«وادى غم»
سلام ما به رخ انور امام جواد
درود ما، به تن اطهر امام جواد
غريب بود و غريبانه جان سپرد و نبود
كسى به وادى غم، ياور امام جواد
ز آتش ستم خصم، آب شد تن او
به خاك حجره بود، بستر امام جواد
كسى نبود، به بالين آن امام همام
به غير همسر بد اختر امام جواد
چه ظلم‏ها كه به حقش، نكرد ام الفضل
نگر، به دشمنى همسر امام جواد
به خشكى لب لعلش، نريخت آب كسى
به غير ديده ‏ى او خون ‏تر امام جواد
به روى خاك، چو پروانه شد فدا و دريغ
چو شمع آب شده، پيكر امام جواد
فغان كه آتش زهر ستم، به فصل شباب
شرر فكند، ز پا تا سر امام جواد
شاعر: محسن حافظى
 

«جود جواد»
اى جهان ريزه خوار خوان عطاى تو جواد
اى ز جود تو كرم گشته گداى تو جواد
من چه گويم به مديحت كه به قرآن كريم
گفته در آيه ‏ى تطهير خداى تو جواد
عاشر ماه رجب داد خدايت به رضا
كه تو راضى به حقى حق به رضاى تو جواد
گل لبخند به لبهاى پيمبر روييد
تا شنيدى خبر نشو و نماى تو جواد
گشت از يمن قدوم تو دل فاطمه شاد
كه على گفته جهانى به فداى تو جواد
محو از صحنه تاريخ شود واژه فقر
هر كجا خيمه زند جواد سخاى تو جواد
حاتم از لطف تو بيند نكند دعوى جود
اى بنازم به تو و قدر و بهاى تو جواد
عالمى گشت مصفا ز صفاى قدمت
اى صفا بخش دل خلق صفاى تو جواد

«بقيع»
كاش همچون لاله سوزم در بيابان بقيع
تا شبانگاهى شوم شمع فروزان بقيع
كاش سوى مكه تازد كاروان عمر من
تا كنم بيتوته يك شب در شبستان بقيع
كاش همچون پرتو خورشيد در هر بامداد
اوفتم بر خاك قبرستان ويران بقيع
آرزو دارم بمانم زنده و با سوز حال
در بغل گيرم چو جان، قبر امامان بقيع
آرزو دارم ببينم با دو چشم اشكبار
جاى فرزندان زهرا را به دامان بقيع
آرزو دارم بيفتم بر قبور پاكشان
تا كه گردم حايل خورشيد سوزان بقيع
آرزو دارم كه اندر خدمت صاحب زمان
قبر زهرا را ببوسم در بيابان بقيع
آرزو دارم كه همچون گوهر غلطان اشك
از ارادت رخ نهم بر خاك ايوان بقيع
اندر آنجا خفته چون قربانيان راه حق
اى مويد جان عالم باد قربان بقيع
شاعر:رضامويد
 

«فروغ دل زهرا»
از دل حجره‏ ى تاريك كه بسته است درش
مى‏ رسد ناله‏اى و دل شده خون از اثرش
چيست؟ اين ناله ‏ى سوزنده و از سينه ‏ى كيست
صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش
اين فروغ دل زهراست كه خون است دلش
اين جگر گوشه ‏ى موسى است كه سوزد جگرش
اين جواد است كه از تشنگى و سوزش زهر
جان سوزان بود و ناله جان سوز ترش
خانه‏ اش قتلگه و همسر او قاتل اوست
بار الها تو گواهى كه چه آمد به سرش
همسر مرد برايش پرو بالى است ولى
همسر سنگدل او بشكسته پرش
آتش زهر چنان كرده به جانش تاثير
كه كند هر نفس سوخته ‏اش تشنه ترش
شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر
پسرى را كه دهد جان ز ستم چون پدرش
كاش مى‏ بود غريب الغربا در آنجا
تا زمانى نگردد غربت تنها پسرش

«مصيبت»
از جفاى همسر بى مهر فرياد اى پدر
كز دل و جانم برآورده است فرياد اى پدر
در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت
تا كه مامون دختر خود را به من داد اى پدر
آنچه با من كرد ام ‏الفضل دون كى مى ‏كند
همسرى با همسرش اينگونه بى داد اى پدر
يك طرف زهر جفا و يك طرف سوز عطش
غنچه‏ ى نشكفته‏ ات را داد بر باد اى پدر
بيشتر از زهر كين از تشنه كامى سوختم
سوختم چون صيدى اندر دام صياد اى پدر
بسكه فرياد از عطش كردم كه تاثيرى نداشت
شد درون سينه ‏ام خاموش فرياد اى پدر
آخر آمد بر سرمن محنتى كه بارها
چهره‏ ام بوسيدى و كردى از آن ياد اى پدر
روز مرگم شد بيا بر غربت من گريه كن
چون كه گفتى ذكر خوابم شام ميلاد اى پدر
در خراسان من به ديدارت شتابان آمدم
نك بيا از بهر ديدارم به بغداد اى پدر
گر نمى ‏آيى مرا بر سر من آيم در برت
مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر
در جوار تو (مويد) از پى عرض سلام
قاصد دل را به كوى من فرستاد اى پدر
  رضا مويد
 

«مادر جان»
سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان
تيره شد روز به پيش نظرم مادر جان
من در اين حجره ‏ى در بسته خود مى ‏پيچم
كس نداند كه چه آمد به سرم مادر جان
نكشد گر كه مرا زهر جفا خواهد كشت
خنده‏ ى همسر بيدادگرم مادر جان
من جوادم كه به ياد تو سخن مى‏ گويم
چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان
همچو شمعى اثر زهر ستم آبم كرد
سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان
همسرم پشت در خانه به دست افشانى
من به ياد تو و مسمار درم مادر جان
چون تو در فصل جوانى ز جهان سير شدم
كه زده داغ تو بر جان شررم مادر جان
به لب خشك من غمزده آبى برسان
كز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان
شعر (ژوليده) گواهى دهد از غربت من
دوست دارم كه بيايى به برم مادرجان
شاعر:ژوليده نيشابوري
 

«اى مادر»
بسوزم از جفاى همسر و زهر جفا مادر
شرر افكنده زهر كينه از سر تا به پا مادر
جوادم من كه بر در هر درد بى درمان دوايم من
ولى درد مرا گويا نمى ‏باشد دوا مادر
تو از ضرب لگد افتاده‏ اى از پاو كين
ميان حجره در بسته افتادم ز پا مادر
ندارم وقت جان دادن كسى را بهر امدادم
ولى تو فضه را بهر كمك كردى صدا مادر
تو را از ضر در كشت و مرا از ضرب كين دشمن
بگيرد داد ما را از عدوى ما خدا مادر
(هنرور) در عزاى ما سروده اين مصيبت را
بگيرد دست او را لطف ما روز جزا مادر
 

«در ماتم ابن رضا»
شام عزاى نهمين امام است
پيكر اطهرش به روى بام است
تقى ز دنيا مى‏ رود خدايا
به پيش زهرا مى ‏رود خدايا
امشب دل اهل ولا شكسته
در ماتم ابن رضا نشسته
يا ثامن الحجج گلت فسرده
در حجره در بسته جان سپرده
زهر جفا شرر به جان مى ‏زند
دشمن به او زخم زبان مى‏ زند
وقت شهادت ياورى ندارم
همچون حسين لب تشنه جان سپارم
اگر مرا شعله به جان مى‏ زنى
دگر چرا زخم زبان مى‏ زنى
مظلومى نهم امام بنگر
خورشيد را به روى بام بنگر
آتش گرفته پيكرم خدايا
خندد به حالم همسرم خدايا
جان ودلم آمد به درد مادر
ببين عروس تو چه كرده مادر
جوانترين امام ما واى واى
كشته شد از زهر جفا واى واى
ابن رضا يارب ز پا فتاده
آتش به جانش از جفا فتاده
آتش گرفته پيكرم آب آب
شد پاره پاره جگرم آب آب
اى همسرى كه در كفت اسيرم
آبم دهى يا ندهى بميرم
نور دل فاطمه بى تاب شد
قلب جواد ابن رضا آب شد
اين بدن كيست كه روى بام است
پيكر مسموم نهم امام است
زهر هلاهل دلش افروخته
زخم زبانها جگرش سوخته
كبوتران محرم آن حريمند
سايه فكن بر تن آن كريمند
در نوجوانى نااميد گشتى
چون جد عطشانت شهيد گشتى

«گل مژگان»
كشتند بيگنه، خلف بوتراب را
نهم امام و نوگل ختمى مآب را
ام الفضول فتنه ايام، ام الفضل
از ريشه كند ريشه ‏ى فصل الخطاب را
مى‏ خواست ام الفضل، كه ‏ام الفساد بود
بيرون برد ز حد تصور عقاب را
دادند زهر مهلك ناباب در و وثاق
بستند بستگان وى از كينه باب را
آه از دمى كه خيل كنيزان، نكرده شدم
برداشتند از رخ عصمت، حجاب را
نالان امام و جمع زنان، هلهله كنان
تا نشنوند سوز دل آن جناب را
دائم نفس نفس زد و ميگفت آب آب
بردند و همسرش به زمين ريخت آب را
مى ‏خواست خصم كينه‏ كش دون، بهم زند
شيرازه ‏ى تمامى ام الكتاب را
بالاى بام سايه ‏ى حق را ربود وبرد
در زير آفتاب نهاد آفتاب را
گردد سايه‏ اش پرو بال كبوتران
بنگر طيور و عاطفه ‏ى بى حساب را
يا ثامن الحجج به جوادالائمه ‏ات
خون كرده زهر غم، جگر شيخ و شاب را
با غصه گشت توام و گرديد منقلب
هر كس شنيد قصه‏ ى اين انقلاب را
(حداد) و خلق از غم اين ظلم بى حساب
گيرند دائم از گل مژگان، گلاب را
 عباس حداد كاشانى
 

