خودت خط ولايت را نگهدار
***
ز داغ آن گل خوشبو چه گويم
نگويم گر ز حال او چه گويم
شكفته بغض طبعم آى مردم
نگويم گر از آن پهلو چه گويم
***
گلاب چشم هايش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شكسته قامت مولا از آن رو
كه رنگ چهره زهرا كبود است
***
مردى كه از بتان، حرمِ وحى پاك كرد
از داغ فاطمه به تنش جامه چاك كرد
هستى به سوگ او نشست آن شبى كه او
با دست خويش هستى خود را بخاك كرد
***
زهرا كه فدك ز دست اوباش گرفت
در كوچه عدو از او بپرخاش گرفت
از بهر پدر بجاى مزد زحمات
با سيلى خصم خيره پاداش گرفت
***
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بر من آمد و نشاخت مرا
***
زهراى من كه كرد قيام از نشست من
پهلو شكسته رفت خدايا ز دست من
از من نديده ديده گيتى به غير فتح
اين بار اول است كه بيند شكست من
***
من كه محور هستى خدا به دستم داد
مى ‏طور ز پيمانه الستم داد
على بت شكن منم كه بعد آن همه فتح
به يك شكستن پهلو فلك شكستم داد
***
زهراى من كه هست على پاى بست تو
اى اختيار هستى عالم بدست تو
آن بى حيا كه طعنه به من گفت يا على
ديدى كه زنده ماندم و ديدم شكست تو
***
من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا
جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم
داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا
***
آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل زهرا سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند
***
دلى كه نيست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا كه نور وى و نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه ي محشر
كميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
***
سر چشمه ي فيض حى سر مد زهرا
مادر به نبى و آل احمد زهرا
در گلشن هستى گل بى خار يكى است
آنهم گل گلزار محمد زهرا
***
چون شفق از چشمه چشم سحر خون مى‏ چكد
جاى اشك از ساغر چشم پدر خون مى‏ چكد
گر نمى‏ گويى به من احوال مادر را مگو
لا اقل برگو چرا از ميخ در خون مى ‏چكد
***
كجاست آنكه دلم را ز غم رها بكند
براى آمدن مرگ من دعا بكند
بريز قطره اشكى بخاطر من
كه اشك ديده مظلوم كارها بكند
***
من آن گلم كه ديده ز گلزار بسته ‏ام
از بسكه ديده‏ ام ستم از خار خسته ‏ام
بنشسته گر بخوانم از اين پس نماز خويش
يارب مرا ببخش كه پهلو شكسته‏ام
***
با تو قسمت كرده بودم سوگ عظماى نبى
با كه قسمت سازد اكنون سوگ عظمايت، على
مى‏ كنم هر دوم صدايت در سكوت هر شبى
اى جواب ناله هايم اى صداى بى صدا
***
جسم تو پنهان ز دشمن بر نبى مهمان كنم
قلب خود در قلب خاك تيره چون پنهان كنم
همنشين جسم بى جانت به مرقد جان كنم
تا به كوثر ببينمت چشمان بود كوثر مرا
***
زمن خدا را نهان چرا چهره مى ‏نمودى
چه عقده بودت به دل كه بر من نمى ‏گشودى
به درد بيش از توان من اين همه فزودى
مرا شريك مصيبت و همنوايى يا زهرا
***
مى ‏نمودى چهره پنهان از چه رو از شوهرت
بين ديوار و در آخر گو چه آمد بر سرت
فضه را با استغاثه از چه خواندى در برت
بر دلت وا مصيبت بر لبانت وا ابا
***
تحفه پيش از خود فرستادى تو محسن سوى باب
در پى اش سوى رسول الله رفتى با شتاب
بى على آخر چرا رخ در كشيدى در تراب
شكوه چون آرم كه بگزيدى تو عرش كبريا
***
قربان نگاه خسته ات اى مادر!
لبخند به گل نشسته ات، اى مادر
در قاب نگاه مهربانت، پيداست
تصوير دل شكسته ات اى مادر
***
آن سرو جوان كوچه سيلى مى ‏خورد
از باد خزان كوچه سيلى مى‏ خورد
هم آب، هم آفتاب مى‏ باريدند
زهرا، كه ميان كوچه سيلى مى ‏خورد
***
دستان گلى سرد، و پهلوى كبود
چون برگ خزان زرد، و پهلوى كبود
اين گل است گل شكسته پيغمبر
سيلى خور نامرد، و پهلوى كبود
***
در آن لحظه كه خانه شعله ور شد
چهل نامرد بر ما حمله ور شد
دو دستم بسته بود وديدم اى واى
تن يارم به جسم من سپر شد
***
زيارم عشق را پروانه آموخت
كه شمع دل زداغ سينه افروخت
چنان آتش گرفته دلبرم كه
دل درهم به حال فاطمه سوخت
***

اى بر همه انبياء تو مادر، زهرا
يك نكته ز وصف توست كوثر زهرا
كز ديده ما به روى مهدى روشن
اى روشنى چشم محمد زهرا
***
هر دلى پى دلستان خود مى‏ گردد
هر كس پى هم زبان خود مى گردد
روزى كه فرار كند هر كه از پسرش
زهرا پى دوستان خود مى گردد
***
اى راهبر تمام زنها زهرا
مجموعه علم و زهد و تقوا زهرا
در شأن تو اين بس كه رسول اكرم
فرمود تو را اُمّ ابيها زهرا
***
همچو گنجى شده از ما نهان مزار فاطمه
روح ما پر مى‏كشد سوى ديار فاطمه
اشك ريزانيم و هر دم ياد مظلومى او
جملگى از پير و برنا جانثار فاطمه
***
درد صاحب درد، صاحب درد مى ‏داند ز چيست
رنگ روى زرد، روى زرد مى ‏داند كه چيست
وقت غسل جسم زهرا از چه مولا گريه كرد
قنفذ سنگين دل نامرد مى‏ داند ز چيست
***
تو را بى يار مى ‏بينم على جان
پريشان بار مى‏ بينم على جان
عزيزم چند روزى هست ديگر
رخت را تار مى ‏بينم على جان
***

اونايى كه حقتو برده بودند
اونايى كه هيزم آورده بودند
اومدند قلب منو كباب كنند
اومدند قبر تو رو خراب كنند
***
امشب دل من بهانه دارد
يك حالت عاشقانه دارد
امشب دل بى قرار و زارم
از قبر گلى نشانه دارد
در ظلمت شب ميان باغى
يك ياس كبود خانه دارد
گفتم كه ز باغبان بپرسم
گل طاقت تازيانه دارد؟
***
دعايى زير لب دارم شبانه
بگو آمين تو اى ماه يگانه
الهى هيچ مظلومى نبيند
عزيزش را به زير تازيانه
***
ميان آتش و خون پيكرش بود
به روى دامن فضه سرش بود
ميان آن همه درد و غم و رنج
به فكر غصه ‏هاى شوهرش بود
***
نظر كن قلب بى تاب على را
روان از ديده سيلاب على را
غريبانه در آن تاريكى شب
نهان كردند مهتاب على را

«كوچ فراوانى»
باورنمى‏ كنيم ‏كوچ‏ فراوانيت ‏گذشت
آن‏ صبح ‏خوب ‏وخوش ‏وروشن ‏نورانيت ‏گذشت
باور نمى‏ كنيم كه با اين تب عطش
از فصل ما سخاوت بارانيت گذشت
باور نمى‏ كنيم كه از دست رفته ‏اى
ما باوجود خوب تو پيوند خورده ‏ايم
ما با تمام خويش سحرگاه يك نماز
عشق‏ تو را به نام تو سوگند خورده ‏ايم
در اين فضاى ساده ى دنياى سبز ما
باغى اگر كه هست تو در آن دميده ‏اى
در طرح اين حيات به سمت خدا و عشق
نقشى اگر كه هست تو آن را كشيده‏ اى
اى خوب جاودانه پس از كوچ سبز تو
ما مانده‏ ايم و زمزمه آسمانيت
ما مانده‏ايم و اين همه فرياد و التماس
ما مانده‏ ايم و خاطره مهربانيت
از رفتن تو با عطش و التماس و درد
ديدى كه يك قبيله عاشق ترانه ساخت
تاريخ از ورق ورق اشكهايشان
يك داستان تلخ ولى عاشقانه ساخت
امروز اگر ميان من و عشق حرمت است
چشمان مهربان تو آن را سروده است
پيش از تو در كوير دل خود پرست من
چيزى به نام عشق و محبت نبوده است
رفتى ولى هر آنچه كه بعد از تو ماندنى ‏است
سبز است تا چكيده  ‏اى از ريشه‏ هاى توست
انديشه تمامى آنها كه عاشقند
لبريز از اصالت انديشه ‏هاى توست
 مهرناز آزاد 004-103
 

«بعد از آن همه زخم»
هر آنچه داشت على از وفاى فاطمه بود
رضاى حضرت حق در رضاى فاطمه بود
سكوت شهر مدينه هنوز مى ‏داند
كه نيمه‏ هاى شب اينجا صداى فاطمه بود
كسى نبود بفهمد كه بعد از آن همه زخم
سكوت شهر براى دعاى فاطمه بود
خوشا به حال تو خاك بقيع مى ‏گويند
به سمت غربت تو ردّ پاى فاطمه بود
ميان آن همه مردم، فقط على تنها
طبيب غربت درد آشناى فاطمه بود
زهرايعقوبى 004-104

«حورى سبز پوش »
در سكوت چشمهاى فاطمه
نبض گل قلب شقايق آشناست
مى‏ شود او هم تراز آسمان
ياد او سبزينه آلاله هاست
مريم و كلثوم و ساره آسيه
مرحبا گفتند بر نوزاد نور
در دل مهتابيش مى ‏كاشتند
يك ترانه تا ابد در بطن طور
از شكوه دستهاى فاطمه
قلب نى در نينوا گل كرده بود
كوفه بود و ياس تنها غمزده
در خزان بى صدا گل كرده بود
حورى سبز فلك بر قله ‏ها
فصل گل در دامنش سر مى ‏رسيد
شاخسار طوبى صحراى عشق
نقش قلب مصطفى را مى‏ كشيد
در غروب روزها جا مانده ‏ايم
اى ستاره از تبارآفتاب
بى طپش در سينه‏ ها وا مانده ‏ايم
اى حريم خوشه‏ هاى ماهتاب
اى طلوع روشن دلبستگى
قلب ياست قبله عشاق توست
چشم شعرم با طلوعت مى ‏گريست
اين دل مهتابيم مشتاق توست
 مرضيه نكوئى 004-105

«غروب فاطمه»
امشب دوباره داغ دلم تازه مى ‏شود
از التهاب سرخ غزلهاى داغدار
امشب غروب فاطمه را دوره مى ‏شود
اى چشم مهربان شو و امشب كمى ببار
وقتى شكست حرمت آئينه‏ هاى عشق
بر كهنه زخمهاى زمين مرهمى نبود
امشب به ياد آن همه احساس بى كسى
مى‏ سوزم از شرار دل خود ستاره وار
امشب دوباره ياد تو را سجده مى ‏برم
بر جانماز ساده و بيرنگ عاشقى
با دانه‏ هاى اشك به تسبيح مى‏ شوم
تا پر كشد به سوى تو اين جان بيقرار
يك زن در آستان زمان ايستاده است
تا بشكند صلابت كابوس ياس را
بانوى من ببار در اين شام تيرگى
بر غربت غريب و عطشناك شوره زار
اين روزها كه شرجى فصل سرودن است
بانوى من شكسته دلم آن چنان كه تو
گوئى نشسته باز بر آئينه ‏ها غبار
اى چشم مهربان شو و امشب كمى ببار
 پروانه نجاتى 004-106

 

«شب بى فاطمه»

