«ذكر دوست»
بر در دروازه‏ ى حاجات دل
تا سحرم مست مناجات دل
راز و نياز دل ما ذكر دوست
نيست كسى هر آنچه باشد از اوست
دست طلب به سوى او روز و شام
مسئلت از غير جمالش حرام
هر كه اسير بى قرار يار است
به شوق او هميشه ره سپار است
ديده ببندد همه دم به راهش
جان بدهد بر سر يك نگاهش
به سر رود به سوى جانانه ‏اش
تا كه رسد بر در ميخانه اش
بر در ميخانه گدايى رواست
اگر كه ساقى كرم مرتضاست
ز مرتضى اگر كرم بخواهيد
اگر كه لطف دم به دم بخواهيد
دل به طهوراى ولايت بريد
حاجت خود به باب حاجت بريد
نگويم اين را كه خدا عالم است
باب حوائج به خدا كاظم است
ز كاظمينش كه نديدم بسى
نيامده به دست خالى كسى
اگر كه دستى برود به سويش
نمى‏ رسد مگر به آرزويش
يوسف زهرا كه به زندان شدى
به قلب من هميشه مهمان شدى
به كاظمين تو اسيرم اسير
جان رضا بيا و دستم بگير


«ياد تو»
مژده‏ ى ميلاد تو، نفحه ى باد صباست
رايحه ‏ى ياد تو با دل ما آشناست
آمدى و باب هر حاجت دلها شدى
باب حوائج تويى، نام تو ذكر خداست
عرش الهى اگر، جلوه گه حق بود
بار گه ات كاظمين، خود حرم كبرياست
قبله ى قدوسيان، كوى مصفاى تو
نام دل آراى تو، كعبه ى حاجات ماست
يوسف زهرايى و گوشه ‏ى زندان و چاه
كنج سيه چال تو، به غصه ات مبتلاست
شادى ميلاد تو، توأم اشك است و آه
چون كه غمين هر دل از كوفه و شام بلاست
محفل مولودى‏ ات، كرببلايى شده
گوشه‏ ى لبخند ما، همره اشك عزاست

«پابان بى قرارى »
زمين را از صفا زيور ببنديد
به اوج آسمان اختر ببنديد
به مژگان خاك اين ره را زداييد
بر آن بال ملائك را گشاييد
به اشك ديدگان ره را بشوييد
شميم عشق را اينك ببوييد
كه مى‏ آيد گلى از آسمان ها
كه مستش مى ‏شود دل‏ها و جان ها
از اين تك گل دل صحرا بهارى ست
دگر پايان هجر و بى قرارى ست
خريدار جمالش قدسيانند
هميشه زائرش قدوسيانند
ز صبرش در عجب درمانده ايوب
ز اشك ديده‏ اش وامانده يعقوب
هزاران يوسف زيباى كنعان
خريدار رخ آن ماه تابان
گل است و در دل زندان اعدا
فتاده يوسف زهرايى ما
اگرچه برهمه عالم اميراست
ولى در چاه محنتها اسير است
بگو با آن دل بى رحم صياد
مبند او را به زنجيرى ز بيداد
كبوتر را به زنجيرى نبنديد
به حال غربتش ديگر نخنديد
اگر بستيد اين زخم زبان چيست
دگر دشنام او هرگز روانيست
زنيدم تا زيانه هرچه آيد
ولى دشنام بر حيدر نشايد

«موسايى دگر»
بزم مارا باز آمد عالم آرايى دگر
كز قدومش بزم ما گرديده سينايى دگر
قرنها بگذشته از موسى و شرح رود نيل
آمده اينك به فتح نيل موسايى دگر
صادق آل نبى را داده حّى بى نياز
از براى تشنگان علم، دريايى دگر
گرچه زهرا را به عالم نيست همتايى، ولى
شد حميده با چنين فرزند،زهرايى دگر
اى صبا بر گو به زهرا ديده روشن چون خدا
داده بر فرزند تو شمس دلارايى دگر
گر كه مريم مام يك عيسى بود، حق از كرم
داده بعد از پنج عيسى بر تو عيسايى دگر
از پى ترويج دين و حفظ قرآن مجيد
هادى ما در طريقت گشته مولايى دگر
تاجهان مرده را زانفاس گرمش جان دهد
زد قدم دراين جهان اينك مسيحايى دگر
يوسفى آمد كه يوسف هم بود زندانيش
زانكه زندان رفتن او راست معنايى دگر
تا كنداز ريشه بنياد بنى العباس را
زد قدم امروز انسان ساز فردايى دگر
تا كه در عالم به آقايى رساند شيعه را
حق به آقايى خود آورده آقايى دگر
غير آل للَّه ‏ما را نيست در محشر شفيع
از در دربار آنان پس مرو جايى دگر
در جزا برگ عبور ما به امضاءبسته است
معتبر جز مهر آنان نيست امضايى دگر
گر به تيغى بند بند شيعه را سازى جدا
در سرش جز عشق آنان نيست سودايى دگر
شعر من ران ملخ هست ومن (ژوليده) مور
غير اينم بر سليمان نيست كالايى دگر
 ژوليده نشابورى