«مظهر جود خدا»
من جوادم مظهر جود خدا
آى رحمت گل خير النساء
حجت و نور خدايم در زمين
يادگار نور ختم المرسلين
زاده زهرا و فرزند رضا
آن يگانه پور دلبند رضا
از مدينه آمدم سوى پدر
تا ببينم لحظه‏ اى روى پدر
ديدم آنجا با تمام غربتش
جان دهد تنها به شام محنتش
بر خودش مى ‏پيچد آن باب حزين
خاك غم بر سر كند مولاى من
چون به ياد كربلا افتاده است
در خزان بى كسى جان داده است
روى خاك حجره جانش پر كشيد
جام عشق از دست ساقى سركشيد
بعد از او من ماندم و داغ دلم
لاله‏ ها دارم در اين باغ دلم
وارث اجداد بى ياور منم
وارث داغ على اكبر منم
در جوانى جان من گردد فدا
از عطش مى ‏سوزم اى ساقى بيا
همسرم آتش زده بر جان من
شعله ‏ور سازد دل سوزان من
ظرف آبى را چو ريزد پيش رو
مى‏ نمايم ياد آن تشنه گلو
يادى از جد غريبم مى ‏كنم
اقتدا بر آن حبيبم مى‏ كنم
كربلا شمعى و من پروانه ‏ام
چون سه روزى روى بام خانه ‏ام
از غم آن لاله‏ هاى بى كفن
تابد اين خورشيد سوزان روى من
مى‏زند آتش دل غمناك من
خنده‏ هاى همسر ناپاك من
يادم آيد از حسين و محنتش
خنده‏ هاى لشكرى بر غربتش
مى‏ خورد بر هم لب خشكيده ‏ام
جان فداى مادر غم ديده‏ ام
تا كه ياد مام نيكو مى‏ كنم
ياد آن بشكسته پهلو مى ‏كنم
من امام جود و تقوايم ولى
جان من سوزد ز غمهاى على
غربت حيدر دلم را خون كند
داغ مادر جان من محزون كند
من عزادار غمى ديرينه ‏ام
دل غمين خون دلها خورده ‏ام
چون مرا از كوچه ‏اش افتد گذر
مى ‏شوم از ياد مادر خون جگر
دختر طه كجا سيفى كجا
كوثر و رخساره‏ ى نيلى كجا
گفته جدم مصطفى بوى بهشت
مى‏ رسد از آن گل نيكو سرشت
اى خدا بوى بهشت و بوى خاك
شد عجين با بوى خون ياس پاك
 
«غم بيكران»
زهر آن چنان شرر زده بر جسم و جان من
كز تن ربوده يكسره تاب وتوان من
من در ديار غربت و دل خسته جان نزار
با من چه كرد همسر نامهربان من
من ميهمان و داروى دردم دو جرعه آب
بر من نمى‏ دهد ز جفا ميزبان من
در بسته است روى من و شادمان بود
يارب تو آگهى ز غم بيكران من
ام الفساد دختر مامون چها نكرد
از ره كينه با من و با خانمان من
يكدم صبا برو به جنان از وفا بگو
با مادرم حكايت درد نهان من
چون لاله داغدارم و افسرده همچو گل
بلبل نواى غم كشد ازگلستان من
زين داغ سينه سوز كه دارم به دل ز غم
خشكيده از عطش همه كام و زبان من
مادر ز جور دشمن بد كيش خانگى
خون مى‏ رود ز چشم و دل دوستان من
خون ريخت چشم خامه ازين ماجرا(صفا)
تا زد رقم به شرح غم و داستان من

«نهمين حجت»
اى پسر شير خدا يا جواد
نور دو چشمان رضا يا جواد
هر كه تو را راهبر خويش جست
شك نبود هست به راهى درست
راه تو و جد تو راه خداست
راه سعادت ز طريق شماست
جان به فداى تو امام جواد
دادرس و شافع روز معاد
اى نهمين حجت حى خبير
دست محبين ز عنايت بگير
قسمت ما كن حرمت كاظمين
حق شهيد ره قرآن حسين
هست به دنيا و به عقبى شقى
هر كه نپوئيد طريق تقى
نور خدا شمع هدايت وى است
شافع فرداى قيامت وى است
هر كه بدين نور بپوند طريق
نيست به درياى بلا يا غريق
كشتى آنهاست نجات از خطر
لطف خدائيست براى بشر
وا اسفا دشمن بى دين او
داشت به سينه حسد و كين او
جان به فداى وى و مظلوميش
عرش غمين گشته ز مغموميش
از ستم معتصم بى حيا
كشت ورا همسر وى از جفا
زهر ستم ريخت به كام جواد
چاك شدى قلب امام جواد
روز عزايش همه عالم گريست
ارض و سما همچو محرم گريست
از غم جانسوز عزاى تقى
شال عزا گشت بدوش نقى
مادر او فاطمه اندر جنان
در غم او گشت به سوز و فغان
خون شده زين سوگ دين شيعيان
تسليت ما به امام زمان
آجرك الله از اين واقعه
يوسف زهرا پسر فاطمه
چونكه (قدير) است غمين جواد
نيست ورا خوف به روز معاد

«حجره‏ ى در بسته»
دل مى‏ تپد به سينه چو مرغ قفس مرا
غم همدم است و ناله بود هم نفس مرا
تنها ميان حجره ‏ى در بسته دل غمين
كس نيست جز خداى جهان ملتمس مرا
دور از ديار و يارم و اغيار در كنار
غير از خدا دگر نبود دادرس مرا
جانم بسوخت همسر نامهربان ز كين
باشد همين حكايت جانسوز بس مرا
مسموم و خسته جان جگرم پاره پاره شد
بهر علاج نيست به كس دسترس مرا
مى ‏سوزد از عطش جگرم وز شرار زهر
در سينه بسته آمده راه نفس مرا
سوى وطن چو قافله ‏ى آه مى ‏رود
آيد به گوش ناله‏ ى بانگ جرس مرا

«پسر امام رضا»
دل من كه بى قراره، به بيابون سر ميذاره
خودشم نميدونه كه، داغ عشق تو رو داره
توى صحرا كه ميگرده، تا بشه ياور و يارش
آخه هستى تو تموم، روشنى چشم تارش
آرزو داره دل من، تا حريمت پر بگيره
مث يه كفتر زخمى، روى گنبدت بميره
با تو مردن زندگيه، اسيريت آزاد گيه
ذكر و ياد تو عبادت، طاعته و بندگيه
اسم تو راز و نيازم، زمزمه ‏ى تو نمازم
تو تموم هر دو عالم، من به عشق تو مى ‏نازم
گل نازم گل زهرا، كه بودى غريب و تنها
همدمت بوده هميشه، غصه و ماتم و غم‏ها
پسر امام رضا و نور چشم فاطمه‏ اى
معدن جود و سخايى، تو اميد ما همه ‏اى
همه‏ ى بود ونبود و هستيمونو به به ما دادى
ميون همه اماما، تو جوادى تو جوادى
منشأ جود و كرامت، رمز عالم وجودى
ما هنوز نبوديم اما، توى قلب ما توبودى
ولى قدر تو ندونست، كسى تو دنياى فانى
سهم تو جور و جفا و، طعنه‏ هاى آن چنانى
شنيدم از غم غربت، توى خونه هم غريبى
فداى بى كسى تو، يا حبيبى يا حبيبى
شنيدم كه داغ مادر، ياد كوچه ‏ى مدينه
شده بود بغض گلوتر، شعله‏ اى ميون سينه
رفتى از دنيا و ليكن، كسى قدر تو رو نشناخت
نه كه زهر، ماتم تو رو آخر از پا انداخت

«خورشيد هدايت»
چه پيش آمد كه جان را غم گرفته
جهان را سربه سر ماتم گرفته
چو گل مردم گريبان چاك كردند
به داغ لاله بر سر خاك كردند
مگر خورشيد عالم تاب دين رفت
كه شادى از زمان و از زمين رفت
تقى، پور رضا، با زهر بيداد
ز پا افتاده همچون سرو آزاد
جواد آن پاره ‏ى جان پيمبر
امام راستان، فرزند حيدر
فروغ دودمان پاك زهرا
چراغ نور بخش آل طاها
شبستان جهان را مهر تابان
دل سرگشته را آئينه ‏ى جان
اميد عارفان، مهر ولايت
شب تاريك را، شمس هدايت
از او شد زنده آئين محمد
اساس دين يزدانى سرمد

«قلب بى پناه»
عشق تو كرد زنده باز مرا
مهر تو گشت دل نواز مرا
تا شدم ملتجى به حضرت تو
كردى از خلق بى نياز مرا
اى امام نهم كه در همه حال
هست لطف تو چاره ساز مرا
اى كه باشد به سوى احسانت
دست حاجت همى دراز مرا
خواهم اى حجت خدا كه رها
سازى از بند حرص و آز مرا
نظرى بر من پريشان كن
كز گنه باشد احتراز مرا
گر چه از حد فزون گناه من است
باز بر لطف تو نگاه من است
گر پريشان و خسته وزارم
خود گواهى كه از گناه من است
اى كه مهر تو در همه احوال
مونس قلب بى پناه من است
نظرى بر دل تباهم كن
اى كه مهر تو تكيه گاه من است
روز من شد سيه ز درد و گنه
چشم گريان من گواه من است
اى پناه جهانيان اين بيت
ذكر هر شام و صبح گاه من است
بى پناهم پناه مى ‏خواهم
از تو عذر گناه مى ‏خواهم
 صفرى
 

«مصيبت امام جواد»
زاده زهرا ميان حجره افغان مى ‏كند
در دل با كردگار حى سبحان مى‏ كند
بس كه جان سوز است آه وناله آن شاه دين
شعله بر جان مى ‏زند دل را پريشان مى ‏كند
گاه مى‏ پيچد ز درد و گاه مى ‏نالد ز غم
گاهى اظهار عطش با قلب سوزان مى ‏كند
دختر مامون چو خواهد كس نگردد با خبر
حجره را بر زاده ‏ى طاها چو زندان مى ‏كند
در ميان حجره در بسته آن آيات حق
راز دل با كردگار خويش عنوان مى‏ كند
آن امام نهمين مى‏ نالد از سوز عطش
ليك ياد از غربت شاه شهيدان مى ‏كند
او غريبانه دهد جان در ديار بى كسى
در جنان بهرش فغان شاه خراسان مى ‏كند
تا سه شب آن پيكر قرآن ناطق را عدو
همچو گنج پر بها در خانه پنهان مى‏ كند
چون نهد جسم شهنشاه مبين در آفتاب
چهره خورشيد را سوزان و تابان مى ‏كند
كربلايى شرح وبست اين مصيت را مگو
ورنه زهرا در جنان گيسو پريشان مى ‏كند