اين چه باغى است خدايا كه پر از شاپرك است
چشم مردم همه معطوف بر اين باغ تك است
باغ از غيبت باران جگرش گل زده است
تشنه ديدن او نخل جوان فدك است
با خبريد سدره نشينان شده ‏اند از اين غم
صحبت سوگ عزيزى به ميان ملك است
كوه سر برده به زانو شب بى فاطمه را
كاين چنين داغ ز اندازه حجمش سرك است
گُرده‏ اش خم شده از رحلت زهراى عزيز
آسمانى كه فقط پاره از نه فلك است
زين تحير كه شكسته شده پهلوى بتول
در كند ناله و ديوار نصيبش ترك است
خلق حج رفته زند موج در اطراف بقيع
مدفن فاطمه با كعبه مگر مشترك است
يا محمد غم فرزند تو بر ما سخت است
حجم كوهى شده داغى كه به تحت الحنك است
 غلامعلى مهديخانى 004-107

 

«ميعادگاه جرعه نوشان»
اينجا ديار عشق و مستى و جنون است
اينجا دل هر عاشقى درياى خون است
ميعادگاه جرعه نوشان است اينجا
بازار گرم مى‏ فروشان است اينجا
اينجا هواى چشمها ابرى است ابرى
اينجا ندارد شيعه از خود هيچ صبرى
اينجا كه عطر آگين به بوى مشك و عود است
اين خانه گويا خانه ياس كبود است
روزى دو مرغ عشق اينجا لانه كردند
ليلى و مجنون را به خود ديوانه كردند
هم جان هم بودند و هم جانانه هم
هم شمع هم بودند و هم پروانه هم
 مرتضى وافى 004-99

«غريب وطن»
اى غريب وطن اى خانه نشين شوهر من
شده هنگام جدايى بنشين در بر من
بنشين تا بگريد بر تو چشم ‏تر من
بنشين گريه كن اى رهبر بى ياور من
گريه كن عقده تو بار دگر پاره شود
ترسم از شدت اندوه دلت پاره شود
اى دل فاطمه  خون بهر گرفتارى تو
اى كه در سينه گلوگير شده زارى تو
يك نفر نيست كه خيزد به هوا دارى تو
چه كنم دست ندارم كه كنم يارى تو
ياد آن روز كه صد بار ز پا افتادم
باز ديدم تو غريبى سر پا ايستادم

«بلبل خاموش»
فاطمه  اى شاهد بى تابيم
ماهتاب آسمان آبيم
ديده بگشا من على بى كسم
گوشه چشمى ز تو باشد بسم
ظاهراً در كوچه دستم بسته شد
اشك در چشمان من پيوسته شد
باطناً اى چشم هستى سوى تو
بسته دستان مرا گيسوى تو
ترسم از غصه زمين گيرم كنى
در جوانى از غمت پيرم كنى
صحبتى كن اى همه دارائيم
رحم كن زهرا بر اين تنهائيم
درب جنت را برويم باز كن
بلبل خاموش من آواز كن
اى كه خورشيد است پيشت سر به زير
دست بشكسته بيا دستم بگير
از نفس افتاده‏اى اما بيا
بار ديگر همسرت را كن صدا
آخرين بارى كه‏اى مهتاب رو
پشت در خواندى مرا غم در گلو
يا على گفتى على  را سوختى
بعد از آن زهراى من لب دوختى
حسرت نيلوفران گشته تنم
مى‏ روى و من گريبان مى ‏درم
بى تو كشتى دلم در گل نشست
بى تو پشتيبان من پشتت شكست
حال چون از خانه من مى ‏روى
غرق خون پروانه من مى‏ روى
اى اميد مو سپيدم اى عروس
جان حيدر  روى محسن را ببوس
 

«گلزار وحي»

بيمارت اى على جان جز نيمه جان ندارد
ميلى به زنده ماندن در اين جهان ندارد
غم چون نسيم پاييز برگ و بر مرا ريخت
اين لاله بهاران غير از خزان ندارد
بگذار تا بميرد، زين باغ پر بگيرد
مرغى كه حق ماندن در آشيان ندارد
خواهم كه اشك غربت از چهره ‏ات بگيرم
شرمنده‏ ام كه ديگر دستم توان ندارد
بگذار كس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمى ‏گشايم محسن زبان ندارد
هر كس سراغم آمد با او بگو كه زهرا
قدرش عيان نگرديد قبرش نشان ندارد
شهرى كه در امانند حتى يهود در آن
در بين خانه خود زهرا امان ندارد
اى ناله‏ ها برائيد اى لاله ‏ها بريزيد
گلزار وحى ديگر سرو روان ندارد
روز جزا مسلم گيريم دست (ميثم)
زيرا پناه غير از ما خاندان ندارد

«غريبانه»

آنروز از كوچه غريبانه گذشتم
بشكسته پر مانند پروانه گذشتم
بر دوش دل بارى گران افكنده بودم
مى ‏سوختم چون از على  شرمنده بودم
از عشق مولا سينه من صيقلى شد
بشكسته پهلو بودم و ذكرم على  بود
ناگه عيان شد پيش چشمم روسياهى
مى ‏ريخت از چشمان بى دينش تباهى
سد كرد ثانى بين كوچه راه من را
تا كه كند افسون شعاع آه من را
از بار محنت قلب من چون بيد لرزيد
من گريه كردم او به اشكم خوب خنديد
سر بسته مى ‏گويم كه آن ملعون چه ‏ها كرد
جسم مرا با خاك كوچه آشنا كرد
يك تن كاهيده يك سو گوشوارم
يك سو اشك و يك طرف ياس بهارم
فرياد كردم از دل خونين خدا را
اگه نمودم از غم خود مجتبى  را
گفتم حسن  جان تاب و نيرو در تنم نيست
اميد بعد از اين به زنده ماندنم نيست
امداد كن مادر كه سيلى برده تابم
شمعم ولى باور نما ديگر مذابم
در ديده نيلى شده سوئى ندارم
تو ياريم كن منكه پهلويى ندارم
پس شانه‏ اى كوچك عصاى دست من شد
زهرا ميون كوچه مديون حسن  شد
وقتى مرا آورد طفلم سوى خانه
ديدم كه مى‏ گيرد دلم كم كم بهانه
گفتم به او اى آنكه دل را آبرويى
از ماجراى كوچه با بابا نگويى

«حبيبه حق»
چون من به نوبهار جوانى كسى نبود
پهلوى او شكسته و بازوى او كبود
هجده بهار بود كه از عمر من مى ‏گذشت
اين عمر بهر من همه غم بود و غصه بود
خواهم روم به نزد پدر شكوه‏ ها كنم
از دست آن گروه كه بر من جفا نمود
آتش زدند خانه و كاشانه مرا
آن قوم كينه گستر و آن فرقه عنود
بابا ببين بعد تو زهرا چه‏ ها كشيد
تو خميده صورت نيلى بود شهود
بعد از پدر ز جان و جهان سير گشته ‏ام
با اين همه مصيبت و غم زندگى چه سود
دست طلب رحيمى اگر مى‏ زنى بزن
بر دامن حبيبه حق مظهر و دود
 رحيمى 004-86

 

«اجر زهرا»

اجل گم كرده بعد از قتل محسن خانه ما را
بيا اى مرگ يارى كن من افتاده از پا را
نه دستى مانده تا گيسوى زينب را زنم شانه
نه پايى تا براى گريه گيرم راه صحرا را
ز تو اى دست ممنونم كه بر يارى دست حق
گرفتى از غلاف تيغ قنفذ اجر زهرا را
على تنها همه دشمن، تو بشكسته من افتاده
خدا را، پس كه يارى مى ‏كند آن يار تنها را
من از بهر على گريان على از بهر من گريان
به نوبت زينب غمديده دلدارى دهد ما را
ببر اى دست سالم دست مجروح مرا بالا
كه از صورت بگيرم قطره قطره اشك مولا را
اجل را دور سر گردانده‏ ام تا بر على گريم
وگرنه پشت آن در گفته بودم ترك دنيا را
سيه پوش آمده از دود آتش خانه زهرا
چه خوش كردند همدردى عزاداران طاها را
عدو سيلى زد و پهلو شكست و من در آن حالت
گهى ديدم به پهلو گه به صورت دست بابا را
سرا پا دردم و لب بستم و خاموشم از گفتن
مگر گاهى كه دور از چشم زينب بينم اسما را
چو وقت ماست نظم و ناله و فرياد جان سوزش
به محشر دست گيرم (ميثم) افتاده از پا را
 غلامرضا سازگار (ميثم)004-45

«تابوت»
عاقبت همچون كبوتر پر گرفت
حاجتش را از خدا آخر گرفت
در ميان هاون غم سوده شد
چشم خود بست و دگر آسوده شد
شيشه عمر على در هم شكست
فاتح خيبر دگر از پا نشست
چشمهاى گريه پر ياقوت شد
زينب سر شانه ‏ها تابوت شد
كودكان عشق بى مادر شدند
در پى تابوت خاكستر شدند
دستهاى ناتوان يادش بخير
مادر قامت كمان يادش بخير
 على ناظمى 004-117

«ترانه بلبل»
از لاله زار توحيد آتش زبانه مى ‏زند
گل گشته بود پر پر بلبل ترانه مى ‏زد
در گلشن ولايت يك نو شكفته گل بود
گر مى‏ گذاشت گلچين آن گل جوانه مى ‏زد
من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را
قاتل گهى به كوچه گاهى به خانه مى‏ زد
گاهى به پشت و پهلو گاهى به دست و بازو
گاهى به چشم و صورت گاهى به شانه مى ‏زد
گرديده بود قنفذ هم دست با مغيره
او با غلاف شمشير اين تازيانه مى ‏زد
وقتى كه به باغ مى‏ سوخت صياد بى مروت
مرغ شكسته پر را در آشيانه مى ‏زد
 اين روزها كه ميديد موى مرا پريشان
با اشك ديده مى ‏شست با دست شانه مى ‏زد
هنگام شرح اين غم از قلب زار (ميثم)
مانند خانه ما آتش زبانه مى ‏زد
 ميثم( 004-45 )

 

«خط خون»

اى مدينه گريه را از سر بگير
مثل قلب زخمى حيدر  بمير
قدرى آهسته و ليكن ناله كن
گريه بر پيرى هجده ساله كن
مصحف داغ على  از دست رفت
كوله بار درد را بر بست رفت
باغ وحى عاطفه بى ياس شد
عرش بى آئينه احساس شد
ابر غم از ديده باريدن گرفت
بغضها در سينه ناليدن گرفت
عشق اخر اينچنين تفسير شد
خط خون بر سينه‏ اى تحرير شد
آنكه عالم با غمش خو مى ‏گرفت
دست خود از غم به پهلو مى ‏گرفت
عاقبت همچون كبوتر پر گرفت
حاجتش را از خدا آخر گرفت

«باغ خزانى»
مادر چه غريبانه
رفتى تو از اين خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه
ديگر نخورى سيلى
رويت نشود نيلى
آخر به كه گويم من
اين درد نهانى را
با اشك بشويم من
اين قد كمانى را
مادر چه غريبانه

 رفتى تو از اين خانه
جان مى ‏رود از دستم
خون خوردم و لب ‏بستم
بايد ببرم در گور
غمهاى نهانى را
در مسجد و در كوچه
ديديم من و بابا
او غاصب اول را
من سيلى ثانى را
در آروزى مرگم
افتاده برو برگم
دارم ز جهان تنها
اين باغ خزانى را
مادر چه غريبانه

 رفتى تو از اين خانه



«جاى خالى حضرت زهرا »
طائر از آشيان خود پريدن زود بود
دل ز قيد خانمان خود بريدن زود بود
رفتى و كردى على را در غمت ماتم ‏نشين
مجلس بزم عزا بهر تو چيدن زود بود
حاليا وقت يتيمى دارى زينب نبود
بانگ وا اما ز طفلانت شنيدن زود بود
اين يتيمان را نگفتى كى پرستارى كند
با دل پر غصه در خاك آرميدن زود بود
داغ مادر بر دل فرزند هم چون آتش است
طفلهاى كوچكت را داغ ديدن زود بود
من ندارم طاقت ديدار جاى خاليت
قامتم از ماتم مرگت خميدن زود بود
رنگ طفلانت پريده از غم بى مادرى
زينبت دنبال تابوتت دويدن زود بود
بى تو اى زهرا چراغ خانه‏ ام باشد خموش
آفتابا از لب بامم پريدن زود بود
بعد تو عيش يتيمان شد مبدل بر عزا
موسم شادى كفن بهرت بريدن زود بود
كاشكى جان از تنم با ناله‏ ام آيد برون
من ز هجران تو آه از دل كشيدن زود بود
 تابع 004-118