«ماه پر فروغ»
چو اشك ديده ‏ى عشاق حق، دلهامصفاشد
قلوب شيعيان از روشنى چون طور سيناشد
اگر بينى فضاى آفرينش گشته عطر آگين
گل روى امام موسى كاظم شكوفا شد
به روز هفتم ماه صفر در شهر پيغمبر
جمال ديگرى از ذات پاك حق،هويدا شد
قدم زد در جهان مولاى عالم موسى جعفر
كه از يمن قدومش، غرق زيور، عرش اعلاشد
چه خورشيدى زمين و آسمان را كرده نورانى
چه ماه پر فروغى در سپهر مجد،پيداشد
ز چرخ چارمين با موكب عزّو شرف امشب
پى عرض ادب سوى زمين نازل مسيحا شد
نه تنها ديده ى آل محمّد شد به او روشن
كه چشم چرخ پير از ديدن آن ماه، بينا شد
در اين فرخنده ميلاد وصى هفتم طاها
نزول رحمت بى منتها ذات يكتا شد
نه تنها آشنايانش،كه در سر تا سر گيتى
هر آن كس واقف از اوصاف او گرديدشيدا شد
حميده مادر والامقام و ارجمنداو
بنازد زان كه او هم مادر فرزند زهراشد
به پاس مقدمش از جانب ربّ غفور امشب
براى دوستدارانش، برات عفو،امضاءشد
به آن باب الحوائج (ملتجى) شد هر گرفتارى
يقين دارم كه از كار و دلش هر عقده ‏اى وا شد

«كنگره عرش برين»
مژده‏ اى دل كه به ماتاج سرى داد خدا
شب ما سوته دلان را سحرى داد خدا
سجده شكر به جا آر كه از رحمت خويش
تير جانسوز دعا را اثرى داد خدا
شجرطيبه ى گلشن طاها را باز
هم ثمر داده و هم برگ و برى داد خدا
تا كه اسلام قوى گردد و الحاد ضعيف
صدف بحر ولارا گهرى داد خدا
اى صبا فاطمه را مژده بده كز ره لطف
صادق آل نبى را پسرى داد خدا
ملك از كنگره ى عرش برين مژده دهد
كه به ما ناجى نيك و سيرى داد خدا
بهر آزادى ابناء بشر باردگر
به بشر رهبر فريادگرى داد خدا
تا كندزيرو زبر كاخ ستم را اى دل
مژده ‏ى آيت فتح و ظفرى داد خدا
تا به پرواز در آيد به جهان طاير فكر
امشب از شوق و شعف بال و پرى داد خدا
شادمانم من ژوليده كه از رحمت خود
به من بى هنر امشب هنرى داد خدا
 ژوليده نيشابورى