«ادركنى»
سينه‏ اى پر شرار دارم من
سرو جان فكار دارم من
يك جهان با تو كار دارم من
يا جوادالائمه ادركنى
گر كه دردم دواكنى چه شود
حاجتم را روا كنى چه شود
قسمتم كربلا كنى چه شود
يا جوادالائمه ادركنى
اى كه روح عبادتى ما را
عذر خواه قيامتى ما را
جان زهرا عنايتى ما را
يا جوادالائمه ادركنى

«زلال اشك»
آتش زند به قلب همه، سوز داغ تو
شد در اشك اهل ولا، چلچراغ تو
اى يادگار فاطمه، اى حجت نهم
گيرد زلال اشك من امشب به سراغ تو
ديدى به عمر كوته خود، بس غم بزرگ
لبريز شد ز زهر مصيبت اياغ تو
شاه همسر تو قاتلت از كينه و عناد
اى آن كه قلب ما شده خونين ز داغ تو

«غم زده»
من جوادم كه خدا خوانده جواد
من چه كرده به تو اى بد بنياد
عوض آنكه مرا يار شوى
بر دل غم زده غم خوار شوى
رفتى ودر به روى من بستى
با كنيزان همگى بنشستى
گفتى از آب مرا منع كنند
شادى و هلهله آن جمع كنند
تو كه آتش به دلم افكندى
حال ايستاده ‏اى و، مى‏ خندى !
تن بى تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت به من آب بده
بدن زار من تشنه جگر
بعد قتلم به روز بام ببر
تا كه لب تشنه به زير خورشيد
جان سپارم چون حسين شاه شهيد

«قبله گاه كاظمين»
اين منم سرمست عطر بوى سيب
ميهمان خانه‏ ى ابن الغريب
دل شده مستانه ‏ى ابن الرضا
مى ‏روم تا خانه‏ ى ابن‏الرضا
دل برد جان را به راه كاظمين
اى جوانمرگ على موسى ‏الرضا
نخل بى برگ على موسى الرضا
اى جوانمرگ على موسى الرضا
زهر كين شد حاصلت اى واى من
همسرت شد قاتلت اى واى من
با دل پر غصه قلب چاك چاك
در درون حجره افتادى به خاك
از عطش مى‏ سوختى آبى نبود
چون شرار افروختى آبى نبود
در كنار پيكرت دف مى ‏زدند
تو به خون غلطان چرا كف مى ‏زدند

«لب تشنه»
من جوادم كه خدا خوانده جواد
من چه كردم به تو اى بد بنياد
عوض آن كه مرا يار شوى
بر دل غمزده غمخوار شوى
رفتى و در به روى من بستى
با كنيزان همگى بنشستى
گفتى از آب مرا منع كنند
شادى و هلهله آن جمع كنند
تو كه آتش به دلم افكندى
حال ايستاده ‏اى و مى ‏خندى
تن بى تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت به من آب بده
بدن زار من تشنه جگر
بعد قتلم به روى بام ببر
تا كه لب تشنه به زير خورشيد
جان سپارم چو حسين، شاه شهيد

«جفاى همسر»
بسوزم از جفاى همسر و زهر جفا مادر
شرر افكنده زهركينه از سر تا بپا مادر
جوادم من ه بر هر درد بى درمان دوايم من
ولى درد مرا گويا نمى ‏باشد دوا مادر
تو از ضرب لگد افتاده‏ اى از پا و ليكن من
ميان حجره در بسته افتادم ز پا مادر
ندارم وقت جان دادن كسى را بهر امدادم
ولى تو فضه را بهر كمك كردى صدا مادر
تو را از ضرب در كشت و مرا از زهر كين دشمن
بگيرد داد ما را از عدوى ما خدا مادر
(هنرور) در عزاى ما سروده اين مصيبت را
بگيرد دست او را لطف ما روز جزا مادر

«التهاب عطش»
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
واى از عناد دختر مامون كه از جفا
مسموم كرد زاده‏ ى خير المآب را
تنها نه جان من كه از اين شعله سوختند
جان رسول و فاطمه و بوتراب را
پى مى ‏برد به سوختن جسم و جان من
هر كس كه ديده سوختن آفتاب را
اى آنكه التهاب عطش را شنيده ‏اى
بنگر به عضو عضو من التهاب را
افكنده است شعله به جان من و هنوز
از من كند دريغ يكى جرعه آب را
من مى‏ كنم به العطش از او سوال آب
او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را
يارب تو آگهى كه براى بقاى دين
بر جان خريده‏ ام اين مستم بى حساب را
جان مى‏ دهم به غربت و عطشان كه خون من
تضمين كند تداوم اسلام ناب را
باشد ز فيض دوستى ما اگر به حشر
آسان كند خدا به (مويد) حساب را

«جواد بن الرضا»
در ميان حجره يارب كيست غوغا مى ‏كند
شكوه زير لب ز بى رحمى دنيا مى‏ كند
ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پيچد به خود
دود آهش روز را چون شام يلدا مى ‏كند
خاك عالم بر سرم گويى جواد ابن الرضاست
كز عطش مى ‏سوزد و خون، قلب زهرا مى ‏كند
آب را مى‏ريزد آن بيدادگر روى زمين
هر چه آب آن تشنه لب از او تمنا مى‏ كند
در سنين نوجوانى همچو زهرا مادرش
جان شيرين را به راه دوست اهدا مى‏ كند
تا بپرسد حال آن پهلو شكسته در جنان
از پى ديدار او خود را مهيا مى‏ كند
تشنه لب با قلب سوزان جان به جانان مى ‏دهد
قاتلش جان دادن او را تماشا مى‏ كند
شد دل (ژوليده) خون از داغ جان فرساى او
كز غمش اشعار او خون در دل ما مى ‏كند
 

«چشمه ‏ى جود»
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را
واى از عناد دختر مامون كه از جفا
مسموم كرد زاده‏ ى ختمى ماب را
افكنده است شعله به جان من و هنوز
از من دريغ مى‏ كند يك جرعه آب را
من مى‏ كنم به العطش از او سوال آب
او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را
جان ميدهم به غربت و عطشان كه خون من
تضمين كند تداوم اسلام ناب را
پى مى‏ برد به سوختن جسم و جان من
هر كس كه ديده سوختن آفتاب را
باشد ز فيض دوستى ما اگر به حشر
آسان كند خدا به مويد حساب را

«آواى غربت»
هر دم هزار نوبت جان از بدن برآيد
تا آه سينه سوزى از قلب من برآيد
بس كوه غصه بردم بس خون دل كه خوردم
گويى كه از لبم خون جاى سخن برآيد
از بس كه يار قاتل سوزم نهفته در دل
ترسم كه جاى آهم دود از دهن برآيد
ديگر نمانده هيچم تا كى به خود پيچم
اى مرگ همتى كن تا جان ز تن برآيد
امروز بين حجره فردا كنار كوچه
آواى غربت من از اين بدن برآيد
نيكوست زهر دشمن در راه دوست از من
هم سوختن به آتش هم ساختن برآيد
از بس كه رفتم از تاب از بس تنم شده آب
بر من صداى فرياد از پيرهن برآيد
نبود عجب كه بر من هنگام دفن اين تن
خون در لحد بجوشد سوز از كفن برآيد
جانسوز شعر(ميثم) خيزد ز دل دمادم
مانند ناله ‏اى كز بيت الحزن برآيد

«كشته محراب»
كان تقى خصلت جواد اهل بيت
آنكه در وصفش فرو ماند كميت
از هجوم رنجها خون شد دلش
همسر نامهربان شد قاتلش
همچو شمع كشته محراب شد
سوخت كم‏كم تا وجودش آب شد
سوختند از غم ولى الله را
با كه گويم اين غم جانكاه را
كز گل زهرا گلابى مانده است
پرتويى از آفتابى مانده است
وانكه با اسرار حق محرم‏تر است
عمر او از عمر گل هم كمتر است
دشمن او خار راهش مى ‏شود
خانه‏ ى او قتلگاهش مى ‏شود
بسته بر رويش همه درها كنند
سايه بر جسمش كبوترها كنند

«يوسف زهرا»
گشته عالم غرق ماتم در عزاى جوادالائمه
كرده زهرا ناله بر پا از براى جوادالائمه
يوسف زهرا به سن نوجوانى گشته مسموم
مى‏ دهد جان در ميان حجره ‏ى در بسته مظلوم
در بهار زندگى از عمر خود گرديده محروم
رفته از هوش گشته خاموش ناله ‏هاى جوادالائمه
آه و واويلا كه آخر همسر ناقابل او
آن همه لطف و محبت ديد و آمد قاتل او
از شرار آتش زهر شعله‏ ها زد بر دل او
با چنان زهر قاتل شد سزاى جوادالائمه
فاطمه اولاد خود را در بلا پيوسته بنگر
يوسف را كام عطشان با دل بشكسته بنگر
قتله گاهش را ميان حجره در بسته بنگر
شد ز بيداد شهر بغداد كربلاى جوادالائمه
همچو جدش تشنه لب در بين حجره دست و پا زد
از براى قطره آبى قاتل خود را صدا زد
هر كنيزى ناله بر مظلومى ابن الرضا زد
شيون از خاك شد بر افلاك در سراى جوادالائمه