 

«قبر شش ماهه»
شهادت از سراپايم نمايان است اى فضه
كتاب عمرزهرا رو به پايان است اى فضه
ز يك سو وصل بابايم ز يكسو دورى همسر
مرا روز وصال و شام هجرانست اى فضه
كمك كن تا بجا آرم نماز آخرينم را
كه يك امروز زهرا بر تو مهمانست اى فضه
اگر خود مى‏ دهم انجام كار خانه خود را
اجل با بانويت دست و گريبانست اى فضه
به زحمت قتگاه محسنم را مى كنم جارو
گلاب قتلگاهش اشك چشمانست اى فضه
روم در پيش محسن گر جدا ميگردم از زينب
كه آن ششماهه قبرش نيز پنهانست اى فضه
على را كن ز احوالم خبر اما پس از مردن
كه او را مرگ من چون دادن جانست اى فضه
پس از من جمع اطفالم نهند رو بر پريشانى
بر اين جمع پريشان دل پريشانست اى فضه
 مويد 004-31

 

«ياس نيلوفرى»
مدينه شد گل ياست كجا نيلوفرى
كدامين كوچه دارد داغ مرگ مادرى
مدينه در كجاست مزار فاطمه
كجا گشته خزان، بهار فاطمه
مدينه كوچه هايت بوى زهرا مى ‏دهد
نشان از غربت شبهاى مولا مى‏ دهد
مدينه در كدامين كوچه زهرا را زدند
كجا در پيش طفلان، يار مولا را زدند
مگر آنجا على، دو دستش بسته بود
كه زهرا ناله دلش آهسته بود
 ژوليده نيشابورى 004-94

 يا فاطمه ‏اى يار كفن پوش على
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على

***
زهرا كه وجودش سبب خلقت ماست
صد شكر كه نور مهر او قسمت ماست

فرمود امام عسگرى در وصفش
ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست
***

زهرا تو چو آسمان و من ابر توام
خود خالق صبر و مات از صبر توام
اى شمع جگر سوخته در اين شبها
پروانه پر سوخته قبر توام
***
آنروز كه صبر پا فشارى مى‏ كرد
در خانه وحى لاله كارى مى‏ كرد
مى ‏خورد كتك فاطمه و ز مادر خويش
يك دختر چهار ساله يارى مى ‏كرد

***
خدايا فاطمه رفته ز دستم
ز داغ ماتمش از پا نشستم
به دست بى رمق با اشك ديده
دو چشم نيمه بازش را ببستم
***
بساط عشق من برچيد گلچين
به زخم من نمك پاشيد گلچين
كنار پيكر بى جان ياسم
به اشك حسرتم خنديد گلچين
***
خدا داند دلم چون گريه مى‏ كرد
به حالم دشت هامون گريه مى ‏كرد
نديدم دست بر پهلو نهان كرد
ولى ديدم كفن خون گريه مى‏ كرد
***

يك عمر به سينه داغ غم پروردى
آخر ز غمت خون به دل ما كردى
در اوج بهار پر پرت را ديديم
گل بودى و داغ غم نمى‏آوردى
***
رفتى و زمانه بى تو تنها مانده است
تنها و به كار خويشتن وا مانده ست
در شام مدينه، از فراقت زهرا
آواى غريب وا غريبا! مانده ست
***
در سينه خط سبز عبور زهراست
روشن دل عاشقان ز نور زهراست
گفتى كه نشانه نيست از تربت عشق
گلهاى محمدى حضور زهراست
***

بر چرخ عفاف نور سرمد زهراست
محبوبه حق دختر احمد زهراست
خاتون قيامت است و بانوى بهشت
سر سلسله نسل محمد زهراست
***
تو كوثرى و چشم تو زمزم زهرا
طوبائى و قامتت ز غم خم زهرا
با يك سر موى محسنت همسو نيست
گر كشته شوند خلق عالم زهراست
***
در رتبه ز انبيا مقدم زهراست
همتاى على مرد دو عالم زهراست
برگوى به آنكه اسم اعظم جويد
شايد كه تمام اسم اعظم زهراست
***
تو كيستى كه به عالم سر آمدى زهرا
بهشت گمشده‏ام نور سرمدى زهرا
ز داغ تو دلم آتش گرفته است
گل بنفشه باغ محمدى زهرا
***
عالم صدف است ‏وفاطمه گوهر اوست
گيتى عَرَض است و اين ‏گهر جوهر اوست
در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق
احمد پدر است‏ ومرتضى همسر اوست
***

چون شور و نوا دارد مدينه
به لب نغمه ‏ها دارد مدينه
به ياد غربت زهرا و حيدر
دل درد آشنا دارد مدينه
***
يا فاطمه روز حشر ستارى كن
دلسوختگان را زكرم يارى كن
ما با همه گفتيم كه با زهرائيم
ليكن تو بيا و آبرو دارى كن
***
چون فاطمه مظهر خداى يكتاست
انوار خدا ز روى زهرا پيداست
همتاى على در دو جهان بى همتاست
زهراست محمد و محمد زهراست
***
دو تا كبوتر تو مدينه آب و دونه داشتند
تو كوچه ‏هاى بنى هاشم آشيونه داشتند
يه روز يه عده صياد بى سرو پا رسيدند
لونه اين كبوترا رو به آتش كشيدند
بال و پر يكى از اون كبوترا رو بستند
بال و پر اون يكى شون هم دم در شكستند
***
خونمون اين طرفه كجا ميرى بيابيا
چيزى تا خونه نمونده جون بابا راه بيا
ديگه داريم مى‏رسيم اين همه رو خاكا نشين
بذا تا گوشواره تو بردارم از روى زمين
***
فلك ديدى چه خاكى بر سرم كرد
به طفلى رخت ماتم در برم كرد
الهى بشكند دست مغيره
ميان كوچه ‏ها بى مادرم كرد
***

خدايا مادرم كى خيزد از بستر دوباره
نمي ‏گويد چرا با من سخن جز با اشاره
نمى‏دانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را كرده مادر با سكوتش پاره پاره
***
نگويم در ميان خون چرا افتاده مادر
خودم ديدم ميان شعله ‏ها افتاده مادر
خودم ديدم به يك سو گردن بابا رسن بود
به يكسويى به زير دست و پا افتاده مادر
***
چه مى‏شد گر مرا با خود به آن كوچه نمى‏بردى
چه مى‏شد من نمى‏ديدم تو هم سيلى نمى‏خوردى
اگر آنروز همراهم تو را با خود نمى‏بردم
مرا ديگر نمى‏ديدى ميان كوچه مى‏مردم
***
كمتر دهيد شرح غم بى شماره را
كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را
مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك
پنهان كنيد از پدرم گوشواره را
***
بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم
از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم
بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش
بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش
***
ردايش دور پا پيچيده مى‏شد
جهانش تيره پيش ديده مى‏شد
رسيد و ديد فرياد و فغان است
بهار عمر زهرايش خزان است
***

ز سر عمامه خود بر زمين زد
گريبان چاك و لطمه بر جبين زد
نشست و گفت شه با حال خسته
ز جا بر خيز اى پهلو شكسته
***
يا فاطمه ‏اى ركن كفن پوش
پروانه وحى شمع خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
***
رو ح گل ياس رو بر افلاك گذاشت
پروانه و شمع خود چه غمناك گذاشت
در ليله تدفين شه دين جانش را
همراه تن فاطمه در خاك گذشت
***
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على
***
الا اى شكوفه من چه زود پژمردى
ز باغ خانه ‏ام آخر بهار را بردى
تمام عمر بسوزم به ياد آن روزى
كه پيش چشم ترم تازيانه مى ‏خوردى
***
الا اى چاه يارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
ميان كوچه‏ ها با ضرب سيلى
همه دارو ندارم را گرفتند
***
گل نشكفته ي باغ اميدم
صفاى دامن ياس سپيدم
ميان درب و ديوار مدينه
به عشق فاطمه طفل شهيدم
***
به ميخ در نوشتم روى ديوار
چو گفتند از ولايت دست بردار
خدايا تا ظهور دولت يار
خودت خط ولايت را نگهدار
***
ز داغ آن گل خوشبو چه گويم
نگويم گر ز حال او چه گويم
شكفته بغض طبعم آى مردم
نگويم گر از آن پهلو چه گويم
***
گلاب چشم هايش رود رود است
به چشمش آسمانها غرق دود است
شكسته قامت مولا از آن رو
كه رنگ چهره زهرا كبود است
***
مردى كه از بتان، حرمِ وحى پاك كرد
از داغ فاطمه به تنش جامه چاك كرد
هستى به سوگ او نشست آن شبى كه او
با دست خويش هستى خود را بخاك كرد
***
زهرا كه فدك ز دست اوباش گرفت
در كوچه عدو از او بپرخاش گرفت
از بهر پدر بجاى مزد زحمات
با سيلى خصم خيره پاداش گرفت
***
آنچنان ضرب لگد از نفس انداخت مرا
كه هم آغوش غم داغ پسر ساخت مرا
زن همسايه ي ديوار به ديوار امروز
به عيادت بر من آمد و نشاخت مرا
***
زهراى من كه كرد قيام از نشست من
پهلو شكسته رفت خدايا ز دست من
از من نديده ديده گيتى به غير فتح
اين بار اول است كه بيند شكست من
***
من كه محور هستى خدا به دستم داد
مى ‏طور ز پيمانه الستم داد
على بت شكن منم كه بعد آن همه فتح
به يك شكستن پهلو فلك شكستم داد
***
زهراى من كه هست على پاى بست تو
اى اختيار هستى عالم بدست تو
آن بى حيا كه طعنه به من گفت يا على
ديدى كه زنده ماندم و ديدم شكست تو
***
من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا
جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم
داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا
***
آن فرقه ‏اى كه تيشه به نخل فدك زدند
بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند
مهدى بيا ز قاتل زهرا سوال كن
زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند
***
دلى كه نيست در او مهر فاطمه سنگ است
چرا كه نور وى و نور حق هماهنگ است
اگر قدم ننهد او به عرصه ي محشر
كميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است
***
سر چشمه ي فيض حى سر مد زهرا
مادر به نبى و آل احمد زهرا
در گلشن هستى گل بى خار يكى است
آنهم گل گلزار محمد زهرا
***
چون شفق از چشمه چشم سحر خون مى‏ چكد
جاى اشك از ساغر چشم پدر خون مى‏ چكد
گر نمى‏ گويى به من احوال مادر را مگو
لا اقل برگو چرا از ميخ در خون مى ‏چكد
***
كجاست آنكه دلم را ز غم رها بكند
براى آمدن مرگ من دعا بكند
بريز قطره اشكى بخاطر من
كه اشك ديده مظلوم كارها بكند
***
من آن گلم كه ديده ز گلزار بسته ‏ام
از بسكه ديده‏ ام ستم از خار خسته ‏ام
بنشسته گر بخوانم از اين پس نماز خويش
يارب مرا ببخش كه پهلو شكسته‏ام
***
با تو قسمت كرده بودم سوگ عظماى نبى
با كه قسمت سازد اكنون سوگ عظمايت، على
مى‏ كنم هر دوم صدايت در سكوت هر شبى
اى جواب ناله هايم اى صداى بى صدا
***
جسم تو پنهان ز دشمن بر نبى مهمان كنم
قلب خود در قلب خاك تيره چون پنهان كنم
همنشين جسم بى جانت به مرقد جان كنم
تا به كوثر ببينمت چشمان بود كوثر مرا
***
زمن خدا را نهان چرا چهره مى ‏نمودى
چه عقده بودت به دل كه بر من نمى ‏گشودى
به درد بيش از توان من اين همه فزودى
مرا شريك مصيبت و همنوايى يا زهرا
***
مى ‏نمودى چهره پنهان از چه رو از شوهرت
بين ديوار و در آخر گو چه آمد بر سرت
فضه را با استغاثه از چه خواندى در برت
بر دلت وا مصيبت بر لبانت وا ابا
***
تحفه پيش از خود فرستادى تو محسن سوى باب
در پى اش سوى رسول الله رفتى با شتاب
بى على آخر چرا رخ در كشيدى در تراب
شكوه چون آرم كه بگزيدى تو عرش كبريا
***
قربان نگاه خسته ات اى مادر!
لبخند به گل نشسته ات، اى مادر
در قاب نگاه مهربانت، پيداست
تصوير دل شكسته ات اى مادر
***
آن سرو جوان كوچه سيلى مى ‏خورد
از باد خزان كوچه سيلى مى‏ خورد
هم آب، هم آفتاب مى‏ باريدند
زهرا، كه ميان كوچه سيلى مى ‏خورد
***
دستان گلى سرد، و پهلوى كبود
چون برگ خزان زرد، و پهلوى كبود
اين گل است گل شكسته پيغمبر
سيلى خور نامرد، و پهلوى كبود
***
در آن لحظه كه خانه شعله ور شد
چهل نامرد بر ما حمله ور شد
دو دستم بسته بود وديدم اى واى
تن يارم به جسم من سپر شد
***
زيارم عشق را پروانه آموخت
كه شمع دل زداغ سينه افروخت
چنان آتش گرفته دلبرم كه
دل درهم به حال فاطمه سوخت
***