«پيكر خسته»
اگر بر آيد چو مرغى زپيكر خسته ‏ام پر
پرم سوى برگاه ى كه باشد از عرش برتر
به بارگاهى كه در آن، هزار موسى بن عمران
براى خدمت كندرو،به عرض حاجت زند در
به بارگاهى كه يوسف گرفته دست توسل
بر آستانى كه آن را گرفته يعقوب در بر
خليل را كعبه ى جان، ذبيح را قبله ى دل
مسيح را بيت اقصى، كليم را طور ديگر
هزار داوود آنجا زبور برگرفته بر كف
هزار عيسى بن مريم نهاده انجيل بر سر
بريز هست خود از كف، بر آر نعلين از پا
بيا چو موسى بن عمران به طور موسى بن جعفر
امام ملك ولايت، چراغ راه هدايت
محيط جود و عنايت، چراغ و چشم پيمبر
امام كلّ اعاظم كه كنيه ى اوست كاظم
نظام را گشته ناظم، سپهر را بوده محور
حديث خلق خصالش، حكايت خلق احمد
كلامى از كظم غيظش،روايت عفو داور
مقام والاى او بين،نياوابناى او بين
هم اوست شش بحر را دُر، هم اويَم هفت گوهر
ثناى او روح قرآن، ولاى او كل ايمان
نداى او حكم احمد، عطاى او جود حيدر
عجب نه گر ابن يقطين، به پاى جمالش افتد
جمال، جمّال او را ز جان ببوسد مكرّر
پيامى از اوست كافى كه روح صد بشر حافى
ز چنگ ديو هوس‏ها زند به سوى خداپر
درود بر خاندانش، سلام بر دود مانش
تمامى دوستانش هماره تا صبح محشر
به حبس در بسته طورش، به ازدواج افلاك نورش
چه غم اگر خصم كورش،ندارد اين نور باور
نياز آرد نيازش، نماز آرد نمازش
شرار سوز و گدازش، گذشته از چرخ اخضر
صبا بياور غبارى زدامن كاظمين
مگو كنم از شميمش مشام جان را معطر
دلم بود زائر او، نشسته بر حائر او
مزار او راگرفته، چون جان پاكيزه در بر
زحبس در بسته بخشد به خلق عالم رهايى
به قعر زندان نهد پا ز اوج گردون فراتر
تمام خلقت هميشه كنار خوان عطايش
وجود هستى هماره به بحر وجودش شناور
جعفر رسول زاده (آشفته )
 

«صادق تبار»
شد باصفا خانه ‏ى توحيد
نور خدا در افق تابيد
شد با صفا خانه‏ ى توحيد
ششم امام جان به قربانش
يك گل شكفت از گلستانش
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
نسل بتول آيت كوثر
هفتم امام نسل پيغمبر
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
موساى كاظم گل ايمان
گلواژه‏ ى معنى قرآن
شد باصفا خانه ‏ى توحيد
نور وجود گشته تابنده
هستى زند بر رخش خنده
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
صادق تبار حضرت كاظم
زهرا نسب چون على عالم
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
يك جرعه از جام احسانش
شيرين كند كام يارانش
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
ميلاد او برهمه تبريك
برمهدى فاطمه تبريك
شد باصفا خانه‏ ى توحيد
غلامرضا ساز گار(ميثم)
 

«خورشيد عشق»
سر زد مهى زيبا از نسل كوثر
شد جلوه‏ گر نور موسى بن جعفر
بر گوش جان - هردم رسد- اين زمزمه
چشمت روشن - يا مولاتى - يا فاطمه
تابنده خورشيد عشق و عقيده
امام صادق را فروغ ديده
شد سيمايش - روشنگر - جانها همه
چشمت روشن - يا مولاتى - يا فاطمه
ماه مدينه شمع جمع هستى
بر ما دهد درس يكتا پرستى
هفتم وصى خاتم النبيين
سلاله طاها و آل ياسين
محبتش بر ديانت شد لازمه
چشمت روشن - يا مولاتى - يا فاطمه
منادى از سوى حىّ تبارك
مژده دهد زين مولود مبارك
گرامى دارد شيعه مقدمش را
باشد دل را بانگ شادى با اين نغمه
شويد به آب ديده حرمش را
چشمت روشن - يا مولاتى - يا فاطمه
محمد موحديان(ياسر)
 

«وادى سينا»
شده دل وادى سينا به تجلاى موسى
كه كليم خدا آيد به تماشاى موسى
معجز نور
كرده ظهور
مولا
موسى بن جعفر
به طواف حر م رفتم به هواى تو بودم
همه جا با خيال تو به ولاى تو بودم
كعبه ى من
قبله ى من
مولا
موسى بن جعفر
دل بيت الحرام عشق ز تو گيرد تمنا
حجر الاسود هستى به تو دارد تولا
مروه منا
سعى و صفا
مولا
موسى بن جعفر
چه لياقت مرا مولا كه كنى يك نگاهم
منم آن عاشق مسكين كه تو را از تو خواهم
يك نفسم
ازتو بسم
مولا
موسى بن جعفر
دلم از كاظمين تو به خدا رونتابد
نرود از سر كويت كه به جز تو نيايد
عشق منى
جان به تنى
مولا
موسى بن جعفر
تويى آن هفتمين مولا كه ز هفت آسمانت
ز ملك مى ‏رسد تبريك به دل شيعيانت
بر تو امام
عرض سلام
مولا
موسى بن جعفر
جعفر رسول زاده (آشفته )