«ستاره ‏ى رضوى»
(عزيز فاطمه واى) (4)
جواد عزيز رضا، شهيد زهر جفا
چشمه‏ ى جود و كرم، غريب آل عبا
تو قبله‏ اى و پناه، قتيل ناله وآه
اسير سوز جگر، بدون جرم و گناه
سلاله‏ ى نبوى، امام مرتضوى
گل مدينه ‏اى و، ستاره‏ ى رضوى
فداى غربت تو، به اشك محنت تو
كرم نما ز وفا، رسم به تربت تو
باب تو باب مراد، جود و كرامت و داد
خدا كند كه شوم، فداى نام جواد
گل زمانه تويى، مه يگانه تويى
ز جور همسر خود، غريب خانه تويى
امام ما همه‏ اى، هميشه قائمه ‏اى
به وقت دادن جان، به ذكر فاطمه ‏اى
سبك
:(ساقى صدق و صفا)
 

«جام شقايق»
اى در جوانى كشته ‏ى، زهر جفا، ابن الرضا
گشته ‏ى قتيل جرعه‏ ى، جام بلا، ابن الرضا
اى در ميان شهر غم، مظلوم و تنها و غريب
مسموم زهر كين و جور و جفا، ابن الرضا
دل بى قرار و بى كس و دور از ديار عترتت
اى از تبارو اهل خود، گشته جدا ابن الرضا
از ظلم و جور همسر و از كينه‏هاى معتصم
در خون دل از غصه ‏ها، اى مبتلا ابن الرضا
جان شقايق از غمت، پر شد ز خون عاشقان
داغى چو لاله بر دلت، مانده به جا ابن الرضا
جان داده‏ اى از محنت و اندوه و رنج بى كسى
بس كه ستم‏ها ديده ‏اى، از الشقيا ابن الرضا
خاك مزارت قطعه‏ اى والاتر از باغ بهشت
اى كاظمينت قبله و، قبله نما ابن الرضا
زائر به وجه اطهرت، كروبيان و قدسيان
روى تو باشد از ازل، وجه خدا ابن الرضا
بر اهل عالم اى امام، اى پيشواى خاص و عام
بر حلقه‏ ى دلدادگان، اى مقتدا ابن الرضا
در اقتدايت هستى و، هستى اسير جام تو
بر عارفان اهل دل، اى آشنا ابن الرضا
تقوا رهين حالت، نورانى رخساره ‏ات
اى چهره‏ ات آيينه ‏ى، مهر و صفا ابن الرضا
بر خوان لطف و بخششت، عالم تمامى ريزه خور
اى سائل احسان تو، جود و سخا ابن الرضا
حاتم گداى خسته ‏اى، از مستمندان رهت
بر سائلان درگه‏ ات، بنما عطا ابن الرضا
ما ماندگان ره كجا، بزم غم عشقت كجا
جايى كه زهرا بهر تو، دارد عزا ابن الرضا

«مظهر جود»
كيستم من مظهر جود خداى مهربانم
نهمين آئينه دار خاتم پيغمبرانم
هشتمين آلاله‏ ى باغ ولاى مرتضايم
گوهر درياى عصمت من جواد بن رضايم
بعد موسى جرعه نوش باده ‏ى جام طهورم
اولين فرزند دلبند رضا در شهر نورم
لاله‏ اى بودم كه كرده داغ مادر، خون دل من
شوهرى هستم كه باشد همسر من قاتل من
در سنين نوجوانى همسر نامهربانم
داد زهرى كز شرارش سوخت مغز استخوانم
من درون خانه بودم او به پشت درب خانه
مى‏ زدم من ناله از دل، مى‏ زد او چنگ و چغانه
در كوير تشنه كامى داد از كين زهر نابم
تشنه لب گشتم نداد آن بى حيا يك جرعه آبم
هر زمان از پرده دل ناله از اغيار كردم
يادى از ناله‏ ى بين در و ديوار كردم
بس كه خون دل ز دست همسر نااهل خوردم
در سنين نوجوانى همچو مادر جان سپردم

«قبله ‏ى دلها»
اى تجلى غربت عالم (2)
كه غريبى در خانه‏ ى خود هم (2)
آن كه بود، محرمت، قاتلت شد همسرت (2)
در غم ماتمت، در عزا شد مادرت
( يا جواد، ياجواد، يا جواد ابن الرضا(2) )(2)
ديده‏ ى كوثر، بر تو خون باريد(2)
ناله زد مادر، تا كه نعشت ديد(2)
گريه كرد، آسمان، در عزايت اى غريب (2)
ضجه زن، حوريان، از برايت اى غريب
( يا جواد، ياجواد، يا جواد ابن الرضا(2) )(2)
قبل
ه ‏ى دلها، كاظمين تو(2)
واى از آن آه يا حسين تو(2)
غصه ‏ى كربلا، ماتم كوى بلا(2)
اين همه، از جفا، قتل تو كرده روا
(يا جواد، ياجواد، يا جواد ابن الرضا(2) )(2)

«سوز آه»
به روى خاك چنان ناله از جفا مى ‏زد
كه سوز آه وى آتش به ما سوا مى‏ زد
به لب ز كينه‏ ى بيگانه هيچ شكوه نداشت
و ليك داد ز بيداد آشنا مى‏ زد
شرار زهر ز يك سو لهيب غم يك سو
به جان و پيكرش آتش جداجدا مى ‏زد
گذشت كار ز كار و نداشت كار به كس
در آن ميانه فقط آب را صدا مى ‏زد
صداى ناله‏ ى وى هى ضعيف تر مى ‏شد
كه پيك مرگ بر او از جنان صدا مى‏ زد
برون حجره همه پايكوب و دست افشان
درون حجره يكى بود و دست و پا مى‏ زد
ستاده خصم و جواد الائمه جان مى‏ داد
از او بپرس كه زخم زبان چرا مى‏ زد

«ابن الرضا»
روح دعا كنج حجره ز عطش در نواست
عشق خدا پسر فاطمه ابن الرضاست
مقتل او منزلش شد بسكه يار ما غريب است
همسر او قاتلش شد ذكر او امن يجيب است
يا رضا جان يا رضا جان.... يا رضا جان
قاتل او كف زنان به مرگ او بنگرد
سوز عطش طاقت از پيكر او ميبرد
جسم اين جان روى خاك حجره افتاد
در جوانى همچو زهرا جان به جانان ارمغان داد
يا رضا جان يا رضا جان.... يا رضا جان
روح دعا كنج حجره ز عطش در نواست
عشق خدا پسر فاطمه ابن الرضاست
مقطع او منزلش شد بسكه يار ما غريب است
همسر او قاتلش شد ذكر او ام يجيب است
يا رضا جان يا رضا جان.... يا رضا جان
دلبند تو جواد است مولا برس به دادم...... حسين حسين......
جوونى ما به فدات حسين جان كى مى ‏رسى به داد ما حسين جان
ارضى
 

«مرثيه گروهى»
گلهاى زهرا شد همه پرپر ز بيداد
در كربلا و سامرا، در طوس و بغداد
نالد هميشه بلبل، از داغ اين همه گل
بقية الله، آجرك الله
بغداد يك بار دگر در غم نشسته
با ناله‏ هاى دجله در ماتم نشسته
شراره در نهاد است، غمزده ‏ى جواد است
بقية الله، آجرك الله
با آن كه همچون غنچه‏ اى خون شد دل او
شريك زندگانيش شد قاتل او
شكوفه‏ ى ولايت، پرپر شد از جنايت
بقية الله، آجرك الله
در حجره ‏ى در بسته مى ‏سوزد تمامى
جانش ز زهر و پيكرش از تشنه كامى
رمق به جان ندارد، لب تشنه جان سپارد
بقية الله، آجرك الله
اعدا دگر طرحى چو عاشورا فكندند
بر بام خانه پيكر او را فكندند
جسمش بنفشه فام است سه روزى روى بام است
بقية الله، آجرك الله
اين كشته‏ اى كه تشنه لب همچون حسين است
شهيد بغداد و غريب كاظمين است
سلام ما به قبر او به جلوه‏ هاى صبر او
بقية الله، آجرك الله
عالم سيه پوش غمش بر دل نشسته ماتمش
بقية الله، آجرك الله
 

«آه آسمان»

مظهر جود وتقوا را كشتند
نوگل باغ زهرا را كشتند
آه و واويلا آه و واويلا
ميان حجره دست و پا مي زد
مادرش زهرا را صدا مى‏ زد
آه و واويلا آه و واويلا
زهر جفا زد آتش به جانش
بوده تسلا زخم زبانش
آه و واويلا آه و واويلا
كرببلايش شد شهر بغداد
گوشه حجره تشنه لب جان داد
آه و واويلا آه و واويلا
زهر عدوش كارگر گرديد
امام هادى بى پدرگرديد
آه و واويلا آه و واويلا
مهدى زهرا صاحب عزايش
ديده‏ ى زهرا گريان برايش
آه و واويلا آه و واويلا

«لب عطشان» 
غريب شهر و خانه ‏ام، در هجون غمم(2)
خدا چه تنها شده‏ ام، در بر محرمم(2)
قاتل جان من شده همسرم (2)
رخت عزا به تن كند مادرم
( واويلتا(3) واغربتا)
باب عطشان شده‏ ام، عازم دلبرم(2)
شبيه جد تشنه و، بى كس و ياورم (2)
شعله زده شرارم بر سينه ‏ام (2)
قاتل من شد غم ديرينه‏ ام
( واويلتا(3) واغربتا)
كشته مرا غصه‏ ى يك، شهر جفا(2)
كنم به حال سجده ‏ام، در غمش ناله ‏ها(2)
وارث بى كس مرتضايم (2)
فاطمه جان به سوى تو بيايم
( واويلتا(3) واغربتا)

«ابن الرضا»
از اشك عزا ديده ‏ها درياست
ماتم جواد يا غم زهراست
در حجره‏ ى غم جان دهد مظلوم
فرزند رضا حجت معصوم
مى‏ رسد به گوش ناله ‏ى مغموم
اين زمزمه‏ ى غربت مولاست
زهر ستم و خصم بد بنياد
زد به خرمنش شعله ‏ى بيداد
مرغ حق چرا از نفس افتاد
تشنه لب چرا كوثر طاهاست
يارو همدمش دشمن جانش
ظلم آشكار زهر پنهانش
آتش زده بر جان سوزانش
اين نه همسر است خصم بى پروا است
اين نور خداست آخر ام الفضل
اين ابن الرضاست آخر ام الفضل
خون به دل چراست آخر ام الفضل
از زهر و عطش در دلش غوغاست