اى بر همه انبياء تو مادر، زهرا
يك نكته ز وصف توست كوثر زهرا
كز ديده ما به روى مهدى روشن
اى روشنى چشم محمد زهرا
***
هر دلى پى دلستان خود مى‏ گردد
هر كس پى هم زبان خود مى گردد
روزى كه فرار كند هر كه از پسرش
زهرا پى دوستان خود مى گردد
***
اى راهبر تمام زنها زهرا
مجموعه علم و زهد و تقوا زهرا
در شأن تو اين بس كه رسول اكرم
فرمود تو را اُمّ ابيها زهرا
***
همچو گنجى شده از ما نهان مزار فاطمه
روح ما پر مى‏كشد سوى ديار فاطمه
اشك ريزانيم و هر دم ياد مظلومى او
جملگى از پير و برنا جانثار فاطمه
***
درد صاحب درد، صاحب درد مى ‏داند ز چيست
رنگ روى زرد، روى زرد مى ‏داند كه چيست
وقت غسل جسم زهرا از چه مولا گريه كرد
قنفذ سنگين دل نامرد مى‏ داند ز چيست
***
تو را بى يار مى ‏بينم على جان
پريشان بار مى‏ بينم على جان
عزيزم چند روزى هست ديگر
رخت را تار مى ‏بينم على جان
***

اونايى كه حقتو برده بودند
اونايى كه هيزم آورده بودند
اومدند قلب منو كباب كنند
اومدند قبر تو رو خراب كنند
***
امشب دل من بهانه دارد
يك حالت عاشقانه دارد
امشب دل بى قرار و زارم
از قبر گلى نشانه دارد
در ظلمت شب ميان باغى
يك ياس كبود خانه دارد
گفتم كه ز باغبان بپرسم
گل طاقت تازيانه دارد؟
***
دعايى زير لب دارم شبانه
بگو آمين تو اى ماه يگانه
الهى هيچ مظلومى نبيند
عزيزش را به زير تازيانه
***
ميان آتش و خون پيكرش بود
به روى دامن فضه سرش بود
ميان آن همه درد و غم و رنج
به فكر غصه ‏هاى شوهرش بود
***
نظر كن قلب بى تاب على را
روان از ديده سيلاب على را
غريبانه در آن تاريكى شب
نهان كردند مهتاب على را

 

«يا فاطمه الزهرا»
اين چه غوغايى است كاندر ماسوى افتاده است
لرزش بر عرش خدا زين ماجرا افتاده است
اين چه آشوبى است كز طوفان غم بار دگر
نوح با كشتى به گر داب بلا افتاده است
آتش نمروديان افتاده بر جان خليل
كز شرارش آتشى بر جان ما افتاده است
گريه كن اى آسمان كز فرط غم در رود نيل
زين مصيبت از كف موسى عصا افتاده است
شهپر جبريل مى‏ سوزد كه از بيداد خصم
آتشى در مهبط وحى خدا افتاده است
باغبان در خواب و گل در باغ و گلچين در كمين
بلبل شوريده از شور و نوا افتاده است
يا رسول الله برخيز و ببين كز ضرب در
پشت درب خانه ، زهرا ز پا افتاده است
در بهار زندگى از يورش باد خزان
غنچه نشكفته‏ اى از گل جدا افتاده است
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«ديوان عشق»
گر به گوش كوه خوانى شرح سوز آه من
آب مى ‏گردد چو شمعى از غم جانكاه من
دود آتش تا كه شد بر آسمان از خانه ‏ام
روز روشن تيره چون شب شد ز دود آه من
بى گناهى كم گناهى نيست در ديوان عشق
اين گنه را كردم و شد خانه قربانگاه من
پشت در، شش ماهه فرزندم به خاك و خون تپيد
پيش مرگم شد ز بس كه بود خاطر خواه من
پهلويم بشكست و ميخ در ز آتش سرخ بود
بوسه زد بر جاى لبهاى رسول الله من
دامن شوهر گرفتم ليك با ضرب غلاف
دست من كوتاه كرد آن دشمن بدخواه من
از پى احقاق حق رفتم كه گيرم حق خويش
ناگه آن نامرد شد در كوچه سد راه من
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«زبان حال فضه»
من آن عصاره عشق و عقيده را ديدم
جهاد ظلمت و صبح سپيده را ديدم
چو بر جمال دل آراى او نظر كردم
در او صفات خداى نديده را ديدم
بگاه يورش باد خزان به گلشن دين
بهار و عصمت و صدها جريده را ديدم
در آستانه در تا كمك ز من طلبيد
دويدم و گل از شاخه چيده را ديدم
كنار آن گل پر پر ز كينه گلچين
فتاده غنچه در خون تپيده را ديدم
صداى خنده ظلمت شنيدم و گفتم
كه اشك چشم فروغ دو ديده را ديدم
ز ضرب ميخ در خانه يا رسول الله
به لوح سينه زهرا قصيده را ديدم
چو دست بسته على را ز خانه ‏اش بردند
دفاع بانوى قامت خميده را ديدم
به تازيانه چنان زد به بازويش قنفذ
كه نقش روى زمين آن سعيده را ديدم
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«شكايت حضرت زهرا»

چنان ز داغ تو بابا شكسته بال شدم
كه طالب سفر به كوى ارتحال شدم
به لوح سينه من شرح اشتياق بخوان
كه سينه چاك اذان گفتن بلال شدم
چنان فتاده به سر شوق ديدن رويت
كه ديده بان تو در سنگر وصال شدم
بگاه يورش باد خزان به فصل بهار
كنار غنچه نشكفته پايمال شدم
به سيلى و لگد و تازيانه قنفذ
چو ماه يكشنبه بابا به شكل دال شدم
ميان آن در و ديوار وقت سقط جنين
به پاس حرمت تو صاحب مدال شدم
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«در مصيبت فاطمه»

آن شب على از ظلم اعدا گريه مى ‏كرد
تنها كنار جسم زهرا گريه مى‏ كرد
آن شب به ياد اولين مظلوم عالم
آدم غزل مى‏ خواند و حوا گريه مى ‏كرد
آن شب ز طوفانى كه بر پا كرد ثانى
نوح نبى در قلب دريا گريه مى ‏كرد
آن شب خليل از پرده دل داد مى ‏زد
از داد او در طور، موسى گريه مى ‏كرد
آن شب مسيحا عرش را ماتم سرا كرد
كز ماتم او عرش اعلا گريه مى‏ كرد
آن شب حسن شال عزا بودش به گردن
از بهر مادر شمع آسا گريه مى‏ كرد
آن شب حسين بن على در شهر حيرت
مبهوت بود و غرق رويا گريه مى ‏كرد
آن شب سراپا محنت و غم بود كلثوم
زينب به حال زار بابا گريه مى‏ كرد
بر پيكر كاهيده و مجروح زهرا
مى‏ ريخت آب اسماء و مولا گريه مى ‏كرد
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«راز دل زهرا»
اينقدر خون در دلم اى چرخ بازيگر مكن
بيش از اين با غم مرا همگام و هم بستر مكن
از شعف ديباچه فكر مرا بر هم مزن
بى هدف مرثيه درد مرا از بر مكن
با من پهلو شكسته هر چه خواهى ظلم كن
بهر ساقى خون بجاى باده در ساغر مكن
همسرى را پيش شوهر بشنو و هرگز مزن
ظالمان را شاد از مظلومى شوهر مكن
ناله خواهد كرد بلبل گر گلى پر پر شود
گر نخواهى ناله بلبل گلى پر پر مكن
مادرى را همچو من سيلى مزن پيش پسر
دخترى را زين ستم رخت سيه در بر مكن
كاسه صبر من از صبر على لبريز شد
خصم را از صبر او بيهوده بر منبر مكن
من كه از اين دار فانى بسته ‏ام بار سفر
لااقل او را چو من با درد هم بستر مكن
هر چه كردى با من مظلومه‏ اى دنيا گذشت
بعد من ظلم و ستم بر ساقى كوثر مكن
هيچ طفلى را به خردى در مسير زندگى
همچو اطفال من غمديده بى مادر مكن
هر كه گويد به زهرا خصم دون سيلى نزد
اين سخن كذب است گر اهل دلى باور مكن
 ژوليده نيشابورى 004-94

 

«وادى عشق»

مدينه وادى عشق خدائيست
مدينه منزل هر كربلائيست
مدينه داغدار بغض و كينه است
مدينه راز دار زخم سينه است
همان جايى كه زهرا خورده سيلى
خدا داند همان شهر مدينه است
مدينه رنگ حسن پريده بود
نمى‏دانم تو كوچه چه ديده بود
مدينه شكسته بود بال و پرى
مدينه آتش گرفته بود درى
 ژوليده نيشابورى 004-94

«كوثر غربت»
تلاوت سحر از اشك ديده زهراست
كه اشك ديده ما آفريده زهراست
هر آنكه كوثر غربت ز ديده ‏اش جارى است
يقين به روز جزا برگزيده زهراست
به خط خون به روى باب خانه نوشت
فداى يار شدن، اصل ديده زهراست
همان كه كربلا از وفاى او باقى است
عقيله دو سرا پرورديده زهراست
اگر كه پرچم اسلام ما پا برجاست
به پشت گرمى قد خميده زهراست
دعا كنيد بيايد يگانه منتخبش يابن الحسن
دعا براى ظهورش عقيده زهراست
امشب بهار عشق همرنگ خزان شد
اشك خدا بر غربت مردى روان شد
امشب زمين را هاله غربت گرفته
ماتم جهان بر مادر خلقت گرفته
امشب ز حلقوم نيايش آه آيد
آواى يا زهرا ز بيت الله آيد
گلهاى ياس عشق پر پر گشته آرى
گو شَهْ فداى جان كوثر گشته آرى
درها تمامى بسته بر مرد غريبت
ذكر آلاله‏ ها امن يجيب است
بابا پر شكسته مهمونى ندارد
بال و پر شكسته بهبودى ندارد
امن يجيب كودكان سودى ندارد
شاه ولايت بى مبالى گشته امشب
سجاده صديقه خالى گشته امشب

«بانوى تقوى»
امر بلال سايه افكنده روى يثرب
عزم سفر دارد بانوى يثرب
خورشيد عصمت لحظه لحظه در افول است
اى شيعيان فردا مدينه ‏ى بى ‏بتول است
هستى مولا پيش چشمش دود مى ‏شد
سرمايه يك ماه او نابود مى ‏شد
گل چين، گل ياس على چيدن ندارد
ديگر نمك بر زخم پاشيدن ندارد
اين مهتر بانوى تقوى و عفاف است
بخشنده پيراهن شام ز فاف است
روزى كه گرگى پنجه بر آن ماه روى زد
آنجا كه كينه با لگد بر آبرو زد
روزى كه دست عشق را بستند
او ديد گلچين گل شش ماهه‏ اش را
چرا بوى فراق ايد دگر از بستر زهرا
كه باقى نيست در بستر به جز خاكستر زهرا