«نور هدى»
داده خداوند جلى
حميده را دسته گلى
آمد موسى طور انّما
روشن چشم رسول مصطفى
صادق آل مرتضى چشم تو روشن
ولى حق نور هدى چشم تو روشن
مولود اين هفتم ولى
بادا مبارك بر على
آمد موسى طور انما
روشن چشم رسول مصطفى
اى قائد ورهبر ما چشم تو روشن
اى سايه‏ ات بر سر ما چشم تو روشن
شفيع محشر باشد اين
موسى بن جعفر باشد اين
آمد موسى طور انما
روشن چشم رسول مصطفى
اى حجت بن العسكرى چشم تو روشن
اى آنكه ما را ياورى چشم تو روشن
محمد آزادگان(واصل)
 

«جلوه ‏ى ديگر»
چون گل گلزار صادق پرده از رخ برگرفت
عالم از نور جمالش جلوه ى ديگر گرفت
آفتاب صبح صادق آنكه از صبح ازل
روشنى خورشيد از آن ماه بلند اختر گرفت
در مكنون پرورش چون يافت در مهد صدف
شد حميده خو چو خو، در دامن مادر گرفت
موسى كاظم امام هفتمين نور خدا
آنكه نور عارضش آفاق سرتاسر گرفت
آنكه روشن از جمالش گشت آيات خدا
وانكه رونق از كمالش شرع پيغمبر گرفت
هم ادب رونق از آن گنجينه آداب يافت
هم سخن زيور از آن كلك سخن گستر گرفت
شد رها از بند محنت آنكه از صدق و صفا
دامن باب الحوائج موسى جعفر گرفت
از در باب الحوائج روى حاجت بر متاب
زانكه فيضش چشمه از سر چشمه ‏ى داور گرفت
در صف محشر شفاعت يافت آنكو چون رسا
دامن موسى بن جعفر در صف محشر گرفت
قاسم رسا
 

«باب الحوائج»
در هفتم ماه صفر شد جلوگر ماهى منور
تابيده نوراز طلعت موسى بن جعفر
عالم شده نورانى از ماه جمالش
گشته فضا خوشبو ز عطر بى مثالش
دل گشته محو جلوه ى زيباى اين سيمينه پيكر
شهر مدينه شد زنور نورانى امشب
موسى بن جعفر آمده مهمانى امشب
بيت امام ششمين از اين گهر بگرفته زيور
خندد چو غنچه هر دم از شب تا سپيده
بر دامن مام كرام خود حميده
لبخند شادى مى‏ زند مادر براين ياس معطر
باب الحوائج هفتمين گنج امامت
بردوستان خويشتن دارد عنايت
ما را بود در رنج و غم اين مهر بان همراه وياور
 احمد سميع
 

«مهر ولايت»
پيك سعادت
داد اين بشارت (2)
تابيده هفتم
مهر ولايت
آمد اين مژده از حى تبارك (2)
ميلاد موسى بن جعفر مبارك
مظهر الطاف
داور آمد (2)
هفتم وصى
پيغمبر آمد
شد شكوفا گل گلزار احمد(2)
زيبا گل سر سبد محمد
دارد مدينه
سيماى شادى (2)
اين مژده بر لب
دارد منادى
ميلاد ميوه ى قلب بتول است (2)
رشك جنت مدينه الرسول است
واشد گل نور
از نخله ى طور (2)
شد آشكارا
نور على نور
عالم از مقدمش گرديد روشن (2)
يا مهدى يا مهد ى چشم تو روشن
از هستيش هر
بود و نبود است (2)
ميلاد شاه
ملك وجود است
آمد آن مظهر الطاف داور (2)
فرزند فاطمه موسى بن جعفر
 احمد سميع