«بانگ جواد»
كيست اندر حجره ‏ى در بسته افغان مى‏ كند
كز غم او فاطمه گيسو پريشان مى‏ كند
همچو انسانى كه مى‏ سوزد درون آتشى
آب آب از پشت در با قلب سوزان مى ‏كند
گاه مى‏ گويد: كه زهرم داده‏ ايد، آبم دهيد
گاه با حق گفتگو با چشم گريان مى ‏كند
ام فضل بى حيا تا نشود بانگ جواد
امر بركف كوبى جمع كنيزان مى‏ كند
ريخت ام الفضل آبى را كه مى‏ برد آن كنيز
ديد چون آن خادمه بر شاه احسان مى ‏كند
جان به قربانش كه در آن پيچ و تاب تشنگى
ياد از لبهاى خشك شاه عطشان مى‏ كند
برد گلچين دغل آن شاخه ‏ى طوبى به بام
آرى آن ظالم، جفاى خويش پنهان مى ‏كند
خواست آن گل را كند پژمان به زير آفتاب
ديد پر در پر به رويش سايه مرغان مى ‏كند
كينه ورزى تا كجا يارب كه از بعد سه روز
دشمن از بامش به خاك كوچه غلطان مى ‏كند

«نگين كاظمين»
مظلوم و بى كس و حبيب، منم غريب منم غريب
غم‏هاى عالمى همه، شده نصيب شده نصيب
من وارث حسينم نگين كاظمينم
غريباً وا غريبا(3)
در اوج آسمان غم، ماه شبم ماه شبم
از جور و كينه و ستم، جان به لبم جان به لبم
ديگر از پا فتادم زهرا برس به دادم
غريباً وا غريبا(3)
در خانه هم جفا رسد، ز همسرم ز همسرم
او با زخم زبان بود، برابرم برابرم
تنهاى خانه هستم چشم از جهان ببستم
غريباً وا غريبا(3)
 

«بى ياور»
بسوزد از عطش، لب خشكيده ‏ام (2)
به ياد مادر است،
(دل غمديده‏ ام) (2)
به بالينم بيا، نما دردم دوا، فدايت مادر را
فدايت مادرا......
(غريبم من غريبم)
به بام خانه‏ ام
(تن افتاده است) (2)
غم آن بى كفن، به دلها مانده است (2)
بسوزم ز اين جفا، به ياد كربلا، ز داغ لاله ‏ها
فدايت مادرا......
(غريبم من غريب)
لبم از تشنگى
(دل از داغ نگار) (2)
بسوزد هر دو از
(رخ نيلى يار) (2)
دگر پايم شفا، نمايم ناله ‏ها، به يادت مادرا
فدايت مادرا......
(غريبم من غريب)
صداى خنده ‏اى
(رسد از همسرم) (2)
ميان خانه هم،
(چنين بى ياورم) (2)
غمم شد خاتمه، نمايم زمزمه، فدايت فاطمه
فدايت مادرا......
(غريبم من غريب)

«نور دو چشم رضا»
(مظلوم، گل رضا مولا)
اى همه صبر و رضا، اى ثمر مرتضى
مظهر بخشش وجود، نور دو چشم رضا
بى كس و يار و غريب، كار تو صبر و شكيب
غربت عالم همه، گشته با قلبت نصيب
غرق به خون شد دلت، غصه و غم حاصلت
آن كه بود محرمت، همسر تو قاتلت
خون جگر از كينه‏ ها، كينه‏ى ديرينه ‏ها
جان دهى از ماتم، آتش بر سينه ‏ها
حب تو عشق همه، با تو كنم زمزمه
جان به فداى تو اى، گريه كن فاطمه
قتل تو شد از غمش، كشته تو را ماتمش
ضجه نمودى تو از، ناله دم به دمش
همره چشم ترت، پر زده تا دلبرت
تا كه شوى زائر، خسته دل مادرت
سبك
:(حله ‏ام احرام خون...)
 

«گل يكدانه»
من كه پرپر مى ‏زنم تشنه لب در لانه ‏ام
بر على موسى الرضا من گل يكدانه‏ ام
من جوادم جان بدادم تشنه لب در لانه ‏ام (2)
همسر بيگانه‏ ام با كنيزان صف زند
مى ‏دهم من جان ز كف او به شادى كف زند
دل كبابم رفته تابم همسرم شد قاتلم
از شرار زهر غم سينه ‏ام شد چاك چاك
من لبم خشكيده و، آب ريزد روى خاك
همچو جدم گويم هر دم العطش تا جان دهم
من كه چون شمع سحر، سوزد از پا تا سرم
بر مشامم مى ‏رسد بوى عطر مادرم
در بر من مادرمن آمده وقت وصال
من نگويم كف مزن، يا به رويم در مبند
مادرم اينجا بود پيش او كمتر بخند
شرم بنما لحظه ‏اى را كف مزن در پيش او
من جوادم جان بدادم تشنه لب در لانه ‏ام (2)

«غريب خانه»
من كه در خانه غريبم، خون دل‏ها شد نصيبم
منتظر بودم شب و روز، تا اجل گردد نصيبم
وقت رفتن آمد آخر مى ‏روم تا كوى دلبر
بر سرم يك دم بيا تا پر كشم سوى تو مادر
واغريبا واغريبا....
من جواد ابن الرضايم، از تبار مرتضايم
همچو اجداد غريبم، بر رضاى حق رضايم
غصه‏ هاى من به خانه مى ‏كشد از دل زبانه
بى كسى آل حيدر شد نصيبم از زمانه
واغريبا واغريبا....
ياد غمهاى تو مادر، برده از ياد جور همسر
پيكرم مسموم زهر و، قلب من سوزان يك در
گر چه اين زهر حاصلم شد همره خون دلم شد
اى همه عالم بدانيد داغ زهرا قاتلم شد
واغريبا واغريبا....
 سبك
:(اى همه دارو ندارم.....)
 

«حلقه ‏ى عزا» 
اى گل زهرا، ابن الرضا (2) اى گل زهرا يا جواد
منم و داغ تو همچو لاله (2)
ماه قلب من گرفته هاله
مى‏ كنم آه و فغان و ناله (2)
دلم از اندوه تو شكسته (2)
اى گل زهرا، ابن الرض

«گوشه ي حجره»

يكى بود و يكى نبود، به زير اين طاق كبود
به كنج بى رحم قفس كبوترى نشسته بود
كبوترى كه دل او ن از عالمى گسسته بود
جفاى يار آشنا دل اونو شكسته بود
درد دل شكستن از تيرو دشنه بدتره
طعنه از زبونى يار از غريبه سخت تره
يا جواد- يا جواد- يا جواد - يا جواد
نه همدمى نه محرمى ميون آشنا داشت
هميشه آتش فراق در دل اون زبانه داشت
كى ديده از گريه‏ ى من همخونه ‏هاش كف بزنن
براى ديدن چشم گريون اون صف بزنن
درد دل شكستن از تيرو دشنه بدتره
طعنه از زبون ياد از غريبه بدتره
يا جواد- يا جواد- يا جواد - يا جواد
گوشه‏ ى حجره جواد شده شبيه كربلا
دوباره باز زند شده ياد ذبيح باالقفاء
تنهايى سخت به خدا ميون صد تاآشنا
با لب خشكيده جواد مى‏ گفت رضا رضا رضا

«هماى قدس»
هماى قدسم اما بال و پرى ندارم
از هست و بود خود جز خاكسترى ندارم
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان
همسر بى وفايم لبخند از شعف زند
مى ‏رفت جانم از كف او ايستاد و كف زد
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان
دردم ز حد گذشته اجل بود طبيبم
آن طايرم كه حتى در آشيان غريبم
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان
مى‏ گويم اى كنيزان ز حجره در مبنديد
اينجاست مادر من آهسته ‏تر بخنديد
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان
اى باغبان كجايى خزان شده بهارم
بر روى خاك حجره لب تشنه جان سپارم
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان
نمى‏ كند به جز غم كس ز من عيادت
حجره بسته باشد قتلگه جوادت
مردم به كام عطشان بابا رضا رضا جان

«كنج حجره»
واويلا واويلا واويلا واويلا
مشعل راه دين رهبر شيعيان
نور چشم رضا خسرو انس و جان
بهر يارى دين كشته شد از جفا
واويلا واويلا واويلا واويلا
شد امام نهم كشته از زهر كين
در كنج حجره ‏ى ام الفضل لعين
با لبى تشنه آن حجت كبريا
واويلا واويلا واويلا وايلا
در زير آفتاب بر روى پشت بام
جسم همچون گل سبط خيرالانام
پيكر زاده خاتم المرسلين
افكنده شد ز بام چون به روى زمين
زين مصيبت فتاده غلغله در سما
واويلا واويلا واويلا واويلا

«عزاى جواد الائمه»
جواد الائمه نور چشم حيدر
از جفاى دشمن قلبش گشته پرپر
با قلب پر آذر
مى‏ نالد پشت در
(واويلا واويلا)
در غم سوگ او جهان شد غمخانه
ام فضل بى دين آتش زد كاشانه
نوجوان رضا
رفت و گشته عزا
(واويلا واويلا)
شيعيان به پا شد كربلائى ديگر
بناليد، بگرييد در عزاى ديگر
در غم آن مولا
خون گرديده دلها
(واويلا واويلا)
تسليت مى ‏گوئيم بر امام زمان
خون شده از اين غم ديده‏ ى شيعيان
موسم عزا شد
ايران كربلا شد
(واويلا واويلا)

«خون جگر»
در عمق سينه‏ ام، با قلب شعله ور
ياد مدينه‏ ام، در هنگام سفر
هستم ابن الرضا، كه از زهر جفا
(جانم گشته فدا) (2)
يا فاطمه بيا(4)
در لحظه لحظه ‏ى، عمرم اى مادر
سوزان آه تو، از ضربه‏ ى درم
گشته خون جگرم، از زهر همسرم
(سويت در سفرم) (2)
يا فاطمه بيا(4)
من وارث على، هستم به عاليمن
در وادى عراق، چون جد خود حسين
تنها و غريب، غم شد مرا نصيب
(هستى مرا طبيب) (2)
يا فاطمه بيا(4)
 سبك
:(اى روح پيكرم.... ميخانه شد دلم...)
 