«در فراق پدر»
ز بعد مرگش بابش بس غمين بود
زبان حال او گويا چنين بود
پس از مرگ تو اى باب كبارم
اميد زندگى ديگر ندارم
مگر از دخترت زهرا چه ديدى
كه دل يكبارگى از او بريدى
كجائى تا غم دل با تو گويم
كه دشمن مى‏ زند سيلى برويم
يكى آزرده از كين بازويم را
يكى بشكسته از در پهلويم را
ز بس ديدم جفا در نوجوانى
به تنگ آمده دلم از زندگانى
پس از تو خوار در ايام گشتم
به هجده سالگى ناكام گشتم
 صغيراصفهانى 004-32
 

«زبانحال با اميرالمومنين»
به گاه نزع با حال مكدر
بگفتا با على  دخت پيغمبر
پسر عم اى به هر غم غمگسارم
بيا بنشين وصيت با تودارم
فلك افكنده طرح بى وفايى
پسر عم آمده وقت جدايى
اگر رنجيده‏اى از من پسر عم
خلافى ديده‏ اى از من پسر عم
حلالم كن به جان نور عينم
يتيم بى نوا يعنى حسينم
چو بيرون رفت روحم از تن زار
به شب نعش مرا بر خاك بسپار
دگر خواهم ز روى مهربانى
به بالين سرم قرآن بخوانى
شب هر جمعه آئى بر مزارم
به خاطر آورى احوال زارم
به جاى من پسر عم تا توانى
بكن با كودكانم مهربانى
كه بعد مرگ من دارئم فكارند
يتيمند و به سر مادر ندارند
 صغيراصفهانى 004-32

«زبان حال حضرت بعد از پدر بزرگوارش»
بعد مرگ پدر از شدت غم خير نسا
داشت اين ناله جانسوز بهر صبح و مسا
تا ز مرگ تو سيه كرد فلك معجر من
شد جهان يكسره تاريك بچشم‏ تر من
در بر خلق جهان عزت من گشت تمام
رفت تا سايه ات اى جان پدر از سرمن
كاش مي بود كنون مادرم اما چه كنم
رفته پيش از تو از اين دار فنا مادر من
اى فلك زود نهادى بدلم داغ پدر
كه نرفته است غم مادرم از خاطر من
عزتم ذلت و شادى و غم و اندوه مباد
اخترى را برسد حادثه چون اختر من
اندر اين امت بى رحم نهادى تو مرا
رفتى و هيچ نگفتى چه كند دختر من
غصب كردند فدك از من و مسند ز على
نه ز من شرم نمودند و نه از شوهر من

«تن زخمي»
در آمدند ملايك به ناله و فرياد
ميان ارض و سما هاتفى ندا در داد
كه يا على گذرى سوى اين دو مضطر كن
جدا حسين و حسن را ز دست مادر كن
در آن زمان شه دين با نوازش بى قدر
جدا حسين و حسن را نمود از مادر
كنون ز جاى دگر شورشى بسر دارم
نه در مدينه كه در كربلا نظر دارم
دمى كه خسرو لب تشنه از جفاى يزيد
سرش به نى شد و جسمش بخاك و خون غلتيد
سكينه نام از آن تشنه لب يكى دختر
بقتلگاه در آمد به جستجوى پدر
بديد پيكرى از تيغ و نى در صد پاره
به آسمان تنش زخم همچو سياره
به گريه گفت پدر جان فداى پيكر تو
بريده است كدامين لعين ز تن سر تو
كدام ظالم بى رحم دل دو نيم كرد
ز راه كينه بدين كودكى يتيمم كرد
پدر كدام جفا پيشه ستم گستر
جداى ساخته رگهاى حلقت از خنجر
به روى نعش پدر گرم آه و شيون شد
چنانكه از غمش آشفته حال دشمن شد
دريغ و درد كه بهر تسليتش آنگاه
به قتلگاه روان گشت شهرنامه سياه
بزد به صورت آن بى نوا چنان سيلى
كه گشت عارض چون ماه انورش نيلى
صغير بس كن از اين ماجرا كه جا نسوزد
ز آتش سخنت مغز استخوان سوزد
 

«ذكر وفات حضرت»

روايت است كه چون نو گل رياض رسول
ز امت پدر خود ستم كشيده بتول
ز دست داغ پدر خورد عارضش سيلى
به سر ز مرگ پدر كرد معجر نيلى
به جاى آنكه تسلى دهندش از ره كين
شدند در پى آزردنش گروه لعين
گهى زدند ز بيداد در به پهلويش
گهى ز سيلى دشمن كبود شد رويش
شرر رسيد ز آهش به جان پيغمبر
چو گشت محسن او سقط از اصابت در
دو ماه و نيم ز غم بود گرم ناله و آه
مدام ورد زبان داشت ذكريا ابتاه
پدر ز بعد تو من بى معين و يار شدم
ميان اهل مدينه غريب و خوار شدم
چو رفت سايه ات اى باب مهربان ز سرم
چو شام سيه گشته روز در نظرم
ز آه و ناله آن غم رسيده ناكام
نبود ساعتى اهل مدينه را آرام
پى سكوت همان بى نواز آه و فغان
بيان حال نمودند با على عنوان
از اين قضيه چو آن غم رسيده يافت خبر
بگفت يا على اى پادشاه جن و بشر
بگو به مردم شهر مدينه از يارى
كسى ز من نكند منع گريه و زارى
زمانه با من غمديده بر سر جنگ است
خدا گو است ز مرگ پدر دلم تنگ است
بگو بدار بقا رفته است پيغمبر
از و ميان شما مانده است يك دختر
اگر ز بودن آن هم به تنگ آمده ‏ايد
عبث هر آينه با او بجنگ آمده‏ ايد
كنيد از دل و از جان حلال زهرا را
بسى نمانده كه گويد و داع دنيا را
بگو كه فاطمه هم بسته است بار سفر
همين دو روز دگر مى‏ رود به نزد پدر
غرض ز كثرت اندوه و جور قوم دغا
شد آن مخدره را گاه رحلت از دنيا
فسرده خاطر و پهلو شكسته و غمگين
فتاد سرو خرامان قامتش به زمين
پس از وصيت او با على شه مردان
برفت طاير روحش به شاخسار جنان
سياه عارض گردون ز آه زينب شد
جهان بديده كلثوم تيره چون شب شد
فغان و آه از آندم كه خونفشان ز دو عين
بيامدند ضياء دو ديده‏ اش حسين
به روى سينه مادر شدند گرم نوا
فتاد غلغله ز افغانشان به ارض و سما
گهى ز درد يتيمى حسن به شيون وشين
گهى ز ياد غريبى به آه و ناله حسين
كه ناله گه از اثر آه آن دو فخر كبار
صداى ناله زهرا بر آمد از دل زار
گشوده شد كفن و هر دو دستش از طرفين
فراز آمد و آمد به گردن حسنين

 

«بهار فاطميّه»
سلام اى سفره دار فاطميه
نگار بى قرار فاطميه
سلام اى محرم غم‏هاى مادر
تويى تنها نگار فاطميه
دلم يك سال مى‏ سوزد به حسرت
مگر بيند بهار فاطميه
دمى چشمان دل را باز بنما
كه بينم لاله زار فاطميه
نظر كن تا نشيند بر سر من
كمى از اين غبار فاطميه
دلم تنگ عزاى ياس باشد
ز بس هستم خمار فاطميه
شود آيا دهى چيزى نشانم
الا اى پرده دار فاطميه
شود آيا دهى شال عزايم
يگانه سوگوار فاطميه
تويى تنها مدار قلب زهرا
مدال افتخار فاطميه
شود آيا كنى بر ما عنايت
شوم من جان نثار فاطميه
بيا اى راز دار قلب حيدر
الا اى ذوالفقار فاطميه


«بهانه زهرا»

دلم گرفته بهانه، بهانه زهرا
ببر تومرغ دلم را به خانه ‏ى زهرا
به يا على دل ما را تو نورباران كن
كه هست اسم خدا و ترانه ‏ى زهرا
بيا كه ذكر ظهور تو ورد زهرا بود
ظهور توست كليد خزانه‏ ى زهرا
براى اين كه دل من ز خواب برخيزد
رسان به گوش، فغان شبانه ‏ى زهرا
چه مى ‏شود دل من با تو همسفر گردد
كه عاقبت برسم من به خانه‏ ى زهرا
به حق دست شكسته، دل مرا مشكن
بده تو رزق دلم از اعانه‏ ى زهرا
تمام ترس دل من ز هجر تو اين است
شوم شبيه عدوى زمانه‏ ى زهرا
بيا و همچو رفيقان مرا فدايى كن
كه در تنم بگذارى نشانه ى زهرا

«ماه مظلوميت»
فاطميه شرح درد فاطمه است
انعكاسى از نبرد فاطمه است
فاطميه انقلابى در سكوت
ناله شب زنده دارى در قنوت
فاطميه، ماه مظلوميت است
دشمنان را فصل محكوميت است
فاطميه، فاطمه آزردن است
از خودى ‏ها ضرب سيلى خوردن است
فاطميه، اشك و اندوه و محن
خانه وحى على آتش زدن
فاطميه با خودى جنگيدن است
خط شكن خانه نشين گرديدن است
فاطميه بر حقيقت تاختن
محسن اندر پشت در انداختن
فاطميه دست مولا بستن است
پهلوى صديقه را بشكستن است
فاطميه چيست، مسجد آمدن
خطبه خواندن حرف آخر را زدن
فاطميه نيست تنها اشك و آه
ابتد بايد دهى تشخيص راه
فاطميه با ولايت بودن است
نه نفاق و كفر را پيمودن است
فاطميه جلوه اسرار حق
اكثريت كى بود معيار حق
اكثريت از على بگريختند
طرح بر ضد ولايت ريختند
اكثريت چشم خود را بسته ‏اند
به گروه ضد حق پيوسته‏ اند
اكثريت در نبرد با حسن
ريختند در خيمه ى مولا حسن

«اصل كلام»
فاطمه اصل كلام عشقبازى با خداست
فاطمه بخش نخستين جمله سازى با خداست
فاطمه طوفانى از درياى جود سرمد است
فاطمه ام‏ ابيهاى وجود احمد است
فاطمه يعنى خط راز و نياز با جلى
فاطمه يعنى شط خون حسين بن على
فاطمه دستى كه لبهاى امين بوسيده است
مرتضى مستى كه صهباى يقين نوشيده است
فاطمه نوح است و كشتيبان درياى وجود
فاطمه راه نياز و روح آيات سجود
فاطمه زائيده نور على نور وجود
فاطمه تنديس بتراشيده ذات ودود
فاطمه يعنى كتاب عشق بى نام و نشان
فاطمه يعنى گل باغ بقيع عاشقان
فاطمه نام و نشان از بى نشانى داشته
فاطمه مهر على را در دل خود كاشته
فاطمه محصولى از بود و نبود حيدر است
فاطمه نيلوفر سرخ كبود حيدر است
فاطمه نيلى ز سيلى گشته رخ در كوچه‏ ها
فاطمه گوشى كه خونين گشته در پس كوچه ‏ها
فاطمه يعنى گناه گفتن نام على
فاطمه يعنى سزاى بودن نام على
فاطمه سلطان بى چون و چراى عالم است
فاطمه حق را كنيز است و خداى عالم است

«حيدر سرگشته»
اى همه اسرار پنهان على
صاحب شام غريبان على
حركت قلب على آهسته شد
تا تو رفتى دست حيدر بسته شد
فاطمه صبر مرا كم مى ‏كنى
مثل خود قد مرا خم مى‏ كنى
اى بلا گردان من اى با وفا
حال حيدر را بگو با مصطفى
شستن پهلوى تو جان كندنم
صبر بى پايان من رفت از تنم
جسم تو شد آب بانوى حرم
پس چرا بازوى تو دارد ورم
اى رشيده حالتت برگشته است
حيدر از اين وضع تو سرگشته است

«شب آخر»
كوچه‏ هاى مدينه بوى غريبى ميده
فصل خزون ياس خونه ما رسيده
بابا يادش ميفته خاطرات قديما
زندگى قشنگش با گل روى زهرا
حالا برا بابامون چيزى باقى نمونده
جز يه رخ كبود و يه پهلوى شكسته
امن يجيب حيدر ديگر اثر نداره
از غصه ‏ى بابامون هيچ كس خبر نداره
امشب شب آخر، شب وداع ياره
ديگه على اميدى به فاطمه نداره
 

رباعيات


امشب شب پيوند دو نور است
بر بام فلك عقد بتول است
جمله همه عرشيان به خدمت
در روى زمين عدو ملول است
***
بر مونس بى ‏همتاى حيدر صلوات
بر آيت حق، دخت پيمبر صلوات
تبريك پياپى بفرستيد اينك
بر اهل سما، به نور داور صلوات
***
اى شيعيان مژده دهيد، عقد بتول است
بهر على و فاطمه شادان رسول است
رحمت حق بر ما امشب نزول است
برات كعبه و نجف بر ما وصول است
***
زهراست عروسى كه بود حسن الهش
دل برده ز پيغمبر اسلام نگاهش
اين همسر مولاست خدا پشت و پناهش
داماد در خانه بود چشم به راهش
***
به خاك پاى حيدر سرگذارم
به عشق مرتضى جان مى ‏سپارم
همين است افتخارم روز محشر
على و فاطمه را دوست دارم
***

امشب على محو رخ صديقه ‏ى اطهر شده
امشب به بيت فاطمه حمد و ثنا گستر شده
امشب شب آمرزش خلق از سوى داور شده
زيرا اميرالمؤمنين داماد پيغمبر شده
***
امشب خديجه در جنان لبخند ديگر مى ‏زند
روحش به شوق ديدن داماد خود پر مى‏ زند
در خانه ‏ى شير خدا به مصطفى سر مى‏ زند
گه بوسه بر دست على، ساقى كوثر مى ‏زند
***
شاهنشه جمله اوليا را صلوات
آن صاحب تاج انّما را صلوات
داماد نبى زوج بتول عذرا
مير دو سرا، شير خدا را صلوات
***
در عرش خداى عقد زهرا چو، ببست
بر بام فلك هماى رحمت را بست
مسرور شوند از شعف جن و ملك
دارند چو زهرا و على دست به دست
***
شب زفاف حيدر و زهرا مبارك
ز حق نزول او شد و طاها مبارك
به مهدى و به رهبر و بر ما مبارك
عروسى فاطمه با مولا مبارك


***************************************


اشعار و سرودها

«جشن وصال»
فرشته ‏ها اومدن از آسمون مدينه
جشن وصال دو گله، تموم عشق همينه
گل مى‏ ريزن رو سر اين عروس آسمونا
ريسه‏ ى نور مى ‏بندن، تا اوج كهكشونا
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
هركسى داره تو دلش، عشق على و زهرا
مرغ دل و پر بده تا، ميون آسمونا
بياد توى مدينه تا، تو خونه‏ ى پيمبر
يه شاخه گل بذاره، روى خاك پاى حيدر
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
عروس كيه، اون كسى كه، برا خدا عزيزه
شاخه ‏ى طوبى برا او، درّ و گوهر مى‏ ريزه
پهن شده زلف حورى و بال ملك به راهش
چرخ جهان مى ‏چرخه، با گردش اون نگاهش
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
شاعر:نعيمى، 004-96 ، سبك: (بارونى از ستاره ‏ها... )
 

«گل احمد»
مژده مژده شيعيان
دامادى مولا شده
بيت مولا با صفا
از چهره زهرا شده
على چشم تو روشن
كه عالم گشته گلشن
مبارك باد مبارك
على مولا على جان
شد به پا وقت طرب
باب ميخانه گشاييد
ساقى ميخانه را
الساعه خبر نماييد
صف به صف مى بنوشيد
بهر مستى بكوشيد
مبارك باد مبارك
على مولا على جان
دسته گل‏هاى احمد
به وصال هم رسيدند
شيعيان از اين شادى
فرياد مستى كشيدند
گه شادى بيامد
بده عيدى محمّد
مبارك باد مبارك
على مولا على جان

 

«گلبانگ بشارت»
بهار وصلت و پيوند دو گل آمده
خنده‏ ى شادى به لب ختم رُسُل آمده
فاطمه جان بسته خدا عقد تو را با على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
محيط خانه‏ ى على شكوفه باران ‏شده
با قدم فاطمه چون روضه‏ ى رضوان ‏شده
شكوه بزم وصلت آيينه و قرآن شده
روح تو شد آيينه‏ ى جمال زهرا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
در همه جا به پا شده بزم نشاط و طرب
جاى خديجه خالى است بين زنان عرب
كه در زفاف فاطمه خنده نشاند به لب
فخر كند به شوق دامادى مولا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
غنچه‏ ى لعل لب مصطفى ز هم وا شده
موسم جشن وصلت على و زهرا شده
نخل محبت گل و لاله شكوفا شده
فاطمه شد چشم و چراغ خانه ‏ات يا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
فاطمه شد عروست اى فاطمه ‏ى بنت ‏اسد
بخوان وِ اِنْ‏ يكاد را كورى چشم حسد
بر تو و بر خديجه گلبانگ بشارت رسيد
كه مى ‏شود همدم صديقه ‏ى كبرى على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
1606  و 050
 

«حديث عشق»
مست دلداده‏ ى چشمان خداجوى توام
جان و سر باخته ‏ى نغمه ‏ى يا هوى توام
آن سكوتى كه حكايت ز رضايت مى ‏كرد
داد پيغام كه مجنون سر كوى توام
تو فقط زينت من هستى و من زينت تو
روح من هستى و من آينه روى توام
حلقه از دست برون آر و به گوشم آويز
تا بدانند كنيز تو، نه بانوى توام
تو كه مولاى منى حلقه دگر لازم نيست
چون كه من بسته به يك حلقه‏ ى گيسوى توام
يك زنم ليك از اين پس سبب تقويتت
زور بازوى تو و قوّت زانوى توام
چون كبوتر كه به يك خانه بلا گردان است
سبب رفع بلا از سر يك موى توام

 

«پيوند دو بحر»

بزن كف در قدوم ماه داماد
بزن لبخند تا حق را كنى شاد
چنين داماد را باشد عروسى
كه هستى آيدش بر پاى بوسى
عروسى دختر ختم رسولان
عروسى مصطفى را راحت جان
عروسى مريم و هاجر كنيزش
عروسى كو خدا دارد عزيزش
عروسى هستى هستى فدايش
عروسى خلق داماد از برايش
عروسى بر سرش تاجى ز عزّت
عروس مظهر ايثار و عصمت
بزن كف مرتضى داماد گشته
بزن كف قلب زهرا شاد گشته
چه دامادى سرا پا فخر و عزّت
چه دامادى خداى عشق و غيرت
چه دامادى رسول اللَّه را يار
چه دامادى ضعيفان را طرفدار
چه دامادى محمّد ساق دوشش
ملائك هم غلام حلقه گوشش

 

«كوثر و طاها»
گل و آيينه، گل و آيينه، امشب بارد به مدينه
كوثر و طاها، على و زهرا، امشب گرديده قرينه
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر
شده عطر افشان، شده عطر افشان، جبريل از بال و پر نور
به طرب غلمان، به طرب غلمان، دم مى ‏گيرد ز لب حور
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
يا على زهرا، به تو شد همتا، ديگر شد دار و ندارت
در همه دنيا، نشوى تنها، تا باشد او به كنارت
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
فاطمه چشمت، به على روشن، شمع كاشانه ‏ى او باش
او يداللَّه است، بانوى خانه‏ ى او باش
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
1607  و 050، سبك:(على على مولا....)
 

«وصال»
ساقيا مى بده، موسم ساغر است
وصلت كوثر و ساقى كوثر است
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
جشن دامادى شير حق شد به پا
جشن خيرالنساء همسر مرتضى
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
ساق دوش على خاتم المرسلين
پرده‏ دار حرم جبريل امين
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
 1608  و050
 

«ماه يگانه»
ماه يگانه‏ ى من، بانوى خانه ‏ى من، اى گل طاها، حضرت زهرا
خوش آمدى به برم، ياور و همسفرم، اى گل طاها، حضرت زهرا
روح تن من، اى نسترن من
آمدى آخر، اى هم سخن من
ما هر دو هم آواى هميم حضرت زهرا
از هم نه زياد و نه كميم حضرت زهرا
ماه يگانه‏ ى من...
قدم زدى تا در خانه ‏ى من
پر از صفا شد كاشانه ‏ى من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
غمى نمانده در سينه‏ ى من
كه آمدى اى آيينه‏ ى من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
ماه يگانه‏ ى من...
ربوده‏ اى دل من، چراغ محفل من، اى گل طاها، حضرت زهرا
هم نفسم شده ‏اى، همه كسم شده ‏اى، اى گل طاها، حضرت زهرا
خوش آمدى اى يار نوجوانم
تمام هستيم اى روح و روانم
در سجده‏ ى شكرم كه شدى ياور و يارم
هستى من هستى و همه دار و ندارم
ماه يگانه‏ ى من...
تاب و تب من اى حاصل من
تو آمدى و بردى دل من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
رمز وجودى و غرق صفا
نور تو باشد از نور خدا
خوش آمدى و ممنون تو هستم
1609 و050، سبك: (آمده موسم گل...)

«ساقى دل‏ها»

اى نگار آسمانى
آيه ‏اى از مهربانى
اى كه يار عاشقانى
كن نظر از يار جانى
دلبرى مولا، مى ‏برى دل را، سرورى بر ما، يا على مولا
عاشقت هستم، بر تو دل بستم، از مى ‏ات مستم، يا على مولا
يا على مولا مدد(4)
اى صفاى جان ودل‏ها
دست تو بر دست زهرا
كن نظر بر يار شيدا
بر رخ يار دل ‏آرا
چشم مشكينت، نام شيرينت، عشق ديرينت، در دل مستان
دل غلام تو، مست نام تو، مستى پيام تو، بر دل مستان
يا على مولا مدد(4)
اى امير چاره‏ سازم
چاره‏ اى كن بر نيازم
روى تو باشد نمازم
من به چشمانت بنازم
قبله‏ ى رازم، دلبر نازم، يار دمسازم، دل به تو بستم
جرعه ‏ى مستى، صاحب هستى، يا على دستى، بده دستم
يا على مولا مدد(4)
در شب دامادى خود
موسم دل شادى خود
با گدايت قسمتى كن
ذره‏ اى از شادى خود
بر گدا بنگر، يا على حيدر، جان پيغمبر، جان فدايت
ساقى دل‏ها، از خُمت مولا، جرعه ‏اى ما را، جان فدايت
يا على مولا مدد(4)
1610 و050، سبك: (استخاره....)


«عروسى فاطمه»
عروسى فاطمه با حيدر مبارك
موهبت و عنايت داور مبارك
عقد بتول و ساقى كوثر مبارك
عروسى فاطمه با حيدر مبارك
زهرا زهرا فاطمه مدد
اى شيعيان اى شيعيان عقد بتول است
بهر على و فاطمه شادان رسول است
رحمت حق براى ما امشب نزول است
برات كعبه و نجف بر ما وصول است
زهرا زهرا فاطمه مدد
شب زفاف حيدر و زهرا مبارك
ز حق نزول او شد و طاها مبارك
به مهدى و به رهبر و بر ما مبارك
عروسى فاطمه با مولا مبارك
زهرا زهرا فاطمه مدد
 شاعر: فريور،  004-237 ،( 1611  و 050)، سبك: (زهرا زهرا فاطمه مدد...)
 