«محفل غمخانه»
جواد عزيز زهرا (4)
سوز دل، شمع عزا خانه ‏ى توست
سينه‏ ها محفل غمخانه‏ ى توست
مرغ جان طائر بام حرمت
بال و پر سوخته‏ ى داغ غمت
كشته ‏ى زهر جفا
نور چشمان رضا
جواد عزيز زهرا(4)
ديده‏
  ى جان همه دم ناظر توست
هر دلى سوخته شد زائر توست
عاشقان يكسره محتاج تواند
كعبه‏
  اى و همه حجاج تواند
قبله‏ ى ما حرمت
سينه محزون غمت
جواد عزيز زهرا(4)
آسمان از غم تو خون گريد
چشمه ‏ى خسته‏ ى هامون گريد
بى قرار ماتمت ستاره ‏ها
مى‏ چكد ز كهكشان شراره ‏ها
عالمى نوا گرفت
فاطمه عزا گرفت
جواد عزيز زهرا(4)
مى‏ چكد خون دلم زهر دو عين
پر كشد طائر جان به كاظمين
مى‏ شود زائر بارگاه تو
به اميد گوشه ‏ى نگاه تو
اى عزيز مرتضى
ميوه‏ ى جان رضا
جواد عزيز زهرا(4)
سبك:(مادرم بستريه....غريب وااماما...)
 

«زخم دل»
من اسوه‏ ى آزادى و جهادم
جوان‏ترين رهبر عدم ودادم
جوادم و جوادم و جوادم
در خانه‏ ام مظلوم و بى پناهم
شد حجره در بسته قتلگاهم
لب تشنه و تنها ز پا فتادم
جوادم و جوادم و جوادم
قاتل وجودم را ز هم گسسته
زهرا به بالاى سرم نشسته
ديده به روى فاطمه گشادم
جوادم و جوادم و جوادم
نه مونسى دارم نه آشنايى
باباى مظلومم رضا كجايى
جاى نفس آه آيد از نهادم
جوادم و جوادم و جوادم
من در خراسان آمدم عيادت
لطفى كن و در بستر شهادت
بنما در اين غربت سرا تو يادم
جوادم و جوادم و جوادم
ديدى چگونه حاجتم روا شد
با زهر كين زخم دلم روا شد
گل بودم و داده خزان به بادم
جوادم و جوادم و جوادم

«امام رحمت »
مظلوم امام، مسموم امام
تو حرمت مرغ دلم مى‏ گرده
براى تو گداى دوره گرده
دلم به خاطرت اسير درده
كار من از غم تو آه سرده
گل رضا گل رضا يا جواد
ببين لبم نوحه برات مى‏ خونه
ميگه آقاى من چه مهربونه
ولى بميرم، غريبه تو خونه
از دست محرمش دلش چه خونه
غريب آل مرتضى يا جواد
كبوتر دلم مياد روبامت
ميفته از قصد به ميون دامت
تا كه بشه غبار زير گامت
ارباب من تويى و من غلامت
اى همه رحمت و وفا يا جواد
تويى امام رحمت و هدايت
معدن جود و بخشش و كرامت
ولى شدى كشته ‏ى رنج و محنت
تو خونه هم بودى اسير غربت
مثل امام مجتبى يا جواد
يه روز مياد كه خاك راهت ميشم
كشته ‏ى يه لحظه‏ ى نگاهت ميشم
فدايى اون روى ماهت ميشم
قتيل ناله ‏ها و آهت ميشم
آخر بالا سرم بيا يا جواد
 

«خنده ‏ى قاتل» 
كن به پا اى دل ناله و زارى
رو به مولا كن از پى يارى
جسم بى جان عزيز و جان زهرا
روى بام خانه‏ اش افتاده تنها
بر شراره حاصل او
خنده كرده قاتل او
شد به غربت از او پذيرايى
كوثر زهرا شد تماشايى
روى خاك افتاده جسم اطهر او
گو يكى آرد كفن بر پيكر او
نور چشمان ترش كو
مادرش كو خواهرش او
شمع جانش شد قطره قطره آب
تا نسوزاند ديگر آفتاب
در كنار او كبوترها رسيدند
با پر خود روى او سايه كشيدند
نور چشمان پيمبر
پر زند رو سوى حيدر

«غريب زمونه»
سينه‏ ام آتيش گرفته از غم
همه قلبم گرفته ماتم
من كه تو خونه هم غريبه
دل من خون شده دمادم
من غريب زمونه ‏ام
غريب شهر و خونه ‏ام
من غريبم، اى حبيبم، واغريباً غريبا
قاتل من يه ماجرا بود
ظاهرى زهرى ازجفابود
منو كشته يه آه و ناله
ناله‏اى كه از كوچه‏ ها بود
گلاى آل فاطمه
براى اين جون دادن‏ ه
مه
بى قرارم، غصه دارم، واغريبا غريبا
ذكر زهرا رو مى‏ خونم من
از غربتش پريشونم من
زير لب من مى ‏گم هميشه
قاتلاتو مى‏ سوزونم من
اون دو تا رو دوست ندارم
از توى قبر در ميارم
مى‏ سوزونم، تا بخونم، ذكر زهرا يا زهرا
 سبك:
(سر راه تو رو مى ‏گيرم...)
 

«غم مدينه»
بيا كنار بستر من
(مادر من) (2)
رسيده شام آخر من
(مادر من) (2)
گر چه سوزم ز زهر كينه
قاتلم شد غم مدينه
غريبم من
محرم من شد قاتل من
(خون دل من) (2)
شعله زده بر حاصل من
(خون دل من) (2)
من كه چون مجتبى غريبم
جام غم‏ها شده نصيبم
غريبم من
منم قتيل عشق و رضا
(ابن الرضا) (2)
وارث غمهاى مرتضى
(ابن الرضا) (2)
قبله‏ ى دل به كاظمينم
وارث غربت حسينم
غريبم من
 سبك:
( نوحه - زمزمه ،اى همه نيروى لشگرم...)
 

«جوان مرگ»
بسوزد، بسوزد، بسوزد جگر من
كجايى كجايى رضا اى پدر من
شدم عازم به سويت
ببينم مه رويت
به حجره، به حجره، عطش كرده هلاكم
بگويم حسين جان به عشقت سينه چاكم
بود اين افتخارم
كه تشنه جان سپارم
شكسته، شكسته، دلم از ياد مادر
زنم ناله‏ ها از غم ديوار و آن در
به اشك ديده هايم
كنم غسل و بيايم
تحمل، تحمل، كنم طعنه همسر
ولى جان دهم از غم غربت مادر
بگويم بار الها
جوانمرگم چو زهرا
سبك
:(مگو آب مگو آب...)
 

«جواد رضا»
خدايا ندارم بغير از تو كس
ز بس ناله كردم ندارم نفس
جواد رضايم كه بى آشنايم غريب غريب
رسان جرعه آبى به لبهاى من
كه مى ‏سوزد آخر سراپاى من
دلم را شكستى
در حجره بستى
جواد رضايم كه بى آشنايم غريبم غريب
ز جنت بيايد كنون مادرم
بگيرد به دامن ز لطفش سرم
مزن كف تو ديگر
حيا كن ز مادر
جواد رضايم كه بى آشنايم غريبم غريب

«علت وجود»
من علت وجودم
ساقى لطف وجودم
دلخونم از كينه ‏ى كافر
غريبم چون جد خود حيدر
سوى بالينم بيا مادر
(واغريبا، واغريبا، واغريبا، زهرا زهرا) (2)
از جفاى همسرم
گشته مسموم پيكرم
تير كينه همدم دل شد
غربتم اين گونه كامل ‏شد
محرمم در خانه قاتل شد
(واغريبا، واغريبا، واغريبا، زهرا زهرا) (2)
زير لب در زمزمه
مى‏ گويم يا فاطمه
نذر مظلومى تو جانم
از غمت مادر پريشانم
بر سرم بيا شو مهمانم
(واغريبا، واغريبا، واغريبا، زهرا زهرا) (2)
 سبك:
(سيدى كن نگاهم....)
 

«اميد كرم»
دل من تنگه برات مى ‏خوام بيام به حرمت
تا ضريحتو بگيرم به اميد كرمت
كى ميام به كاظمين
تا كنم شيون و شين
بعد از تو اون يه سر برم
سر تربت حسين
آسمون سينه از داغ تو بى ستاره شد
دلم از ماتم تو انگارى پاره پاره شد
اسيرم به غصه ‏هات
مث
ل بال كفترات
چه خوبه پر بگيرم
بالاى صحن وسرات
شنيدم تو خونه هم غريب بودى تو به خدا
فداى غريبات اى پسر امام رضا
حرمت برام بهشته
عشق تو يه سرنوشته
خدا اسم خوبتو
روى قلب من نوشته

«گل ناز رضا»
اسير داغ تو
(تمام عالمين) (2)
رود مرغ دلم
(به سوى كاظمين) (2)
(به روى بام تو، اسير دام تو، بگويم نام تو) (2)
نمايم ناله‏ ها،
(ز اندوه و غمت) (2)
دلم چون لاله‏ ها،
(گرفته ماتمت) (2)
(گل ناز رضا، عزيز مرتضى، تويى عشق خدا) (2)
غريب فاطمه (3)
ز زهر دشمنت
(بسوزد جان تو) (2)
شد آزرده تنت
(جهان قربان تو) (2)
شده پر خون دلت، ميان محفلت، منم چون سائلت
غريب فاطمه (3)
سبك
: (الا اى همسفر..)
 