«حجاب عصمت»
گل بخنداى آسمان به دسته گل‏هاى خدا
در شب دامادى مولا على مرتضى
ماه و خورشيدى برابر شد، سهم ساقى عشق كوثر شد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
دو بهشت امشب به شوق هم شكوفا مى‏ شوند
دو دل عاشق براى هم مهيا مى ‏شوند
عصمت اللَّه در حجاب آيد، گل به بزم بوتراب آيد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
مصطفى امشب نگاهش در نگاه حيدر است
فاطمه امشب دلش تنگ از براى مادر است
اى خديجه دخترت زهرا، شد عروس خانه ‏ى مولا
يا على يا فاطمه تبريك(4)
جبرييل آيات رحمت را ترنم مى‏ كند
مرتضى بر چهره‏ ى زهرا تبسّم مى ‏كند
با رسالت داده پيوندش، عقد او خوانده خداوندش
يا على يا فاطمه تبريك(4)
مى‏ برد در حلّه نور، از على دل فاطمه
جامه ‏ى نور مى ‏دهد امشب به سائل فاطمه
فاطمه دنياى ايثار است، گوهر درياى ايثار است
يا على يا فاطمه تبريك(4)
يا على زهرا امانت باشد از پيغمبر
در عبادت با ولايت تا شهادت يا ورت
خانه‏ ى پيوندتان آباد، حق شما را عشق و ايمان داد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
 شاعر:جعفر رسول زاده،مداح:عباس جوادي 1612 و 050
 

«عروس مولا»
دخت رسول خدا
گشته عروس مولا
گوييد به مهدى تبريك
بهر زفاف زهرا
مى‏ رسد به گوش، امشب از فلك درود
ميوه ‏ى رسول، كرده پيش رب سجود
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
جن و ملك در سما
غرق سرور و صفا
پيوند اين دو گل را
آورده پيك خدا
در جنان خدا بسته عقد فاطمه
بهر تهنيت داده مژده بر همه
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
مژده دهيد به همه
عروس شده فاطمه
براى عرض تبريك
دل رو بريد مدينه
آيداز درِ، بيت مصطفى سرور
كرده در جنان، قلب مرتضى ظهور
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
شاعر: طاهر پوررحمتى،  004-40،مداح: جوادي  1613و 050، سبك: (سرزمين من...)

 

«جشن عروسى»
بر لب فرشته‏ هاى آسمون اين زمزمه است (حيدر)
نكند جشن عروسى على و فاطمه است (حيدر)
مولا كيه، حيدر سالار كيه، حيدر آقا كيه، حيدر داماد كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
همه سر مستى كنيد، ساقى به كوثر رسيده(2)
كورى چشم عدو، زهرا به حيدر رسيده
ساقى كيه، حيدر باقى كيه، حيدر اول كيه، حيدر آخر كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
بريزيد نقل و نبات بر سر اين عروس و داماد(2)
اين پدرزن به خدا داماد شو خيلى مى‏ خواد
يار نبى، حيدر او را وصى، حيدر او با نبى، حيدر جان نبى، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
ظاهر كيه، حيدر باطن كيه، حيدر صفا كيه، حيدر وفا كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
شبى در محفلى ذكر على بود
شنيدم عارفى فرزانه فرمود
اگر آتش به زير پوست دارى
نسوزى(3) گر على را دوست دارى
حق با كيه، حيدر مولا كيه، حيدر دلشاد كيه، حيدر شمشاد كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
بر لب فرشته ‏هاى آسمون اين زمزمه (حيدر)
گمونم جشن عروسى على و فاطمه است (حيدر)
حيدر مدد حيدر(6) حيدريم حيدريم حيدريم كى به نجف مى ‏بريم(2)
حيدر مدد حيدر(4)
611  و 050

«خطبه‏ ى عقد»
(گل‏هاى شادى هر طرف رسيده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
دل احمد شده است غرق شعف غرق نور
سفره‏ ى عقد على چيده شده از بال حور
همه دلها شده مسرور غم و محنت گشته دور
(گل‏هاى شادى هر طرف رسيده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
دامادى على مولى الموالى است
جاى فاطمه و خديجه خالى است
(گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
بَه بَه ساقى نشسته نزد كوثر
دست زهرا آمد در دست حيدر
(گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
خطبه خوان گشته ز جان بعد خدا پيغمبر
زير لب گفته عروس جاى بلى يا حيدر
داده دل فاتح خيبر كه بود زهرا دلبر
گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
 محمد طاهرى، 221 و 012
 

«جشن عفاف »
عيد آمده عيد آمده يا جشن عفاف است
يا عصمت حق فاطمه را شام زفاف است
سرى كه نهان بود درخشيد مبارك
بر روى زمين وصل دو دلدار مبارك
جان موسى به شوق آمده دل وادى طور است
عيسى ز فلك سرزده و غرق سرور است
با شور و شعف در كف داوود زبور است
در بيت‏ ولايت خبر از وصل دو نور است
ارواح رُسل گشته به گرد سر زهرا
گويند كه شد شير خدا شوهر زهرا
در كشور دل وصل دو دلدار مبارك
بر احمد و بر خالق دادار مبارك
بر فاطمه و حيدر كرار مبارك
بر شيعه و بر عترت اطهار مبارك
در جشن زفاف گل رعناى خديجه
خالى‏ست ميان همگان جاى خديجه
حق عاقد و داماد على فاطمه يارش
كردند ملائك به روى ناقه سوارش
حوران بهشتى به يمين و به يسارش
جبريل امين خنده ‏زنان قاشيه دارش
فرخنده شب وصل كريم است و كريمه
خيزيد كه از هر دو بگيريد وليمه
زهراست عروسى كه بُود حُسن الهش
دل برده ز پيغمبر اسلام نگاهش
اين همسر مولاست خدا پشت و پناهش
داماد در خانه بود چشم به راهش
در حيدر كرار چه ‏شورى و چه ‏حالى است
اى فاطمه بنت اسد جاى توخالى است
از شوق على پيروهن دل شده پاره
مولا شده سرتا به قدم محو نظاره
گرديده قرين در دل شب ماه و ستاره
با شير خدا فاطمه گويد به اشاره
كاى مهر تو از روز ازل‏عهد اَلَستم
من همسر و همسنگر تو فاطمه‏ هستم
اى نفس نفيس نبى اى روح مجرد
اى بيت گليم تو مرا خُلد مُخَلدْ
اى دست خدا حامى دين يار محمّد
يار تو، شريك غم تو، فاطمه آمد
من آمده‏ ام تا كه تو را يار بگردم
دور تو ميان در و ديوار بگردم
نُه ساله‏ ام اما همه جا يار تو هستم
با شعله‏ ى دل شمع شب تار تو هستم
در شادى و غم يار وفادار تو هستم
 


رباعيات


امشب شب پيوند دو نور است
بر بام فلك عقد بتول است
جمله همه عرشيان به خدمت
در روى زمين عدو ملول است
***
بر مونس بى ‏همتاى حيدر صلوات
بر آيت حق، دخت پيمبر صلوات
تبريك پياپى بفرستيد اينك
بر اهل سما، به نور داور صلوات
***
اى شيعيان مژده دهيد، عقد بتول است
بهر على و فاطمه شادان رسول است
رحمت حق بر ما امشب نزول است
برات كعبه و نجف بر ما وصول است
***
زهراست عروسى كه بود حسن الهش
دل برده ز پيغمبر اسلام نگاهش
اين همسر مولاست خدا پشت و پناهش
داماد در خانه بود چشم به راهش
***
به خاك پاى حيدر سرگذارم
به عشق مرتضى جان مى ‏سپارم
همين است افتخارم روز محشر
على و فاطمه را دوست دارم
***

امشب على محو رخ صديقه ‏ى اطهر شده
امشب به بيت فاطمه حمد و ثنا گستر شده
امشب شب آمرزش خلق از سوى داور شده
زيرا اميرالمؤمنين داماد پيغمبر شده
***
امشب خديجه در جنان لبخند ديگر مى ‏زند
روحش به شوق ديدن داماد خود پر مى‏ زند
در خانه ‏ى شير خدا به مصطفى سر مى‏ زند
گه بوسه بر دست على، ساقى كوثر مى ‏زند
***
شاهنشه جمله اوليا را صلوات
آن صاحب تاج انّما را صلوات
داماد نبى زوج بتول عذرا
مير دو سرا، شير خدا را صلوات
***
در عرش خداى عقد زهرا چو، ببست
بر بام فلك هماى رحمت را بست
مسرور شوند از شعف جن و ملك
دارند چو زهرا و على دست به دست
***
شب زفاف حيدر و زهرا مبارك
ز حق نزول او شد و طاها مبارك
به مهدى و به رهبر و بر ما مبارك
عروسى فاطمه با مولا مبارك


***************************************


اشعار و سرودها

«جشن وصال»
فرشته ‏ها اومدن از آسمون مدينه
جشن وصال دو گله، تموم عشق همينه
گل مى‏ ريزن رو سر اين عروس آسمونا
ريسه‏ ى نور مى ‏بندن، تا اوج كهكشونا
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
هركسى داره تو دلش، عشق على و زهرا
مرغ دل و پر بده تا، ميون آسمونا
بياد توى مدينه تا، تو خونه‏ ى پيمبر
يه شاخه گل بذاره، روى خاك پاى حيدر
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
عروس كيه، اون كسى كه، برا خدا عزيزه
شاخه ‏ى طوبى برا او، درّ و گوهر مى‏ ريزه
پهن شده زلف حورى و بال ملك به راهش
چرخ جهان مى ‏چرخه، با گردش اون نگاهش
مولا مولا مولا مولا، (على على يا مولا) (2)
شاعر:نعيمى، 004-96 ، سبك: (بارونى از ستاره ‏ها... )
 

«گل احمد»
مژده مژده شيعيان
دامادى مولا شده
بيت مولا با صفا
از چهره زهرا شده
على چشم تو روشن
كه عالم گشته گلشن
مبارك باد مبارك
على مولا على جان
شد به پا وقت طرب
باب ميخانه گشاييد
ساقى ميخانه را
الساعه خبر نماييد
صف به صف مى بنوشيد
بهر مستى بكوشيد
مبارك باد مبارك
على مولا على جان
دسته گل‏هاى احمد
به وصال هم رسيدند
شيعيان از اين شادى
فرياد مستى كشيدند
گه شادى بيامد
بده عيدى محمّد
مبارك باد مبارك
على مولا على جان

 

«گلبانگ بشارت»
بهار وصلت و پيوند دو گل آمده
خنده‏ ى شادى به لب ختم رُسُل آمده
فاطمه جان بسته خدا عقد تو را با على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
محيط خانه‏ ى على شكوفه باران ‏شده
با قدم فاطمه چون روضه‏ ى رضوان ‏شده
شكوه بزم وصلت آيينه و قرآن شده
روح تو شد آيينه‏ ى جمال زهرا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
در همه جا به پا شده بزم نشاط و طرب
جاى خديجه خالى است بين زنان عرب
كه در زفاف فاطمه خنده نشاند به لب
فخر كند به شوق دامادى مولا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
غنچه‏ ى لعل لب مصطفى ز هم وا شده
موسم جشن وصلت على و زهرا شده
نخل محبت گل و لاله شكوفا شده
فاطمه شد چشم و چراغ خانه ‏ات يا على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
فاطمه شد عروست اى فاطمه ‏ى بنت ‏اسد
بخوان وِ اِنْ‏ يكاد را كورى چشم حسد
بر تو و بر خديجه گلبانگ بشارت رسيد
كه مى ‏شود همدم صديقه ‏ى كبرى على
على على مولا، على مولا، على مولا، على
1606  و 050
 

«حديث عشق»
مست دلداده‏ ى چشمان خداجوى توام
جان و سر باخته ‏ى نغمه ‏ى يا هوى توام
آن سكوتى كه حكايت ز رضايت مى ‏كرد
داد پيغام كه مجنون سر كوى توام
تو فقط زينت من هستى و من زينت تو
روح من هستى و من آينه روى توام
حلقه از دست برون آر و به گوشم آويز
تا بدانند كنيز تو، نه بانوى توام
تو كه مولاى منى حلقه دگر لازم نيست
چون كه من بسته به يك حلقه‏ ى گيسوى توام
يك زنم ليك از اين پس سبب تقويتت
زور بازوى تو و قوّت زانوى توام
چون كبوتر كه به يك خانه بلا گردان است
سبب رفع بلا از سر يك موى توام

 

«پيوند دو بحر»

بزن كف در قدوم ماه داماد
بزن لبخند تا حق را كنى شاد
چنين داماد را باشد عروسى
كه هستى آيدش بر پاى بوسى
عروسى دختر ختم رسولان
عروسى مصطفى را راحت جان
عروسى مريم و هاجر كنيزش
عروسى كو خدا دارد عزيزش
عروسى هستى هستى فدايش
عروسى خلق داماد از برايش
عروسى بر سرش تاجى ز عزّت
عروس مظهر ايثار و عصمت
بزن كف مرتضى داماد گشته
بزن كف قلب زهرا شاد گشته
چه دامادى سرا پا فخر و عزّت
چه دامادى خداى عشق و غيرت
چه دامادى رسول اللَّه را يار
چه دامادى ضعيفان را طرفدار
چه دامادى محمّد ساق دوشش
ملائك هم غلام حلقه گوشش

 

«كوثر و طاها»
گل و آيينه، گل و آيينه، امشب بارد به مدينه
كوثر و طاها، على و زهرا، امشب گرديده قرينه
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر
شده عطر افشان، شده عطر افشان، جبريل از بال و پر نور
به طرب غلمان، به طرب غلمان، دم مى ‏گيرد ز لب حور
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
يا على زهرا، به تو شد همتا، ديگر شد دار و ندارت
در همه دنيا، نشوى تنها، تا باشد او به كنارت
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
فاطمه چشمت، به على روشن، شمع كاشانه ‏ى او باش
او يداللَّه است، بانوى خانه‏ ى او باش
مرحبا حيدر، مرحبا حيدر، مولا داماد پيمبر(2)
1607  و 050، سبك:(على على مولا....)
 

«وصال»
ساقيا مى بده، موسم ساغر است
وصلت كوثر و ساقى كوثر است
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
جشن دامادى شير حق شد به پا
جشن خيرالنساء همسر مرتضى
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
ساق دوش على خاتم المرسلين
پرده‏ دار حرم جبريل امين
گشته پيدا گل لبخندشان
مبارك باد جشن پيوندشان
 1608  و050
 

«ماه يگانه»
ماه يگانه‏ ى من، بانوى خانه ‏ى من، اى گل طاها، حضرت زهرا
خوش آمدى به برم، ياور و همسفرم، اى گل طاها، حضرت زهرا
روح تن من، اى نسترن من
آمدى آخر، اى هم سخن من
ما هر دو هم آواى هميم حضرت زهرا
از هم نه زياد و نه كميم حضرت زهرا
ماه يگانه‏ ى من...
قدم زدى تا در خانه ‏ى من
پر از صفا شد كاشانه ‏ى من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
غمى نمانده در سينه‏ ى من
كه آمدى اى آيينه‏ ى من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
ماه يگانه‏ ى من...
ربوده‏ اى دل من، چراغ محفل من، اى گل طاها، حضرت زهرا
هم نفسم شده ‏اى، همه كسم شده ‏اى، اى گل طاها، حضرت زهرا
خوش آمدى اى يار نوجوانم
تمام هستيم اى روح و روانم
در سجده‏ ى شكرم كه شدى ياور و يارم
هستى من هستى و همه دار و ندارم
ماه يگانه‏ ى من...
تاب و تب من اى حاصل من
تو آمدى و بردى دل من
خوش آمدى و ممنون تو هستم
رمز وجودى و غرق صفا
نور تو باشد از نور خدا
خوش آمدى و ممنون تو هستم
1609 و050، سبك: (آمده موسم گل...)

«ساقى دل‏ها»

اى نگار آسمانى
آيه ‏اى از مهربانى
اى كه يار عاشقانى
كن نظر از يار جانى
دلبرى مولا، مى ‏برى دل را، سرورى بر ما، يا على مولا
عاشقت هستم، بر تو دل بستم، از مى ‏ات مستم، يا على مولا
يا على مولا مدد(4)
اى صفاى جان ودل‏ها
دست تو بر دست زهرا
كن نظر بر يار شيدا
بر رخ يار دل ‏آرا
چشم مشكينت، نام شيرينت، عشق ديرينت، در دل مستان
دل غلام تو، مست نام تو، مستى پيام تو، بر دل مستان
يا على مولا مدد(4)
اى امير چاره‏ سازم
چاره‏ اى كن بر نيازم
روى تو باشد نمازم
من به چشمانت بنازم
قبله‏ ى رازم، دلبر نازم، يار دمسازم، دل به تو بستم
جرعه ‏ى مستى، صاحب هستى، يا على دستى، بده دستم
يا على مولا مدد(4)
در شب دامادى خود
موسم دل شادى خود
با گدايت قسمتى كن
ذره‏ اى از شادى خود
بر گدا بنگر، يا على حيدر، جان پيغمبر، جان فدايت
ساقى دل‏ها، از خُمت مولا، جرعه ‏اى ما را، جان فدايت
يا على مولا مدد(4)
1610 و050، سبك: (استخاره....)


«عروسى فاطمه»
عروسى فاطمه با حيدر مبارك
موهبت و عنايت داور مبارك
عقد بتول و ساقى كوثر مبارك
عروسى فاطمه با حيدر مبارك
زهرا زهرا فاطمه مدد
اى شيعيان اى شيعيان عقد بتول است
بهر على و فاطمه شادان رسول است
رحمت حق براى ما امشب نزول است
برات كعبه و نجف بر ما وصول است
زهرا زهرا فاطمه مدد
شب زفاف حيدر و زهرا مبارك
ز حق نزول او شد و طاها مبارك
به مهدى و به رهبر و بر ما مبارك
عروسى فاطمه با مولا مبارك
زهرا زهرا فاطمه مدد
 شاعر: فريور،  004-237 ،( 1611  و 050)، سبك: (زهرا زهرا فاطمه مدد...)
 

«حجاب عصمت»
گل بخنداى آسمان به دسته گل‏هاى خدا
در شب دامادى مولا على مرتضى
ماه و خورشيدى برابر شد، سهم ساقى عشق كوثر شد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
دو بهشت امشب به شوق هم شكوفا مى‏ شوند
دو دل عاشق براى هم مهيا مى ‏شوند
عصمت اللَّه در حجاب آيد، گل به بزم بوتراب آيد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
مصطفى امشب نگاهش در نگاه حيدر است
فاطمه امشب دلش تنگ از براى مادر است
اى خديجه دخترت زهرا، شد عروس خانه ‏ى مولا
يا على يا فاطمه تبريك(4)
جبرييل آيات رحمت را ترنم مى‏ كند
مرتضى بر چهره‏ ى زهرا تبسّم مى ‏كند
با رسالت داده پيوندش، عقد او خوانده خداوندش
يا على يا فاطمه تبريك(4)
مى‏ برد در حلّه نور، از على دل فاطمه
جامه ‏ى نور مى ‏دهد امشب به سائل فاطمه
فاطمه دنياى ايثار است، گوهر درياى ايثار است
يا على يا فاطمه تبريك(4)
يا على زهرا امانت باشد از پيغمبر
در عبادت با ولايت تا شهادت يا ورت
خانه‏ ى پيوندتان آباد، حق شما را عشق و ايمان داد
يا على يا فاطمه تبريك(4)
 شاعر:جعفر رسول زاده،مداح:عباس جوادي 1612 و 050
 

«عروس مولا»
دخت رسول خدا
گشته عروس مولا
گوييد به مهدى تبريك
بهر زفاف زهرا
مى‏ رسد به گوش، امشب از فلك درود
ميوه ‏ى رسول، كرده پيش رب سجود
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
جن و ملك در سما
غرق سرور و صفا
پيوند اين دو گل را
آورده پيك خدا
در جنان خدا بسته عقد فاطمه
بهر تهنيت داده مژده بر همه
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
مژده دهيد به همه
عروس شده فاطمه
براى عرض تبريك
دل رو بريد مدينه
آيداز درِ، بيت مصطفى سرور
كرده در جنان، قلب مرتضى ظهور
(تبريك يا زهرا، تبريك يا مولا)(2)
شاعر: طاهر پوررحمتى،  004-40،مداح: جوادي  1613و 050، سبك: (سرزمين من...)

 

«جشن عروسى»
بر لب فرشته‏ هاى آسمون اين زمزمه است (حيدر)
نكند جشن عروسى على و فاطمه است (حيدر)
مولا كيه، حيدر سالار كيه، حيدر آقا كيه، حيدر داماد كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
همه سر مستى كنيد، ساقى به كوثر رسيده(2)
كورى چشم عدو، زهرا به حيدر رسيده
ساقى كيه، حيدر باقى كيه، حيدر اول كيه، حيدر آخر كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
بريزيد نقل و نبات بر سر اين عروس و داماد(2)
اين پدرزن به خدا داماد شو خيلى مى‏ خواد
يار نبى، حيدر او را وصى، حيدر او با نبى، حيدر جان نبى، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
ظاهر كيه، حيدر باطن كيه، حيدر صفا كيه، حيدر وفا كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
شبى در محفلى ذكر على بود
شنيدم عارفى فرزانه فرمود
اگر آتش به زير پوست دارى
نسوزى(3) گر على را دوست دارى
حق با كيه، حيدر مولا كيه، حيدر دلشاد كيه، حيدر شمشاد كيه، حيدر
حيدر مدد حيدر(4)
بر لب فرشته ‏هاى آسمون اين زمزمه (حيدر)
گمونم جشن عروسى على و فاطمه است (حيدر)
حيدر مدد حيدر(6) حيدريم حيدريم حيدريم كى به نجف مى ‏بريم(2)
حيدر مدد حيدر(4)
611  و 050

«خطبه‏ ى عقد»
(گل‏هاى شادى هر طرف رسيده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
دل احمد شده است غرق شعف غرق نور
سفره‏ ى عقد على چيده شده از بال حور
همه دلها شده مسرور غم و محنت گشته دور
(گل‏هاى شادى هر طرف رسيده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
دامادى على مولى الموالى است
جاى فاطمه و خديجه خالى است
(گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
بَه بَه ساقى نشسته نزد كوثر
دست زهرا آمد در دست حيدر
(گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
خطبه خوان گشته ز جان بعد خدا پيغمبر
زير لب گفته عروس جاى بلى يا حيدر
داده دل فاتح خيبر كه بود زهرا دلبر
گل‏هاى شادى هر طرف دميده
پيوند زهرا و على رسيده)(4)
 محمد طاهرى، 221 و 012
«جشن عفاف »
عيد آمده عيد آمده يا جشن عفاف است
يا عصمت حق فاطمه را شام زفاف است
سرى كه نهان بود درخشيد مبارك
بر روى زمين وصل دو دلدار مبارك
جان موسى به شوق آمده دل وادى طور است
عيسى ز فلك سرزده و غرق سرور است
با شور و شعف در كف داوود زبور است
در بيت‏ ولايت خبر از وصل دو نور است
ارواح رُسل گشته به گرد سر زهرا
گويند كه شد شير خدا شوهر زهرا
در كشور دل وصل دو دلدار مبارك
بر احمد و بر خالق دادار مبارك
بر فاطمه و حيدر كرار مبارك
بر شيعه و بر عترت اطهار مبارك
در جشن زفاف گل رعناى خديجه
خالى‏ست ميان همگان جاى خديجه
حق عاقد و داماد على فاطمه يارش
كردند ملائك به روى ناقه سوارش
حوران بهشتى به يمين و به يسارش
جبريل امين خنده ‏زنان قاشيه دارش
فرخنده شب وصل كريم است و كريمه
خيزيد كه از هر دو بگيريد وليمه
زهراست عروسى كه بُود حُسن الهش
دل برده ز پيغمبر اسلام نگاهش
اين همسر مولاست خدا پشت و پناهش
داماد در خانه بود چشم به راهش
در حيدر كرار چه ‏شورى و چه ‏حالى است
اى فاطمه بنت اسد جاى توخالى است
از شوق على پيروهن دل شده پاره
مولا شده سرتا به قدم محو نظاره
گرديده قرين در دل شب ماه و ستاره
با شير خدا فاطمه گويد به اشاره
كاى مهر تو از روز ازل‏عهد اَلَستم
من همسر و همسنگر تو فاطمه‏ هستم
اى نفس نفيس نبى اى روح مجرد
اى بيت گليم تو مرا خُلد مُخَلدْ
اى دست خدا حامى دين يار محمّد
يار تو، شريك غم تو، فاطمه آمد
من آمده‏ ام تا كه تو را يار بگردم
دور تو ميان در و ديوار بگردم
نُه ساله‏ ام اما همه جا يار تو هستم
با شعله‏ ى دل شمع شب تار تو هستم
در شادى و غم يار وفادار تو هستم