«نور خدا»
من نور خدايم، من ابن رضايم
جز مرگ نباشد، يارى ز برايم
من منتظرم تا كه زره مادرم آيد
همراه رضا جد غريبم برم آيد
اى مادر خسته، بازا به كنارم
تا كه تو نيايى، من جان نسپارم
محراب دل غم زده ‏ام خاك مزارت
جان مى‏ دهم و پر زنم امشب به كنارت
بر بام سرايم، گشته پيكر من
زير آفتاب است، جسم اطهر من
اين بام سرايم شده بارگه جسمم
بال و پر مرغان شده سايه گه جسمم
سبك:(در شعله آتش....)

«ابن رضا»
تو همه جود وعطايى
تو جواد ابن رضايى
قبله‏ اى در دل كاظمينى
دلبرى از تبار حسينى
(يا امام جواد) (2)
يا امام جواد يابن الزهرا (2)
هر كسى محو سخايت
حاتم طايى گدايت
اهل هستى همه ريزه خوارت
قدسيان جملگى بى قرارت
(يا امام جواد) (2)
يا امام جواد يابن الزهرا (2)
دل غمين فاطمه ‏اى
از غمش در زمزمه ‏اى
قاتل تو شده داغ مادر
داده‏ اى جان ز اندوه و دلبر
(يا امام جواد) (2)
يا امام جواد يابن الزهرا (2)
كشته ‏ى زهر جفايى
چون امام مجتبايى
اى كه در خانه ‏ى خود غريبى
واى دل از غمت يا حبيبى
(يا امام جواد) (2)
يا امام جواد يابن الزهرا (2)
 سبك:
(بسته بر من...)
 

«ماه حجره»
بر خاك حجره سر ميگذارم
تنهاى تنها جان مى ‏سپارم
قاتل مرا كشت
با كام عطشان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
در را به رويم از كينه بسته
در انتظار مرگم نشسته
او مى‏ زند كف
من مى ‏دهم جان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
كى يار خود را اينگونه كشته
دلدار خود را اينگونه كشته
او خنده بر لب
من ديده گريان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
يارى كه خون كرد عمرى دل من
در نوجوانى شد قاتل من
در شهر غربت
دور از عزيزان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
جسمم بماند از جور ايام
گه كنج حجره گه بر لب بام
بر من رسيده
ظلم فراوان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
چون تو ز حقم محروم بودم
در خانه ‏ى خود مظلوم بودم
دارم بسى غم
در سينه پنهان
بابا رضا جان
بابا رضا جان
زيرا كه كردم
ترويج قرآن
بابا رضا جان
بابا رضا جان

«عزيز مادر»
عزيز مادر چرا، تو تشنه كامى
چرا بمانده تنت، به روى جامى
سوزان جگر واى
بشكسته پر واى
(بيا عزيز رضا به سوى مادر) (2)
خونين جگر به سويت، كشيده‏ ام پر
جان بدهم به ياد، داغ تو مادر
در حجره تنها
سوزم ز غمها
(ذر تو را مى‏ گويم در دم آخر) (2)
جمع ملائك ز غم، ناله نموده
گريه‏ ى اهل دل از، داغ تو بوده
(ز ماتمت مى ‏زنم به سينه و سر) (2)
سبك:
( غرق به خون...)
 

«مرغ حق»
ديد آخر خون به قلب مرتضى شد
دخت مامون قاتل ابن الرضا شد
وااماما وااماما
آن كه بودى عالمى مرهون جودش
در جوانى آب شد شمع وجودش
تشنه لب در بين حجره دست و پا زد
از غريب قاتل خود را صدا زد
در دلش داغ از عطش چون لاله افتاد
ناله زد پيوسته تا از ناله افتاد
مرغ حق زد دست و پا در آشيانه
پيكرش افتاده روى بام خانه
شهر بغداد از برايش نينوا بود
سايبانش بال مرغان هوا بود
هر كنيزى در عزايش گريه مى ‏كرد
چشم قاتل هم برايش گريه مي كرد
آنكه خاك مقدمش رشك برين شد
پيكرش در كوچه ‏ها نقش زمين شد

«پركبوتر»
(غريب زهرا جواد، غريب زهرا جواد)
اى كبوتر اى كه بالا تو نو به هم داديد
رو تن پاك جواد من يه سايبون زديد
سايه ‏اى شديد براى نعش گل به روى بام
تا نسوزونه تن عزيز شو از صبح تا شام
كربلا كجا بوديد تا كه بيايد بال بزنيد
كه با هم پر بگيريد يه سر به گودال بزنيد
تا كه سايه ‏اى بشنيد براى پاره ‏ى تنم
زير آفتاب نمونه يوسف بى پيرهنم
رو تن جواد من پر كبوترا نشست
اما نعل تازه سينه ‏ى حسين مو شكست
آسمون گريه كن پيكر هر دو لاله بود
كار حورى و ملك كنار هر دو ناله بود
من كنار هر دو گل، زدم به سينه و سرم
اومدم ناله زدم گفتم غريب مادرم
سبك:
(دارو ندارم....)
 

«پسر ضامن آهو»
من كه زيبا پسر فاطمه ‏ام
كوثر چشم‏ تر فاطمه‏ ام
نخل دين از دل من بار گرفت
ثمر از اين جگر زار گرفت
جسم دين را به خدا جان دادم
جان خود در ره جانان دادم
پدر خيرخواه جو هستم
پسر ضامن آهو هستم
من كه از حق خودم محرومم
جگرم سوخت به خدا مظلومم
كشته ‏ى زهر جفا مى ‏باشم
من جوان مرگ رضا مى ‏باشم
شمع افروخته‏ ى فاطمه‏ ا م
من جگر سوخته‏ ى فاطمه ‏ام
مى‏ زند زخم زبان همسر من
پاى كوبى بكند در بر من
همه لب تشنگى ام را ديدند
همه بر سوز دلم خنديدند
مرگ من آرزوى آن ما بود
جشن شادى ز غمم بر پا بود
 ارضى 189 ن 010
 

«برگ گل»
دلهاى آشنا همنوايى كنيد با آل فاطمه
كوچه‏ هاى بغداد غريب غربت جواد الائمه
مظلوم و بى گناه تشنه و مسموم است
اين عزيز زهرا امام معصوم است
قاتلش همسرش ناله ‏اش همدمش حجره زندان شده
از خزان ستم رنگ نيلوفرى ياس قرآن شده
شمع بزم و جود مى‏ سوزد بى صدا
مى ‏دهد جان جواد آه و واغربتا
آخر اى ام فضل جرم مولاى ما جز محبت چه بود؟
نخل باغ خدا در جوانى شكست لاله خون شد چه زود؟
سوزد از تشنگى كام مسموم او
آتشت مى ‏زند آه مظلوم او
اى كنيزان خموش ديگر كف نزنيد امامم جان داده
مرغ حق در قفس آنقدر ناليده كز نفس افتاده
جوادت كشته شد يابن موسى الرضا
بالين فرزندت از خراسان بيا
اهل دل در غمش در بزم ماتمش نوحه خوانى كنيد
كبوترها همه بال و پر بگشاييد سايبانى كنيد
تن چون برگ گل بر بام و آفتاب
زهرا از داغ او شده بى صبر و تاب

«زاده ‏ى طاها»
(مولا جواد، يا مظلوم)
ميوه‏ ى جان رضا، اى گل زهرا جواد
اى ثمر مرتضى، زاده طه جواد
شعله ور از داغ تو، شه دل و جان همه
اشك عزا ريزد از، داغ غمت فاطمه
همچو على بوده‏اى، در همه عالم غريب
همچو حسن گشته در، خانه ‏ى خود هم غريب
هر دل بشكسته‏ اى، نام تو با ناله گفت
با دل خون قصه ‏ى، داغ تو را لاله گفت
آينه‏ ى ماتم است، عمر پر از محنتت
زهر جفا آمد و، كرده روا حاجتت
زندگى كوته ‏ات، غرق به اندوه و درد
ياد غم مادر و، سوز دل و آه سرد
عازم جنت شدى، از حرمت كاظمين
آه دلت فاطمه، ذكر لبت يا حسين
 شعر واحد
(اى كه مرا خوانده‏ اى....)
 

«كشته ‏ى زهر جفا»
مرغ دل با شور و شين
مى ‏رود تا كاظمين (2)
من عزادار جوادم
داغ او آيد به يادم (2)
يا مظلوم يامولا (2)
كشته ‏ى زهر جفا
نور چشم مصطفى
جان دهد در اوج غربت
واى از اين درد و مصيبت
يا مظلوم يامولا (2)
ضجه‏ هاى عرشيان
ناله‏ ى هفت آسمان
شد خروشان نهر كوثر
در عزاى آل حيدر
يا مظلوم يامولا (2)
يا جواد، ابن الرضا
اى عزيز مرتضى
فاطمه صاحب عزايت
گريه كرده از برايت
يا مظلوم يامولا (2)
در غمت اشك روان
آيد از نيلوفران
لاله‏ ها دل بى قرارند
جز غمت داغى ندارند
يا مظلوم يامولا (2)
سبك:
(درد پهلو كشيد.... )
 

«همسر پر كينه»
(بى قرارم، داغ دارم )(2) در غريبى جان سپارم
دل خونين مرا خون جگر مرهم بود
جارى ازديده‏ ى سرخم همه دم شبنم بود
شهرى از غصه و اندوه شده ياور بود
جارى از ديده‏ ى سرخم همه دم شبنم بود
شهرى از غصه و اندوه شده ياور من
به غم بى كسى ‏ام زخم زبان مرهم بود
خانه از بهر همه مامن آرامش جان
بهر من جايگه رنج و بلا و غم بود
همسر هر كه بود محرم و يارش اما
هديه ‏ى همسر پر كينه به من ماتم بود
همدم هر كه شود ياور و غمخوار ولى
غربت و محنت ايام مرا همدم بود
عاقبت زهر ستم آمد و راحتم گشت
بهترين لحظه ‏ى آرامش عمر اين دم بود
نتواند ز تنم جان بستاند آن زهر
قاتلم غصه‏ ى داغ بانوى عالم بود.
واى از اين غصه كه شد گوشه ‏ى قلبم مهمان
محنتش سخت‏ترين سوگ بنى آدم بود
سينه ‏ام روز و شب لز شعله‏ ى يادش مى ‏سوخت
به خدا دادن جان بهر عزايش كم بود
خاطرم را همه دم خاطره‏ اش مى‏ آزرد
جگر از خون روانه شده چون زمزم بود
از دل خاك را همه دم خاطره ‏اش مى ‏آزرد
جگر از خون روانه شده چون زمزم بود
از دل خاك برون آورم آن دو بيت دون
تا بسوزند، كه سيلى، به خدا محكم بود
آخرين لحظه به بالين من آمد يارم
آن كمان قامت محزون كه مرا محرم بود
چو نوشيدى شرار كينه وغم
برايت گريه كرده چشم عالم
چنان محزون شد از داغ تو زهرا
كه پوشيده به جنت رخ ماتم
 شعر واحد،
(مزنيدم داغ دارم....)
 

«بزم غم»
از غمت فاطمه
مى‏ كند زمزمه (2)
قلبش پر خون تو شد
عالم محزون تو شد(2)
واويلا واويلا (4)
ناله‏ ى عالمين
رفته تا كاظمين (2)
مرغ جان كرده نوا
بزم غم گشته به پا
از سوز غربت تو
زهرا بگرفته عزا
واويلا واويلا (4)
اى عزيز رضا
وارث مرتضى (2)
دلها غمخانه توست
جانها پروانه ‏ى توست
خرسند از ناله تو
خصم بيگانه توست
واويلا واويلا (4)
سبك:
(با رمز...)
 

«قلب پرخون» 
به اشك ديده‏ ام، عزادار توام
غمت را ديده ‏ام، گرفتار توام
محزونم از، غم عزايت
قلبم پر خون، شده برايت
ناله دارم، ز ناله هايت
(يابن الزهرا شوم فدايت) (3)
ستاره‏ها همه، بگريند از غمت
تمام آسمان، گرفته ماتمت
عالم يكسر نوا گرفته
هستى جام بلا گرفته
زهرا از غم عزا گرفته
(يابن الزهرا شوم فدايت )(3)
مرا اندوه تو، كشد در شور و شين
پرستوى دلم، رود تا كاظمين
پر كشم به روى بامت
تا كه افتم ميان دامت
هستم من تا ابد غلامت
(يابن الزهرا شوم فدايت )(3)
سبك:
(دو دست باغبان....)
 

«گل مصطفي»

خدايا ندارم به غير از تو كس، ز بس ناله كردم ندارم نفس
جواد رضايم، گل مصطفايم، كه بى آشنايم
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب
بهار مدينه خزانى شده، كه پژمرده باغ جوانى شده
من آن ياس پرپر، دلم باد كوثر، كجايى تو مادر
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب
ز جور و جفايت بسوزد دلم، كه دادى به كنج قفس منزلم
ز تو بى ولايم به پاس محبت كشيدم مصيبت
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب

«آتش غم»
خدايا بود، چون خاك حجره بستر من
شد از زهر جفا، در آتش غم پيكر من
دو چشمم بر در و دارم نواى وا اما
كه تا گيرد به دامانش سر مرا مادر من
دگر افتادم از پا، ز زخم زهر اعدا
شب هجرت سحر شد كه بينم روى زهرا
دلم پر شرر، منم خون جگر، در اين غربت سرايم
شكسته پرم، چه آمد سرم، كه دائم در نوايم
يا جواد الائمه - يا جواد الائمه - يا جوادالائمه - يا جوادالائمه (2)
قاتل من زهرشرربارشد
قاتل مادر در و ديوار شد
مسموم وااماما
شهيد وااماما


«لاله ‏ى زهرا»
(يا جوادالائمه، يا جواد الائمه، يا جوادالائمه، يا جوادالائمه) (2)
خونجگر لاله‏ ى زهرايم
جوادم كوثر رضايم
حجره‏ ى در بسته گشته، قتلگاهم يا الهى
من غريب و بى پناه و بى گناهم يا الهى
(من غريبم، من غريبم، من غريبم يا الهى) (2)
زهر كين زد به جان شراره، جگرم گشته پاره پاره
قاتلم شد، همسر نامهربانى، يا الهى، جان سپارم همچو زهرادر جوانى يا الهى
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب
خونجگر لاله‏ ى زهرايم
جوادم كوثر رضايم
حجره‏ ى در بسته گشته، قتلگاهم يا الهى
من غريب و بى پناه و بى گناهم يا الهى
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب
با لب تشنه جان سپارم، بر خاك حجره سر گذارم
قاتلم از كين شكسته برگ و بالم يا الهى، مى ‏نمايد شادمانى وقت مرگم يا الهى
غريبم، غريبم، غريبم، غريبم غريب
خونجگر لاله‏ ى زهرايم
جوادم كوثر رضايم
حجره‏ ى در بسته گشته، قتلگاهم يا الهى
من غريب و بى پناه و بى گناهم يا الهى
طاهرى 187 ن 012


«زهر كين »
افتادم من از نوا، در اندوه و غصه‏ ها (مادر مادر)
بشنو سوز آه من، حجره قتلگاه من
(مادر مادر)
با قلب چاك و چاك
(مادر - مادر)
صورت نهم به خاك
(مادر - مادر)
اندر اين غربت سرا بى كس و بى آشنا
لحظه ‏ى جان دادنم بر سرم مادر بيا
جان به لب دارم ببين از شرار زهركين
من كه مى ‏پيچم به خود مى ‏كشم پا برزمين
افتادم من از نوا، در اندوه و غصه ‏ها
(مادر مادر)
بشنو سوز آه من، حجره قتلگاه من
(مادر مادر)
با قلب چاك چاك
(مادر مادر)
صورت نهم به خاك
(مادر مادر)
در اين غربت و محن، مى‏ خندد به اشك من، خصم جانم
من در تاب و در تبم، خون مى‏ ريزد از لبم، اشهد خوانم
هستم در التهاب
(مادر مادر)
ذكر من آب آب
(مادر مادر)
خانه ‏ى غم شد دلم، من كه سوزد حاصلم، مى ‏زنم من دست و پا، مى ‏زند كف قاتلم
روى دوشم كوه غم، خسته و بى طاقتم، اى جوانمرگ على، من جوانمرگ توام
 طاهرى 186 ن 012 

«ماتم سرا»
بين حجره از جفا، جان دهد ابن الرضا، عالمى ماتم سرا شد، فاطمه صاحب عزا شد
ابن رضا، ابن الرضا، ابن الرضا، ابن الرضا
خونجگر از آشنا، مى ‏زند پر پر چرا
وارث خيرالنسايى، تو جوانمرگ رضايى
ابن رضا، ابن الرضا، ابن الرضا، ابن الرضا
بين حجره از جفا.......
زهر كين حاصلت همسرت شد قاتلت
پيش چشم مضطر تو، مى‏ زند كف در بر تو
ابن رضا، ابن الرضا، ابن الرضا، ابن الرضا
بين حجره از جفا.......
جواد آل مصطفى مسموم زهر كين شده
در حجره‏ ى در بسته‏ اش، غلطان روى زمين شده
گل آل على ابن الرضا شد كشته يا زهرا
دل پر غصه ‏اش با زهركين آغشته يا زهرا
(يا زهرا، يا زهرا، يا زهرا، يا زهرا) (2)
از پشت درب حجره‏ اش صوت كنيزان مى ‏رسد
صداى شور و هلهله با حال خندان ميرسد
صداى همسرش آيد كه مى‏ گويد ز پشت در
بيا بنگر اى زهرا گلت را كرده ‏ام پرپر
(يا زهرا، يا زهرا، يا زهرا، يا زهرا) (2)
(جوادالائمه عزيز فاطمه)

 

«شهر غربت»
كوثر پاك مدينه تازه شد غم‏ها به يادش
مى‏
  وزد در شهر غربت عطر معصوم جوادش
از ميان حجره مى ‏آيد صدايش
در به رويش بسته يار بى وفايش
واغربتا واغربتا- واغربتا واغربتا
مى‏ زند كف، قاتل او، تا دل زهرا بسوزد
بر سرشك او بخندد، او ز سر تا پا بسوزد
اين تقى ابن الرضاى آل زهراست
ساعتى ديگر دلش مهمان باباست
واغربتا واغربتا- واغربتا واغربتا

 

«گواه غم»
جواد اهل بيت گل باغ رضا
چو لاله خون جگر شد از زهر جفا
به لب دارد نوا تويى يارم خدا
گل ياسى كه از خدا دارد نژاد
محمد نام اوست لقب دارد جواد
بود عمرش كم و صفاى او زياد
به درگاهش بود روا حاجات ما
به جرم اينكه شد به زهرا منتسب
به غربت كشتنش نمى ‏باشد عجب
چنان ج دش حسين دهد جان تشنه لب
كه مهر مادرش بود آب بقا
به مظلوميتش بود اين غم گواه
كه همسر قاتل و سرايش قتله گاه
به كنج حجره شد غريب و بى پناه
چو مرغى پر كشيد از اين محنت سرا
جوان بود و غمش بسوزد دل هنوز
كه مانده بر زمنى تن پاكش سه روز
همانند حسين به آه و اشك و سوز
ولى چون او نشد سرش بر نيزه ‏ها
ارضى 191 ن 010

«بانگ جرس»
دل مى ‏تپد به سينه چو مرغ قفس مرا
غم همدم است و ناله بود هم نفس مرا
تنها ميان حجره ‏ى در بسته دل غمين
كس نيست جز خداى جهان ملتمس مرا
دور از ديار و يارم و اغيار در كنار
غير از خدا دگر نبود دادرس مرا
جانم بسوخت همسر نامهربان ز كين
باشد همين حكايت جان سوز بس مرا
من گلبن رياض رضا هشتمين امام
گشته نصيب همسرى خارو خس مرا
مسموم و خسته جان جگرم پاره پاره شد
بهر علاج نيست به كس دسترس مرا
مى ‏سوزد از عطش جگرم وز شرار زهر
در سينه بسته آمده راه نفس مرا
سوى وطن چو قافله ‏ى آه مى ‏رود
آيد به گوش ناله ‏ى بانگ جرس مرا
جز ناله‏ ى شبانه و آه سحر
(صفا)
فرياد رس نبود دگر هيچ كس مر
ا